نامه عاشقانه من

succulent

عضو جدید
جـــور میکند خـــدا دَر و تخته را با هم...
همانطور که من و تو را آشـــنا کرد...
تــو شدی خـــاطره ســـاز...
من شدم خــــاطره باز...

 

بانو امین

مدیر تالار اسلام و قرآن
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار
کاربر ممتاز
ﻣﻦ ﻭ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺍﺯ ﻫﻢ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﯾﻢ!
ﺩﯾﮕﺮ ﺍﺣﺴﺎﺳﯽ ﺑﯿﻨﻤﺎﻥ ﻧﯿﺴﺖ ﺗﻘﺮﯾﺒﺎ ﻫﯿﭻ ﺣﺮﻓﯽ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻧﻤﯽ ﺯﻧﯿﻢ،
ﺳﺮﺩ ﻭ ﺑﯽ ﺭﻭﺡ ﻭ ﺷﺎﯾﺪ ﺟﺪﺍﯾﯽ …
ﭼﻨﺪﯼ ﭘﯿﺶ ﯾﮏ ﭘﯿﺎﻣﮏ ﻧﺎﺷﻨﺎﺱ ﻭ ﭘﺮ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺩﺍﺩﻡ …
ﯾﮏ ﭘﺎﺳﺦ ﭘﺮ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﭘﯿﺎﻣﮏ ﻧﺎﺷﻨﺎﺱ ﺩﺍﺩ ..
ﮔﻔﺖ ﺗﻮ ﭼﻘﺪﺭ ﺯﯾﺒﺎ ﺣﺮﻑ ﻣﯽ ﺯﻧﯽ ……. ﻭ ﻣﻦ ﺯﯾﺒﺎﺗﺮ ﭘﺎﺳﺨﺶ ﺭﺍ ﺩﺍﺩﻡ ……
ﻭ ﺍﻭ ﺯﯾﺒﺎﺗﺮ ﭘﺎﺳﺨﻢ ﺭﺍ ﺩﺍﺩ ……. ﻭ ﺑﺎﺯ ﻣﻦ ﺯﯾﺒﺎﺗﺮ ……. ﻭ ﺑﺎﺯ ﺍﻭ ﺯﯾﺒﺎﺗﺮ ……..
ﺍﺻﻼ ﻓﮑﺮ ﻧﻤﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﺣﺪ ﻣﺤﺒﺖ ﺍﻣﯿﺰ ﺑﻠﺪ ﺍﺳﺖ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﺪ ……..
ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻧﻘﺪﺭ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﺣﺮﻑ ﻣﯽ ﺯﻧﯿﻢ ﮐﻪ ﻣﻦ ﯾﺎﺩﻡ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﺍﻧﺴﻮﯼ ﺧﻂ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺍﺳﺖ …
ﺣﺎﻻ ﺍﯾﻦ ﺩﻭ ﻧﺎﺷﻨﺎﺱ ﻋﺎﺷﻖ ﻫﻢ ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ …
ﺍﺭﺯﻭ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﺑﺒﯿﻨﺪ ﻭ ﺑﺸﻨﺎﺳﺪ ﺣﺘﯽ ﮔﻔﺖ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻣﻦ ﺍﺯ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺟﺪﺍ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ
ﮐﺎﺵ ﻣﯿﺸﺪ ﺗﺎ ﺍﺑﺪ ﻧﺎﺷﻨﺎﺱ ﻭ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯾﻢ …
ﻣﺎ ﺍﺩﻣﻬﺎﯼ ﻋﺠﯿﺒﯽ ﻫﺴﺘﯿﻢ …
ﻧﺎﺷﻨﺎﺱ ﻋﺎﺷﻖ ﻫﻢ ﻣﯽ ﺷﻮﯾﻢ
ﻧﺎﺷﻨﺎﺱ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻢ ﻣﯽ ﻣﯿﺮﯾﻢ
ﻧﺎﺷﻨﺎﺱ ﺍﺯ ﻫﻢ ﻟﺒﺮﯾﺰ ﻣﯽﺷﻮﯾﻢ …
ﻭﻟﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﺧﻮﺩﻣﺎﻧﯿﻢ
ﻫﻤﺎﻧﯽ ﻣﯽ ﺷﻮﯾﻢ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺯ ﻣﻦ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﯽ….
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
ان هنگام که
میان موهایم گلی میگذاری را به یاد دارم
ان هنگام که
