نامه عاشقانه من

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
گاهی باید بازیگر بود
نقابی زد
و میان ادمها
رفت
انوقت
ادمها را عاشق خودت بکنی
و وقتی فهمیدی
عاشقت شدند
رهایشان کنی
اری ادمهای این دوره این گونه ب
ا همدیگر بازی میکنند
فقط یک اشکال هست
روزی باید تاوان بدی پس بدهند
و ان روز تازه یاد خدا
میافتند
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
واییییییییییییییییییییییی چه قشنگگگگگگگگگگگگگگ


من دلم می خواهد
خانه ای داشته باشم پر دوست
کنج هر دیوارش
دوستهایم بنشینند آرام
گل بگو گل بشنو
هرکسی می خواهد
وارد خانه پر عشق و صفایم گردد
یک سبد بوی گل سرخ
به من هدیه کند
شرط وارد گشتن
شست و شوی دلهاست
شرط آن
داشتن یک دل بی رنگ و ریاست
بر درش برگ گلی می کوبم
روی آن با قلم سبز بهار
می نویسم ای یار
خانه ی ما اینجاست
تا که سهراب نپرسد دیگر
"خانه دوست کجاست؟"

فریدون مشیری



من بینهایت خوشبختم که عطر نفس دوستانم به هستی ام اعتبار می بخشه و مرا به سوی تعالی رهنمون می کنه...:love:

نینای دوست داشتنی ام، مدیون چشمان پر فروغ و مهرباتتم:gol:

و عاشقانه حضورت را می ستایم:heart:
 

succulent

عضو جدید
آمدم تا که تو را مست و گرفتار کنم

آن دل غمزده را محرم اسرار کنم


آمدم تا که سلامی به تو ای نور کنم

غم و محنت همه را از دل تو دور کنم


گر چه دیر آمده ام لیک همان هم زود است

بودنم در بر دلبر همه دم پر سود است


 
آخرین ویرایش:

succulent

عضو جدید
بهار چشمه سارانی

طنین نبض بارانی

برایم شعر بارون را

چه غمگینانه می خوانی

به فانوس شقایقها

ضریح عشق نورانیست

تو را من دوست می دارم

میدانم که می دانی , تو را من دوست می دارم

 

succulent

عضو جدید
:heart:پـــــــــــــــرواز را دوســــت دارم:heart:


:heart:وقتـــــے از ارتفاعــــات لبانــــــت:heart:


:heart:به عمــــق آغوشـــت سقـــوط میکنــــم:heart:


:heart:چـــه سقــــوط دلنشینــــے:heart:


:heart:راستــــے:heart:


:heart:میدانستــــے پــــــــــــــرواز:heart:



:heart:را تـــو یـــادم دادے:heart:

 
آخرین ویرایش:
  • Like
واکنش ها: A.8

succulent

عضو جدید
➹چه سکــــــــوتی دنیـــــــــــا را فـــــــــــرا می گرفت !!!➹

➹اگــــــــر هرکســــــــــــی ➹

➹تنهــــا به انــــــــــدازه ی صــــــــــداقتش

➹سخـــــن میگــــــفت ... ➹



❧شب است ...❧

❧کلنجار میروم با خودم❧

❧با دلتنگی هایم❧

❧با قلب له شده ام❧

❧با غرور شکسته ام❧

❧سراغش را بگیرم ... نگیرم ... بگیرم ... نگیرم❧

❧نزدیک صبح است ... دل را به دریا زدم ❧

❧" مشترک مورد نظر در حال مکالمه می باشد "❧

 

succulent

عضو جدید
اینجا من هستم!!

نیمکتی چوبی و چتری که بسته است...!

دلم تنگ نیست...

تنها منتظر بارانم...

که قطره هایش بهانه ای باشد...

برای نمناک بودن لحظه هایم...

و...

اثبات بی گناهی چشمانم...!؟!

 
آخرین ویرایش:

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
میلاد عشق و مهربانی در روزهای پایانی نمایشگاه کتاب

میلاد عشق و مهربانی در روزهای پایانی نمایشگاه کتاب

ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﻣﯿﺴﺮ ﺷﺪ...


