من یک گوسفند هستم.

ofakur

عضو جدید
کاربر ممتاز
چند دقیقه‌ای قلم به دست به صفحه‌ی سفید کاغذ خیره شدم تا نمی‌دانم از کجا به فکرم رسید که از زبان یک گوسفند درباره‌ی فوائد راسته و فیله و دنبه‌ی خودم بنویسم. پس برای اولین بار اعتراف کردم و نوشتم که یک گوسفند هستم، که از زندگی در میان گله خوش‌حالم، که آدم‌ها حق دارند از همه جای من استفاده کنند. از پشمم نخ بریسند و با آن لباس بدوزند یا جوراب پاره‌شان را وصله بزنند، شیرم را بدوشند و با قهوه بنوشند یا از آن کره و پنیر و کشک و دوغ بگیرند، گوشتم را کباب کنند و دنبه‌ام را برای تزئین روی دیزی آبگوشت بگذارند، سیرابی و شیردانم را در زمستان بعنوان عصرانه بخورند و جگر و دل و قلوه‌ام را به سیخ بکشند و کله‌ام را توی دیگ بپزند تا از مغز و زبان و چشم و بناگوشم چرب‌ترین، مضرترین و خوش‌مزه‌ترین صبحانه‌ای را بسازند که بشر از بدو خلقت خود تا به امروز ابداع کرده است. نوشتم ما گوسفندها مزایایی داریم که مثل مغز قلم پنهان شده است و تا محکم تکانش ندهید از استخوان بیرون نمی‌آید. نوشتم که ما چادرنشینی و ییلاق و قشلاق را به انسان تحمیل کردیم و نوشتم که جای سم ما در هنر و ادبیات و حتی کتاب فارسی کلاس سوم دبستان بوضوح دیده می‌شود، کافی است نگاهی به داستان چوپان دروغگو بیندازید یا قصه‌ی معروف شنگول و منگول و حبه‌ی انگور را یک‌بار دیگر بخوانید تا به صحت ادعای من پی ببرید*. نوشتم که ما گوسفندها حتی به پیشرفت هنر موسیقی کمک کرده‌ایم چون بعد از چرا، وقتی نشخوار می‌کنیم، چوپان هنرمند فرصت پیدا می‌کند تا زیر سایه‌ی درخت به تمرین ساز مشغول شود یا یک سمفونی جدید بنویسد همان‌طور که موتزارت و باخ و بتهوون هم بهترین آثارشان را هنگام چرای ما نوشتند و...
انشا را با کمی نگرانی نشان مادرم دادم او هم خواند و یکی دو جایش را اصلاح کرد و گفت که از کارم راضی است و اگر کمی بهتر نوشته بودم فوراً من را به دست عزیزخان قصاب می‌سپرد تا از این همه منافع من استفاده کند.
بخشی از نوشته توکا نیستانی
آیا ما به اندازه این گوسفند به جامعه مان سود میرسانیم؟
 

ofakur

عضو جدید
کاربر ممتاز
خوب خودت چي فكر ميكني
ما داریم فنا میشیم.
نسل تحصیلکرده در حاشیه قرار داره و نمیتونه کاری بکنه.:gol:
این نوع اداره کشور نیاز به تخصص نداره که کسی از ما انتظاری داشته باشه.
 

آیهان

عضو جدید
چند دقیقه‌ای قلم به دست به صفحه‌ی سفید کاغذ خیره شدم تا نمی‌دانم از کجا به فکرم رسید که از زبان یک گوسفند درباره‌ی فوائد راسته و فیله و دنبه‌ی خودم بنویسم. پس برای اولین بار اعتراف کردم و نوشتم که یک گوسفند هستم، که از زندگی در میان گله خوش‌حالم، که آدم‌ها حق دارند از همه جای من استفاده کنند. از پشمم نخ بریسند و با آن لباس بدوزند یا جوراب پاره‌شان را وصله بزنند، شیرم را بدوشند و با قهوه بنوشند یا از آن کره و پنیر و کشک و دوغ بگیرند، گوشتم را کباب کنند و دنبه‌ام را برای تزئین روی دیزی آبگوشت بگذارند، سیرابی و شیردانم را در زمستان بعنوان عصرانه بخورند و جگر و دل و قلوه‌ام را به سیخ بکشند و کله‌ام را توی دیگ بپزند تا از مغز و زبان و چشم و بناگوشم چرب‌ترین، مضرترین و خوش‌مزه‌ترین صبحانه‌ای را بسازند که بشر از بدو خلقت خود تا به امروز ابداع کرده است. نوشتم ما گوسفندها مزایایی داریم که مثل مغز قلم پنهان شده است و تا محکم تکانش ندهید از استخوان بیرون نمی‌آید. نوشتم که ما چادرنشینی و ییلاق و قشلاق را به انسان تحمیل کردیم و نوشتم که جای سم ما در هنر و ادبیات و حتی کتاب فارسی کلاس سوم دبستان بوضوح دیده می‌شود، کافی است نگاهی به داستان چوپان دروغگو بیندازید یا قصه‌ی معروف شنگول و منگول و حبه‌ی انگور را یک‌بار دیگر بخوانید تا به صحت ادعای من پی ببرید*. نوشتم که ما گوسفندها حتی به پیشرفت هنر موسیقی کمک کرده‌ایم چون بعد از چرا، وقتی نشخوار می‌کنیم، چوپان هنرمند فرصت پیدا می‌کند تا زیر سایه‌ی درخت به تمرین ساز مشغول شود یا یک سمفونی جدید بنویسد همان‌طور که موتزارت و باخ و بتهوون هم بهترین آثارشان را هنگام چرای ما نوشتند و...
انشا را با کمی نگرانی نشان مادرم دادم او هم خواند و یکی دو جایش را اصلاح کرد و گفت که از کارم راضی است و اگر کمی بهتر نوشته بودم فوراً من را به دست عزیزخان قصاب می‌سپرد تا از این همه منافع من استفاده کند.
بخشی از نوشته توکا نیستانی
آیا ما به اندازه این گوسفند به جامعه مان سود میرسانیم؟



سوال سختی پرسیدی!:confused:
 

Similar threads

بالا