نگاهت در نگاهم قفل شده
در تمام لحظات که دلتنگت میشوم
ارام مینشینم
تمام لحظات نبودنت ساعت را متوقف میکنم
و همینکه تو بیایی دوباره
ساعت شروع به تیک تاک میکند
تنها ساعت مرا درد میدهد
لحظات
که تو نیستی انقدر کند و اهسته حرکت میکند
و لحظاتی که هستی
انقدر سریع و بی رحمانه
تنها به چشمانت مینگرم تا
لحظاتی که نیستی
را با یادت سر کنم
a.m
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ﻣﻦ ﻭ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺍﺯ ﻫﻢ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﯾﻢ!
ﺩﯾﮕﺮ ﺍﺣﺴﺎﺳﯽ ﺑﯿﻨﻤﺎﻥ ﻧﯿﺴﺖ ﺗﻘﺮﯾﺒﺎ ﻫﯿﭻ ﺣﺮﻓﯽ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻧﻤﯽ ﺯﻧﯿﻢ،
ﺳﺮﺩ ﻭ ﺑﯽ ﺭﻭﺡ ﻭ ﺷﺎﯾﺪ ﺟﺪﺍﯾﯽ …
ﭼﻨﺪﯼ ﭘﯿﺶ ﯾﮏ ﭘﯿﺎﻣﮏ ﻧﺎﺷﻨﺎﺱ ﻭ ﭘﺮ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺩﺍﺩﻡ …
ﯾﮏ ﭘﺎﺳﺦ ﭘﺮ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﭘﯿﺎﻣﮏ ﻧﺎﺷﻨﺎﺱ ﺩﺍﺩ ..
ﮔﻔﺖ ﺗﻮ ﭼﻘﺪﺭ ﺯﯾﺒﺎ ﺣﺮﻑ ﻣﯽ ﺯﻧﯽ ……. ﻭ ﻣﻦ ﺯﯾﺒﺎﺗﺮ ﭘﺎﺳﺨﺶ ﺭﺍ ﺩﺍﺩﻡ ……
ﻭ ﺍﻭ ﺯﯾﺒﺎﺗﺮ ﭘﺎﺳﺨﻢ ﺭﺍ ﺩﺍﺩ ……. ﻭ ﺑﺎﺯ ﻣﻦ ﺯﯾﺒﺎﺗﺮ ……. ﻭ ﺑﺎﺯ ﺍﻭ ﺯﯾﺒﺎﺗﺮ ……..
ﺍﺻﻼ ﻓﮑﺮ ﻧﻤﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﺣﺪ ﻣﺤﺒﺖ ﺍﻣﯿﺰ ﺑﻠﺪ ﺍﺳﺖ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﺪ ……..
ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻧﻘﺪﺭ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﺣﺮﻑ ﻣﯽ ﺯﻧﯿﻢ ﮐﻪ ﻣﻦ ﯾﺎﺩﻡ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﺍﻧﺴﻮﯼ ﺧﻂ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺍﺳﺖ …
ﺣﺎﻻ ﺍﯾﻦ ﺩﻭ ﻧﺎﺷﻨﺎﺱ ﻋﺎﺷﻖ ﻫﻢ ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ …
ﺍﺭﺯﻭ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﺑﺒﯿﻨﺪ ﻭ ﺑﺸﻨﺎﺳﺪ ﺣﺘﯽ ﮔﻔﺖ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻣﻦ ﺍﺯ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺟﺪﺍ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ
ﮐﺎﺵ ﻣﯿﺸﺪ ﺗﺎ ﺍﺑﺪ ﻧﺎﺷﻨﺎﺱ ﻭ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯾﻢ …
ﻣﺎ ﺍﺩﻣﻬﺎﯼ ﻋﺠﯿﺒﯽ ﻫﺴﺘﯿﻢ …
ﻧﺎﺷﻨﺎﺱ ﻋﺎﺷﻖ ﻫﻢ ﻣﯽ ﺷﻮﯾﻢ
ﻧﺎﺷﻨﺎﺱ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻢ ﻣﯽ ﻣﯿﺮﯾﻢ
ﻧﺎﺷﻨﺎﺱ ﺍﺯ ﻫﻢ ﻟﺒﺮﯾﺰ ﻣﯽﺷﻮﯾﻢ …
ﻭﻟﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﺧﻮﺩﻣﺎﻧﯿﻢ
ﻫﻤﺎﻧﯽ ﻣﯽ ﺷﻮﯾﻢ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺯ ﻣﻦ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﯽ….