ﭘﻨﺞ ﺷﻨﺒﻪ ﻭ ﺟﻤﻌﻪ 18ﻭ 19ﺍﺭﺩﺑﯿﻬﺸﺖ


ﻧﻤﺎﯾﺸﮕﺎﻩ ﮐﺘﺎﺏ

ﺳﺎﻟﻦ ﺷﺒﺴﺘﺎﻥ- ﺭﺍﻫﺮﻭ 30- ﻏﺮﻓﻪ ﯼ 4

ﺳﺎﻋﺖ 17 ﺍﻟﯽ 19

ﺍﻧﺘﺸﺎﺭﺍﺕ ﻧﮕﯿﻤﺎ(ﻧﮕﺎﺭ ﻭ ﻧﯿﻤﺎ)

ﻣﯿﺰﺑﺎﻥ ﻧﻮﯾﺴﻨﺪﻩ ﯼ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺳﺎﻝ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺑﺎ ﺭﻣﺎﻧﯽ ﺭﺋﺎﻟﯿﺴﻢ ... ﺭﻭﺍﻧﺸﻨﺎﺧﺘﯽ... ﺍﻣﺎ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﻭ ﻣﻠﻤﻮﺱ

به صورت حرفه ای ﻭﺍﺭﺩ ﻋﺮﺻﻪ ﯼ ﻧﻮﯾﺴﻨﺪﮔﯽ ﺷﺪ...

ﺗﺎ ﺷﺎﯾﺪ ﺑﺘﻮﺍﻧﺪ ﭘﮋﻭﺍﮎ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺑﯽ ﺻﺪﺍﯼ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺭﻫﺎ، ﮐﻪ ﺻﺎﺩﻗﺎﻧﻪ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭﻣﺎﻥ ﻧﻔﺲ ﻣﯽ ﮐﺸﻨﺪ

ﺍﻣﺎ ﻣﻌﺼﻮﻣﺎﻧﻪ ﻣﯽ ﺷﮑﻨﻨﺪ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮔﻮﺵ ﻫﻤﮕﺎﻥ ﺑﺮﺳﺎﻧﺪ

ﻭ ﺍﻣﺴﺎﻝ ﺩﺭﭘﯽ ﻣﻮﻓﻘﯿﺘﯽ ﭼﺸﻤﮕﯿﺮ

در آستانه ی مکتوب کردن روایتی دیگر از زندگی و سرنوشت عاشقانه، احساسی مملوء از فراز و نشیب زنان و دختران آریایی....

ﻧﺎﺯﻧﯿﻦ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺟﻤﺸﯿﺪﯼ ﻧﻮﯾﺴﻨﺪﻩ ﯼ ﺭﻣﺎﻥ ﭘﺮ ﻣﺨﺎﻃﺐ "ﺭﻫﺎ "

ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﭘﺎﯾﺎﻧﯽ ﻧﻤﺎﯾﺸﮕﺎﻩ ﺭﺍ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﻗﺪﺭﺩﺍﻧﯽ ﺍﺯ ﻣﺤﺒﺖ ﻭ ﻟﻄﻒ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﺶ ﻣﯽ ﭘﻨﺪﺍﺭﺩ

ﻭ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﯼ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﺪ...

ﺑﻪ ﺍﻣﯿﺪ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﺩﺭ ﻧﻤﺎﯾﺸﮕﺎﻩ ﮐﺘﺎﺏ 1393



http://www.www.www.iran-eng.ir/customprofilepics/profilepic154984_72.gif



 
آخرین ویرایش:

ماه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﻣﯿﺴﺮ ﺷﺪ...


ﭘﻨﺞ ﺷﻨﺒﻪ ﻭ ﺟﻤﻌﻪ 18ﻭ 19ﺍﺭﺩﺑﯿﻬﺸﺖ


ﻧﻤﺎﯾﺸﮕﺎﻩ ﮐﺘﺎﺏ

ﺳﺎﻟﻦ ﺷﺒﺴﺘﺎﻥ- ﺭﺍﻫﺮﻭ 30- ﻏﺮﻓﻪ ﯼ 4

ﺳﺎﻋﺖ 17 ﺍﻟﯽ 19

ﺍﻧﺘﺸﺎﺭﺍﺕ ﻧﮕﯿﻤﺎ(ﻧﮕﺎﺭ ﻭ ﻧﯿﻤﺎ)

ﻣﯿﺰﺑﺎﻥ ﻧﻮﯾﺴﻨﺪﻩ ﯼ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺳﺎﻝ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺑﺎ ﺭﻣﺎﻧﯽ ﺭﺋﺎﻟﯿﺴﻢ ... ﺭﻭﺍﻧﺸﻨﺎﺧﺘﯽ... ﺍﻣﺎ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﻭ ﻣﻠﻤﻮﺱ

به صورت حرفه ای ﻭﺍﺭﺩ ﻋﺮﺻﻪ ﯼ ﻧﻮﯾﺴﻨﺪﮔﯽ ﺷﺪ...

ﺗﺎ ﺷﺎﯾﺪ ﺑﺘﻮﺍﻧﺪ ﭘﮋﻭﺍﮎ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺑﯽ ﺻﺪﺍﯼ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺭﻫﺎ، ﮐﻪ ﺻﺎﺩﻗﺎﻧﻪ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭﻣﺎﻥ ﻧﻔﺲ ﻣﯽ ﮐﺸﻨﺪ

ﺍﻣﺎ ﻣﻌﺼﻮﻣﺎﻧﻪ ﻣﯽ ﺷﮑﻨﻨﺪ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮔﻮﺵ ﻫﻤﮕﺎﻥ ﺑﺮﺳﺎﻧﺪ

ﻭ ﺍﻣﺴﺎﻝ ﺩﺭﭘﯽ ﻣﻮﻓﻘﯿﺘﯽ ﭼﺸﻤﮕﯿﺮ

در آستانه ی مکتوب کردن روایتی دیگر از زندگی و سرنوشت عاشقانه، احساسی مملوء از فراز و نشیب زنان و دختران آریایی....

ﻧﺎﺯﻧﯿﻦ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺟﻤﺸﯿﺪﯼ ﻧﻮﯾﺴﻨﺪﻩ ﯼ ﺭﻣﺎﻥ ﭘﺮ ﻣﺨﺎﻃﺐ "ﺭﻫﺎ "

ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﭘﺎﯾﺎﻧﯽ ﻧﻤﺎﯾﺸﮕﺎﻩ ﺭﺍ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﻗﺪﺭﺩﺍﻧﯽ ﺍﺯ ﻣﺤﺒﺖ ﻭ ﻟﻄﻒ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﺶ ﻣﯽ ﭘﻨﺪﺍﺭﺩ

ﻭ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﯼ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﺪ...

ﺑﻪ ﺍﻣﯿﺪ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﺩﺭ ﻧﻤﺎﯾﺸﮕﺎﻩ ﮐﺘﺎﺏ 1393



http://www.www.www.iran-eng.ir/customprofilepics/profilepic154984_72.gif




سلام نازنین گلم،عزیزم راستشوبخوای من چندروز پیش رفتم نمایشگاه خیلی دنبال رمانت گشته ام تو تالارشبستان نبود خیلی دوست داشتم بخونم پس پنج شنبه وجمعه قرارشد اگه بتونم حتما حتما میام
موفق وموید باشی
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
وقتی تو نیستی گویی شبان قطبی ساعت را زنجیر کرده اند و شب بوی جنازه های بلاتکلیف می دهد. و چشم ها گویی تمام منظره ها را تا حد

خستگی و دلزدگی از پیش دیده اند وقتی تو نیستی. وقتی تو نیستی شادی کلام نامفهومی است و دوستت می دارم رازی است که در میان حنجره ام

دق می کند. وقتی تو نیستی من فکر می کنم تو آنقدر مهربانی که توپ های کوچک بازی، گل های کاغذین گلدان ها، تصویر های صامت دیوار و اجتماع

شیشه ای فنجان ها حتی از دوری تو رنج می برند. و من چگونه بی تو نگیرد دلم؟ اینجا که ساعت و آیینه و هوا به تو معتادند و انعکاس لهجه شیرینت

هر لحظه زیر سقف شیفتگی هایم می پیچد، بی تو چگونه نگیرد دلم؟ ای راز سر به مهر، رمز شگفت اشراق، ای دوست، کجاوه تو از کدام دروازه

می آید تا من تمام شب را رو سوی آن نماز بگذارم؟
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
کمی میان اخرین پنجره
به سوی
راهی که
تو را نشانم میدهد
مینگرم
و ارام چشم به پنجره منتظر مینشینم
تا تو بیایی
و دوباره دستانم را
بگیری
و ارام سر بر شانه ات بگذارم
و اهسته بگوییم
از تمام لحظات دلتنگی سخن بگویم
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلام نازنین گلم،عزیزم راستشوبخوای من چندروز پیش رفتم نمایشگاه خیلی دنبال رمانت گشته ام تو تالارشبستان نبود خیلی دوست داشتم بخونم پس پنج شنبه وجمعه قرارشد اگه بتونم حتما حتما میام
موفق وموید باشی

عزیز دلم....