 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
همسر نازنین...

همسر نازنین...


من عروس بهارم...


همسر شاهزاده ای از جنس باران...

که قداست وجودش را از آسمان به عاریت گرفته و پاکی نگاهش را از ستارگان...

هرم نفس هایش، مهر و ماه را شرمنده می کند....

شبنم های احساسش بر گلبرگهای دلم می نشیند

و تن ظریف و ابریشمی ام معطر می شود....

مرا جانی تازه می بخشد...

آن هنگام که عطر نفسهایش از دور دست ها به مشامم می رسد...

روح سبز و بی آلایش اش عاشق ترم می کند...

او چون فرشتگان اساطیری مرا مجدوب خود کرده است...

وقتی مرا در میان خود پنهان می کند...

عطر نفسهایش با تن ظریفم می آمیزد

و با رقص انگشتانش بر پیچک اندام من، زیباترین ملودی عالم را می نوازد...

مرا به فراسوی امنیت، به آرامش می رساند...

همسر من، همانقدر پاک و مقدس است که اهورای ایران زمین...

نازنین فاطمه جمشیدی




 
آخرین ویرایش:

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

شش حرف و چهار نقطه ! کلمه کوتاهیه.اما معنیش رو شاید سالها طول بکشه تا بفهمی !

تو این کلمه کوچیک ده ها کلمه وجود داره که تجربه کردن هر کدومش دل شیر می خواد!

تنهایی،چشم براه بودن،غم،غصه،نا امیدی،شکنجه روحی،دلتنگی،صبوری،اشک بیصدا،

هق هق شبونه،افسردگی،پشیمونی،بی خبری و دلواپسی و .... !

برای هر کدوم از این کلمات چند حرفی که خیلی راحت به زبون میاد

و خیلی راحت روی کاغذ نوشته میشه باید زجر و سختی هایی رو تحمل کرد

تا معانی شون رو فهمید و درست درک شون کرد !!!

متنفرم از هر چیزی که زمان را به یاد من میاورد...

و قبل از همه ی اینها متنفرم از انتظار ...

از انتــــــــــــــــــــــ ـــــــــظار متــــــنـــــفــــــرم
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
موجهای خروشان
صدای طوفان سهمگین
همشان
همین حوالی هست
میشنوم
طوفان سهمگین به نام
غم و اشک
انتظار
دلتنگی
چشم به راهی
سکوتهای ناگهانی
خنده های بی رمق
همشان همین نزدیکست
تنها
کافیست کسی
خوب تماشا کند دلم را
a.m
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
”سـرد اسـت و مـن تـنهایـم “
چـه جمـلـه ای !
پــــُر از کـلیـشه …
پـــُـر از تـهـوع …
جـای ِ گـرمی نـشستـه ای و می خـوانـی :
” ســرد اسـت “…
یـخ نمـی کنـی …
حـس نـمی کنـی …
کـه مـن بـرای ِ نـوشتـن ِ همیـن دو کلمـه چـه سرمایـی را گـذرانـدم …
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ساده میگویم دوستت دارم . . .

بی آنکه هراس داشته باشم از نگاه های گریزانت

ساده میگویم

دوستت دارم . . .

بی آنکه دلم بلرزد از انبوه سکوتت !

ساده میگویم دوستت دارم

تو . . .

دوستم نداشتی هم ، نداشته باش !

من . . .

به آن اندازه ای که تو باید دوستم میداشتی و نداشتی ،

دوستت دارم . . .

ساده میگویم


دوستت دارم . . .
 