من بی صبرانه منتظرم تا روی ماهتو ببینم و رمانم رو تقدیمت کنم....

مدیون چشمان مهربونتم



 

succulent

عضو جدید
باران می بارد !

به حرمت کداممان ؟

نمی دانم !

همین اندازه می دانم که صدای پای خداست !

شاید دلی در این حوالی گفته باشد دوستت دارم

 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
چه شوقی در نگاه منتظر نشسته
چه لبخندی در صدای گرفته در انتظار نشسته
ارام چشم برهم بگذار
وقتی کسی معنای حرفهایت و نگاهت را نمیفهمد
بگذار هرگز کسی چشمانت را نبیند
 

venoos*m

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
وقتی تو نیستی گویی شبان قطبی ساعت را زنجیر کرده اند و شب بوی جنازه های بلاتکلیف می دهد. و چشم ها گویی تمام منظره ها را تا حد

خستگی و دلزدگی از پیش دیده اند وقتی تو نیستی. وقتی تو نیستی شادی کلام نامفهومی است و دوستت می دارم رازی است که در میان حنجره ام

دق می کند. وقتی تو نیستی من فکر می کنم تو آنقدر مهربانی که توپ های کوچک بازی، گل های کاغذین گلدان ها، تصویر های صامت دیوار و اجتماع

شیشه ای فنجان ها حتی از دوری تو رنج می برند. و من چگونه بی تو نگیرد دلم؟ اینجا که ساعت و آیینه و هوا به تو معتادند و انعکاس لهجه شیرینت

هر لحظه زیر سقف شیفتگی هایم می پیچد، بی تو چگونه نگیرد دلم؟ ای راز سر به مهر، رمز شگفت اشراق، ای دوست، کجاوه تو از کدام دروازه

می آید تا من تمام شب را رو سوی آن نماز بگذارم؟

قلب نیست .....

نفس نیست .....اگر دیده تو را بر خود نیابم .....

جانم به نگاه توست که پا برجاست

صبر بر من از تو میگوید ....

من هر نفس ..هر صدا ...تو را دیده ام ....

و این دل حضوری از تو بر من بهانه گرفته است ....

این پنجره قلب دیده به بیرون اشعار طاقت ندارد ...

زیرا همیشه از تو شعر دیده است و میبیند ....


عشق من


نرگس

 

succulent

عضو جدید
رفتار عاشقانه ی زن را بایــد از دلتنگـیش فهمید


از شـــوق و بی تابیـش برای دیدار


از حس کودکانه اش برای آغــــــــوش


از خجالتش برای بوسـه گرفتن


زن بـی دلیل بهانه نمیگیرد


شاید بهانه ی دستانِ گرمـت را دارد


که دستانش را بگیری …..!


 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

succulent

عضو جدید
دستــ ـم را بالا مــ ـی برم

و آسمان را پایین مــ ـی کشـــ ـم

مــ ـے خواهــــــ ـم بزرگــــــ ـی زمین را نشان آسمان دهـــــــ ـم !

تا بداند

گمشده ے من

نه در آغــــ ـوش او . . .

که در همین خاک بـــــــ ـی انتهاست

آنقدر از دل تنگـــــ ـی هایـــــــ ـم برایش

خواهــــــ ـم گفت


تا ســـ ـرخ شود . . .

تا نــــ ـم نــــ ـم بگرید . . .

آن وقت رهایش مـــ ـی کنــــــــ ـم

و مـــ ـی دانــــــ ـم

کســــــ ـی هــــــ ـرگــــــ ـز نــــــ ـخواهد دانست

غـــــــ ـم آن غروب بارانـــــــ ـی

همه از دلتنگـــ ـی هاے من بود . . . !


 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

succulent

عضو جدید
ترنم باران را نثار چشمانت میکنم مهربانم ، تا شبنمی شود بر سرخی گونه

هایت و داغی بوسه ام را به پیشانی ات به یادگار میگذارم و دست نوازشم را

به موهایت هدیه میکنم ، که تا عمر داری مرا از خاطر نبری . . .



 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
غشق من... نفس من... آقای من

غشق من... نفس من... آقای من

تقدیم به همسرم....



با ریسمانی از مروارید های عشق، ماه را به زیر می آورم و محصور خود می کنم

حال من مالک ماه آسمانم...مالک تو!

شاهزاده ی بی همتای من!

با این یاقوت های محبت، تورا به صلیب اندام ظریفم می کشم و محسور نگاهم می کنم...

خود را در آینه ی چشمانم ببین که چه معصومانه جام شراب مهر را نوشیدم و با تو آمیخم...

من دیگر خودم نیستم .... حیران شده ام و تو را در قلب تپنده ی آسمان سیاه و خاموش زندگی ام جای داده ام...

و در میان بازوان قدرتمند تو به بهشت رسیده ام...بهشت من همینجاست! میان آسمان اندام تو...

مرا همچون خورشیدی سرگردان کلبه ای از آرامش باش و با باران بوسه هایت در پشت ابر های عاطفه پنهان کن...

مرا احساس کن ماه من!

تا از تبلور نور احساس تو، تن سردم به تنپوشی از کهکشان راه خوشبختی پوشانده شود

و جانی تازه بگیرم...

امشب به جای آنکه بر مهتاب بتابی، بر من بتاب!

من امشب بیش از درختان...بیش از گلها...بیش ازکوچه های منتظر

به سایه ی تو محتاجم...سایه ات را از سرم کم نکن!

با نسیم نوازشهایت، دریای آغوشم را متلاطم کن...

و بسترم را با نگاه خیس از یاقوت های باران مزین کن...

تا همیشه تکیه گاهم باش....

اگر آسمان بتواند ماهش را فراموش کند...

اگر ستاره طلوع خورشید را به امید غروبش یه تماشا ننشیند، تا دمی را آسوده درحصار دستان مهتاب بیاساید...

من چشم در راه تو نمی مانم!

تو نمی دانی وقتی به خانه باز می گردی با چه شوقی به سویت می آیم...

گلهای رز شاهدند! می توانی از آنها بپرسی...

و ساعت روی دیوار!

از او بپرس؛ از صبح که می روی تا شب که باز می گردی چند بار وزنه ی سنگین نگاه مرا متحمل می شود...

آسمان دلتنگی گواه این حقیقت است...

که از همان ثانیه ی اول جدایی، بر روی شانه های ظریف من جای می گیرد و مرا بی تاب بازگشت تو می کند...

آری همسفرم!

من از سپیده ی صبح تا آخرین نفس های روز...

از مرغان عشق،از کبوتران عاطفه،از بنفشه های مهربان مدد می گیرم تا

میعادگاهمان را بیارایم و خود را به شکل زیباترین و خوشبوترین گل هستی در بیاورم

و به انتظار ترنم گوشنواز پاهایت بنشینم...

پس مرا محق بدان وقتی سمفونی قدمهایت گوشم را می نوازد

کبوتر دلم را از حصار تن آزاد کنم ...

همچون پروانه ای بر گلبرگهای قلبت بنشینم

و
تو را تا لحظه ی میلاد خورشید، رها نکنم...

نازنین فاطمه جمشیدی




 
آخرین ویرایش:

venoos*m

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
وقتی تو نیستی گویی شبان قطبی ساعت را زنجیر کرده اند و شب بوی جنازه های بلاتکلیف می دهد. و چشم ها گویی تمام منظره ها را تا حد

خستگی و دلزدگی از پیش دیده اند وقتی تو نیستی. وقتی تو نیستی شادی کلام نامفهومی است و دوستت می دارم رازی است که در میان حنجره ام

دق می کند. وقتی تو نیستی من فکر می کنم تو آنقدر مهربانی که توپ های کوچک بازی، گل های کاغذین گلدان ها، تصویر های صامت دیوار و اجتماع

شیشه ای فنجان ها حتی از دوری تو رنج می برند. و من چگونه بی تو نگیرد دلم؟ اینجا که ساعت و آیینه و هوا به تو معتادند و انعکاس لهجه شیرینت

هر لحظه زیر سقف شیفتگی هایم می پیچد، بی تو چگونه نگیرد دلم؟ ای راز سر به مهر، رمز شگفت اشراق، ای دوست، کجاوه تو از کدام دروازه

می آید تا من تمام شب را رو سوی آن نماز بگذارم؟


عشق من

نفسم



چه مجنون وار این دل به تو وابسته گشت و چشمانت بهانه این دل برای یک زندگی عاشقانه شد....