smart student

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
"من برای داشتنت با خودم مسابقه گذاشته ام.
حالا که برنده شده ام اگر تو جایزه ام نباشی پس چه کسی باشد؟
در عصبانی شدن های بی دلیلت، منِ معمولی می گفت: تو هم داد بکش و منِ عاشق به سکوت و لبخند دعوتم می کرد.
در همه ی دقایقی که می دانستم داری به من دروغ می گویی من معمولی وسوسه ام می کرد مچت را بگیرم
و من عاشق دلش می خواست به تو فرصت بدهد که برگردی و همه ی حقیقت را توضیح بدهی.
همیشه وقتی بی خبرم می گذاشتی می شد که قید بودنت را برای همیشه بزنم اما وجه عاشق روحم نگهم می داشت.
من به خاطر خواستن تو یک عمر با خودم جنگیدم
حالا که هستی کم نگذار. جایزه ام باش. باید فکر کنم تو اجر زجری هستی که بردم. زجر دوری.
باید بفهمم پاداش کاش هایی هستی که نگفتم. جایزه ی همه ی صبوری ها. همه ی خوب دیدن ها.
مردم جایزه هاشان را می گذارند جایی که توی چشم باشد.
اما تو بیا و گوشه ی دلم پنهان شو. آنقدر سخت به دست آمده ای که تاب نمی آورم همه ی نگاه های جهان را."
راديو هفت
 
آخرین ویرایش:

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
لطفا بخوانید


با تو نیستم
تو نخوان
با خودم زمزمه میکنم

.
.
.
.

من خوبم ....من آرامم......من قول داده ام


فقط کمی

تو را کم اورده ام

یادت هست؟ میگفتم در سرودن تو ناتوانم؟ واژه کم می اورم برای گفتن
دوستت دارمها؟

حالا تـــمــــــــام واژه ها در گلویم صف کشیده اند

با این همه واژه چه کنم؟

تکلیف اینهمه حرف نگفته چه می شود؟

باید حرفهایم را مچاله کنم و بر گرده باد بیاندازم

باید خوب باشم

من خوبم ....من آرامم......من قول داده ام

فقط کمی

بی حوصله ام

آسمان روی سرم سنگینی میکند

روزهایم کش امده

هر چه خودم را به کوچه بی خیالی میزنم

باز سر از کوچه دلتنگی در میاورم

روزها تمام ابرهای اندوه در چشمان منند ولی نمی بارند

چون

من خوبم ....من آرامم......من قول داده ام


اما شبها..

وای از شبها

هوای آغوشت دیوانه ام میکند

موهایم بد جوری بهانه دستانت را میگیرند

تک تک نجواهای شبانه ات لا به لای موهایم مانده اند


کاش لا اقل میشد فقط شب بخیر شبها را بگویی تا بخوابم

لالایی ها پیشکش

من خوبم ....من آرامم......من قول داده ام

فقط نمیدانم چرا هی آه میکشم

آه

و

آه

و بازم آه

خسته شدم از این همه آه

شبها تمام آه ها در سینه منند

ان قدر سوزناک هستند که می توانم با این همه آه دنیا را خاکستر کنم

اما حیف که قول داده ام


من خوبم ....من آرامم......

فقط کمی دلواپسم

کاش قول گرفته بودم از تو

برای کسی از ته دل نخندی

می ترسم مثل من عاشق خنده هایت شود

حال و روزش شود این...

تو که نمی مانی برایش آنوقت مثل من باید

آرام باشد .....خوب باشد..... قول داده باشد

بیچاره..
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد
چه نکوتر آنکه مرغ‍‍ــی ز قفـس پریده باشد
پـر و بـال ما بریدند و در قفـس گشـودند
چه رها چه بسته مرغی که پرش بریده باشد
من از آن یکی گـزیدم که بجـز یکـی ندیدم
که میان جمله خوبان به صفت گزیده باشد
عجب از حبیـبم آید که ملول می نماید
نکند که از رقیبان سـخنی شـنیده باشد
اگر از کسی رسیده است به ما بدی بماند
به کسی مبـاد از ما که بدی رسـیده باشد.
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
همسرم، مرا دریاب که دلتنگم؛ مدارا کن که بی تابم...

همسرم، مرا دریاب که دلتنگم؛ مدارا کن که بی تابم...


همسرم!


دلم هوای آغوش پاک و مقدس ات را کرده

و دستان نوازشگرت که لابه لای موهای پریشانم بلغزد...

هزاران کبوتر مهر را از قفس دلتنگی آزاد کند..

اشک هایم را ببوسد...

مرا در میان خود پنهان کند...

تا دست هیچ غصه ای به من نرسد....

من از غم ها،از پریشانی ها،از دلواپسی ها گریزانم....

جز تو، جز رزهای ارغوانی عشق تو، حربه ای ندارم....

مرا دریاب که دلتنگم؛ مدارا کن که بی تابم...

نازنین فاطمه جمشیدی





 
آخرین ویرایش:

eizabel

عضو جدید
کنار سیب و رازقی
نشسته ات رو عاشقی
من از تبار خستگی بی خبر از دلبستگی
عاشقتم
من عاشقم محنون تو گمشده در بارون تو
مجنون لیلی بی خبر در کوچه های در به در
مستو و پریشون خراب هر آرزو نقش بر آب
شاید که روزی عاقبت
آروم بگیرم در دلت
 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
به نام پدر ...










خدای دلم؛ پدر ...










چراغ دلم؛ پدر ...










خورشید خانه ام؛ پدر ...










قوت بازوانم؛ پدر ...










امید خانه ام؛ پدر ...










و ای پدر رازها در دلم ماند










و عغده اش گلویم را هر لحظه چون بغزی می فشارد.










چه ها در دلم ماند و نتوانستم بگویم.










چه ها در دلم ماند و در حسرتش هر لحظه افسوس می خورم.










پدرم ای امید و جوانیم. پدرم شیر بیشه ی ملک زندگانیم.










گویی بغضی که همینک گلویم را می فشارد










زبانم را بند آورده و منطق افکارم را از پای در آورده ست










که بخداوندی خدایت ای پدر










ناتوان مانده ام از گفتن هر آنچه در دل هست و نیست.
 

ماه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
به نام پدر ...










خدای دلم؛ پدر ...










چراغ دلم؛ پدر ...










خورشید خانه ام؛ پدر ...










قوت بازوانم؛ پدر ...










امید خانه ام؛ پدر ...










و ای پدر رازها در دلم ماند










و عغده اش گلویم را هر لحظه چون بغزی می فشارد.










چه ها در دلم ماند و نتوانستم بگویم.










چه ها در دلم ماند و در حسرتش هر لحظه افسوس می خورم.










پدرم ای امید و جوانیم. پدرم شیر بیشه ی ملک زندگانیم.










گویی بغضی که همینک گلویم را می فشارد










زبانم را بند آورده و منطق افکارم را از پای در آورده ست










که بخداوندی خدایت ای پدر










ناتوان مانده ام از گفتن هر آنچه در دل هست و نیست.

قربونت برم حنانه جونم خیلی قشنگ بود نازگل
 

venoos*m

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عشق من

در ساحل رویا

چشمانم را برهم میگذارم ....

وتو را ...

از انسوی دریا ها نزد خود می اورم ...

دستانت را میگیرم ...

تنت را لمس میکنم ...

و در اغوشت عاشقانه هایم را زمزمه میکنم ....

این توئی که در وجود من نهفته ای ......

من تو را دارم .....

توئی که عشق منی ...

زندگی ام را ...

توئی که زندگی منی ...



 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
این نامه به
تو نخوان

هر بار بالای کوه میرفتی
با خدایت خلوت میکردی
هر گاه چشمان مردم به تو میخورد
همه تا لحظه ای که تو نبی خدا نشده بودی
برایت احترام مگذاشتند
همینکه نبی خدا شده ای
مسئولیتی عظیم بر شانه هایت گذاشته شد
میان ادمها میامدی و از خدای مهربانیها سخن میگفتی
همیشه در سکوت برای تمام ادمها دعای خیر میکردی
چقدر سخت میگذشت بر تو لحظاتی که اکنون همه انانی که
تو را اخرین نبی میدانند جشن و سورور میگیرند
اما تو سخت های زیادی کشیدی
نمیدانم که چه این روزها این روز بزرگ را فقط جشن میگیرند
شیرینی میدهندو شادی میکنند
در حالی که یادشان رفته فقط هدف تو را کافیست با قلبشان بفهمند
انوقت این جشن وسرور در چشمانشان بی ارزش چنان میشود که
میخواهند بهترین جشنها را بگیرند
ولی میدانی جشن نبوت تو را هرگز نمیتوانم بگیرم
اخر من که چیزی ندارم که خبواهم جشنی باشکوه بگیرم
اخر اصلا نمیشود شکوهی برایش در نظر گرفت
اما میدانی تنها شکوه عظیم این روزها در چیست
اینکه هیچ یک از انانی که تو را به پیامبری قبول دارند
تو را ندیده اند
اما همیشه تو را با تمام وجود دوست میدارند و میستایند
هر چند خودت و خدای مهربان میدانند
همگی ما در خیلی کارها ممکن هست کوتاهی کنیم
پس خودت به خدا بگو
ما را قبول داشته باشد
اخر خوب ما که همچون تویی نیستیم
که تو برای خدای مهربان بودی
پس به خدای مهربان بگو همگی ما را بپذیرد
از کوچک تا بزرگ
از صالح تا کافرمان را
اصلا در این روز که نبوت بر تو امر شد
خودت از خدا بخواه تا بر دلهایمان محبتش را افزون کند
کمک کند تا جز او دست بر روی کسی دراز نکنیم
کمک کند تا ما و تمام کسانی که به خدا اعتقاد داریم
زندگیمان پر بشود از
خیر و برکت و دوستی و صلح و ارامش
میدانی نامه نوشتن برای تو ساده نیست
راستی بر دخترت بفرما دختران و زنان دنیا
شیفته ایشان هستند
هر چند همشان هم نه
ولی همنا تعدادی که ایشان را دوست میدارند
را نگاهی بیاندازد و کمک کند
تا بتوانند همچون فاطمه زندگی کنند
و به حق و ابروی دخترت قسم
مراقب دختران خودت باش
a.m
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
عمري گذشت و عشق تو از ياد من نرفت
دل ، همزباني از غم تو خوب تر نداشت
اين درد جانگداز زمن روي برنتافت
وين رنج دلنواز زمن دست برنداشت