رسم بر همین است که دو دل رهسپار دیار افرینش حریم دو عاشق شوند ....

نغمه ای از درخشش ایمان و بی قراری های وسعت نگاه دو عاشق بر هر زمان نشانه است ....

و این همان نشانه ای ازعاشقی دو دل در نگاه صداقت زیبایی روزهای زندگی در وصل دیدار تو برمن است ...

من شکفتن گلها را بر این عشق ایمان دارم ....

مهربانی سرچشمه ی عاشقان را باور دارم ....

طنین نغمه ی عشقت بر این من عاشق را باور دارم ......

قلبم را جایگاه تو برگزیده ام ...

دوستت دارم




 

ماه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
تقدیم به عشق اهورایی من
دلم - دیوانه - «بودن» با تو را می خواست!

اما توچی؟

تو هم میخواهی این با هم بودن را ؟

هرگاه در اغوشم میگیری

و زمزمه وار میگویی دوستت دارم

قلبم از کار می ایستد

پلک هایم میلرزد

و اشک روی صورتم را نوازش میکنه

این اشک ،اشک غم نیست

اشک شوق با تو بودن

با تو نفس کشیدن

و با تو هم اغوش بودن است ...

دوستت دارم زندگی من

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عشق من

نفسم



چه مجنون وار این دل به تو وابسته گشت و چشمانت بهانه این دل برای یک زندگی عاشقانه شد....

رسم بر همین است که دو دل رهسپار دیار افرینش حریم دو عاشق شوند ....

نغمه ای از درخشش ایمان و بی قراری های وسعت نگاه دو عاشق بر هر زمان نشانه است ....

و این همان نشانه ای ازعاشقی دو دل در نگاه صداقت زیبایی روزهای زندگی در وصل دیدار تو برمن است ...

من شکفتن گلها را بر این عشق ایمان دارم ....

مهربانی سرچشمه ی عاشقان را باور دارم ....

طنین نغمه ی عشقت بر این من عاشق را باور دارم ......

قلبم را جایگاه تو برگزیده ام ...

دوستت دارم




دلم - دیوانه - «بودن» با تو را می خواست!

اما توچی؟

تو هم میخواهی این با هم بودن را ؟

هرگاه در اغوشم میگیری

و زمزمه وار میگویی دوستت دارم

قلبم از کار می ایستد

پلک هایم میلرزد

و اشک روی صورتم را نوازش میکنه

این اشک ،اشک غم نیست

اشک شوق با تو بودن

با تو نفس کشیدن

و با تو هم اغوش بودن است ...
دوستت دارم زندگی من

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یه چیزی شبیه ِ معجزه ست داشتن ِ دوباره ی ِ تو
مث ِ خواب و خیال ِ
دوباره برگشتن ِ تو
سرنوشت ِ من ِ تنها با تو اینجوری رقم خورد
اسمی که تو زندگیت بود
اسمم و از خاطرت برد
.
دنبال ِ مقصر نیستم فقط میخوام بگم بی تو
داره سخت میگذره
دنبال ِ مقصر نیستم فقط بدونه تو شبا
خوابم نمی بره
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

succulent

عضو جدید
خوش به حال باد

گونه هایت را لمس می کند

و هیچ کس از او نمی پرسد که با تو چه نسبتی دارد!

کاش مرا باد می آفریدند

تو را برگ درختی خلق می کردند؛

عشق بازی برگ و باد را دیده ای؟!

در هم می پیچند و عاشق تر می شوند...

 

succulent

عضو جدید
گوش کن

یک نفر آن طرف پنجره بسته تو را می خواند

و نسیم لای این پرده-ی آویخته را می کاود تا تو را دریابد

نور خورشید که از منزل پر مهر خدا آمده است

لب درگاه تو در یک قدمی می ماند

قلب این پنجره از دست غم پرده به تنگ امده است

پرده را برداریم

دل این پنجره را باز کنیم

 

ghazal1991

مدیر تالار مدیریت
مدیر تالار
چه کار به حرف مردم دارم . . . !

زندگی من همین است . . .

شب که می شود عاشقانه ای می نویسم . . .

خیره می شوم به عکست و با خودم فکر می کنم . . .

مگر می شود 【تــــــــــو】 را دوست نداشت !؟
 

Similar threads

بالا