تنها و نامراد در اين سال هاي سخت
من بودم و نواي دل بينواي من
دردا كه بعد از آن همه اميد و اشتياق
دير آشنا دل تو ، نشد آشناي من

از ياد تو كجا بگريزم كه بي گمان
تا وقت مرگ دست ندارد ز دامنم
با چشم دل به چهره خود مي كنم نگاه
كاين صورت مجسم رنج است يا منم ؟

امروز اين تويي كه به ياد گذشته ها
در چشم رنجديده من مي كني نگاه
چشم گناهكار تو گويد كه ” آن زمان
نشناختم صفاي تورا “ – آه ازين گناه !

امروز اين منم كه پريشان و دردمند
مي سوزم و ز عهد كهن ياد مي كنم
فرسوده شانه هاي پر از داغ و درد را
نالان ز بار عشق تو آزاد مي كنم .

گاهي بخوان ز دفتر شعرم ترانه اي
بنگر كه غم به وادي مرگم كشانده است .
تنها مرا به ” تشنه طوفان “ من مبين
اي بس حديث تلخ كه ناگفته مانده است .

گفتم : ز سرنوشت بينديش و آسمان
گفتي : ” غمين مباش كه آن كور و اين كر است “ !
ديدي كه آسمان كر و سرنوشت كور
صدها هزار مرتبه از ما قوي تر است ؟
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
غمگین تر از آنم که بنویسم ؛
و تنهاتر از آن که کسی نوشته هایم را بخواند، دیگر چه رسد به نانوشته ها .. !!
پس نه می نویسم، نه می خوانم و نه می می مانم ...

مهر سکوت بر لبانم می زنم تا نه صدایم کسی را بیازارد و نه حتی بودنم ... !!
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
دريايي
يک روز بلند آفتابي
در آبي بيکران دريا
امواج تورا به من رساندند
امواج تورا نه بار تنها

چشمان تو رنگ آب بودند
آن دم که تورا در آب ديدم
در غربت آن جهان بي شکل
گويي که تورا بخواب ديدم

از تو تا من سکوت و حيرت
از من تا تو نگاه و ترديد
ما را مي خواند مرغي از دور
مي خواند به باغ سبز خورشيد

در ما تب تند بوسه مي سوخت
ما تشنه خون شور بوديم
در زورق آب هاي لرزان
بازيچه عطر و نور بوديم

مي زد ، مي زد درون دريا
از دلهره فرو کشيدن
امواج ، امواج نا شکيبا
در طغيان بهم رسيدن

دستانت را دراز کردي
چون جريان هاي بي سرانجام
لب هايت با سلام بوسه
ويران گشتند …

يک لحظه تمام آسمان را
در هاله اي از بلور ديدم
خود را و تو را و زندگي را
در دايره هاي نور ديدم

گويي که نسيم داغ دوزخ
پيچيده ميان گيسوانم
چون قطره اي از طلاي سوزان
عشق تو چکيد بر لبانم

آنگاه ز دوردست دريا
امواج بسوي ما خزيدند
بي آنکه مرا به خويش آرند
آرام تو را فرو کشيدند

پنداشتم آن زمان که عطري
باز از گل خواب ها تراويد
يا دست خيال من تنت را
از مرمر آب ها تراشيد

پنداشتم آن زمان که رازيست
در زاري و هاي هاي دريا
شايد که مرا به خويش مي خواند
در غربت خود ، خداي دريا


Click here to view the original image of 2000x900px.
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
شبنم
بر گلي چکيد
چه پاک بود
بوسه خدا
بر گلها و تمام هستي
اه
چه لذتي دارد
وقتي
قطره اي
شبنم
را
روي گونه ام حس کردم
اين
بوسه خداست
به من
که ميداند
تک تک
غمها
و رازهايم را
a.m
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ببخش مرا كه براي نگاهت كافي نبوده ام
ببخش اگر دستانم ،
براي نگاه داشتنت كوچك بود
ببخش مرا اگر در قلبم جا شدي
و ديگر براي هيچ جا نبود

اكنون كه مرده ام مرا ببخش
اكنون كه عاشقم مرا ببخش
ببخش مرا به خاطر تمام لبخند هايت كه عاشقم كرد
و به خاطر تمام اشكهايم كه گرفتارت كرد
ببخش اگر آنقدر با تو هم درد شدم تا درد هايت زياد شد

اكنون كه ديگر نيستم مرا ببخش!
اكنون كه از ياد برد ه اي با تو زيسته ام مرا ببخش
مرا ببخش اگر نامت را زياد مي خواندم
و يا اگر زياد در پيش تو مي ماندم
آنقدر كه حوصله ات را سر ميبردم ..

اكنون كه نمي خندم مرا ببخش ...
اكنون كه ديگر هيچگاه اشكي ندارم مرا ببخش!!

ببخش اگر نترسيدم خدا هم فراموش كند مراقبت باشد و نگفتم : خدا نگهدارت!

مرا به خاطر تمام نا گفته هايم ببخش
اگر نگفتم تا قيامت به اميد ديدارت ..

اكنون كه من به قيامت دل بسته ام
ديگرمرا ببخش !!!
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پیانو

پیانو



دیرگاهی است که پیانوی کنار دیوار در غباری کهنه دست و پا می زند...


و هیج آوایی در اتاق نمی پیچد؛ جز صدای نفس گیر ساعت...

همه ی نت ها صامت و خاموش باقی مانده اند...

و اتاق در بهتی ابدی فرو رفته است...

گلهای پژمرده ی کنار پنجره، نفس های آخر را می کشند و من به قعر بی کسی هایم سقوط می کنم..
.

کاش قبل از آن که صدای فرشته ی مرگ گوشم را بیازارد...

صدای خنده های تو در این ماتمکده بپیچد

و دستان پر مهرت،کلید های معصوم پیانو را میهمانی کند و نوازش دهد...

تا جان من، با ترنم دلنواز این ساز ناکوک،در جسم نیمه جانم رقصان شود...

و گلهای پژمرده، به لطف طنین آوای مردانه ی تو شاداب...

همسفرم بازگرد؛ سکوت خفقان آور فراق را بشکن و صدایم کن

که من بی تاب ترینم....

نفسم،بیا و بگو!

آیا امیدی است تا مضراب های زندگی ام را با تو فریاد زنم؛ به این گلهای خسته حق حیات بخشم

و نوای خوشبختی ام را جاودانه سازم؟

یا باید در ورطه ی نیستی رها شوم و از پس پرده های ساز، مرثیه جدایی را بنوازم؟


بیا و مرا از این سرگردانی، از این بلاتکلیفی برهان...

یا پرپروازم باش؛ یا مسبب شوربختی ام...

بیا...


نازنین فاطمه جمشیدی


Click here to view the original image of 700x513px.



 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلتنگ توام.

تا شادمانه مرا ببینند

شاخه‌ها

به شکل نام تو سبز می‌شوند،

پرنده کوچکی که نمی‌دانم نامش چیست

حروف نام تو را

بر کتابم می‌ریزد،

آفتاب

به شکل پروانه‌ای از مس

گرد صدایم

بال می‌زند،

و می‌دانم سکوت

فقط به خاطر من سکوت است،

اما من

دلتنگ توام

شعر می‌نویسم

و واژه‌هایم را کنار می زنم

که تو را ببینم ...

 

Similar threads

بالا