omidvarshoei
عضو جدید
لطفا گوسفند نباشید...
گوسفندی را می شناختم که فکر می کرد خیلی زرنگ است. می گفت کاری ندارد در دور و اطرافش چه می گذرد و فقط به کار خود مشغول است.
چندی پیش مرد و عمرش را داد به شما. انشا الله هر چه خاک است بقای عمر شما باشد. بخشی از خاطرات این گوسفند را برایتان نقل میکنم:
اسم من گوسفند است. من دوران برهگیام را تحت نظارت اساتيد بزرگ دامپروری با موفقيت سپری کرده و وارد گله دوستان و آشنايان شدم.
من از بزغالهها خوشم نمیآيد چون خيلی نابکار و بلند پروازند و همش به کارهای حاشیه ای می پردازند و اکثرا هم مشکلات اخلاقی دارند. برخلاف من که سرم را پايين میاندازم و همان علف جلوی رويم را ميخورم، بزغالهها از درخت و درختچهها بالا ميروند تا طعم برگ های ممنوعه درخت را بچشند. من خيلی قانع و صبورم.صاحبم می گوید ما بهترین و قانع ترین گوسندان جهان را داریم. کاری به کار بزرگان ندارم. اصلا نميدانم صاحب يا صاحبان من چه کسانی هستند. چرا به من غذا ميدهند يا نميدهند. کاری ندارم که آنها چرا ميخواهند مرا چاق و فربه کنند.هر موقع بخواهند ما را در علف زار جمع می کنند وهر موقع بخواهند در طویله می مانم و گوش ها و چشم هایم را می بندم.
غذای مورد علاقه من يونجه با علف تازه و آب هندوانه است.
گاهی اوقات صاحبم يک دسته يونجه در دستش ميگيرد و راه ميرود و مرا دنبال خود ميکشاند. الان سالهاست که دنبال صاحبم ميدوم تا بلکه به آن مدينه فاضله يونجهای وعده داده شده برسم.
از روزی که سياست ما عين ديانت ما شد من هم وارد عالم سياست شدم. روزهای گرم تابستان، صاحبانم زير سايه بان ايوان حياط قديمی مینشينند و در مورد سياست حرف ميزنند و خربزه ميخورند و هندوانه قاچ ميکنند. من هم که در گوشه ای از آن حياط ساکت و آروم نشسته ام، با گوسفندی هر چه تمام تر به حرفهای آنها گوش ميدهم و در جهت تاييد صحبتهای آنها گاهی ”بع بع“ هم ميکنم. صاحبان مهروزم خربزه را خودشان ميخورند و پوستش را جلو من پرت ميکنند. تا بحال زياد اتفاق افتاده که پايم روی پوست خربزه رفته و ليز خوردم و با کله به زمين افتادم ولی خب چه کنيم ما گوسفندیم ديگه. باز بلند ميشم و همان پوست خربزه رو ميخورم.و باز بلند می شویم...
دوستیها و دشمنیهای من همه به بر اساس نحوه رفتار صاحبم با ديگران است. اگر صاحبم از کسی خوشش بيايد لابد آدم خوبی است و اگر از کسی بدش بيايد لابد آدم منحرفی است.
من گوسفندم. فايده های زيادی برای صاحبم دارم. از پشمم لباس درست ميکنند تا زشتی ها و عیب های صاحبم پوشانده شود. او را از سرما و گرما حفاظت کند. از پوستم طبل و دهل درست ميکنند تا صدای تبليغات صاحبم گوش عالم را کر کند. وجودم را در قربانگاهِ مصلحت ذبح ميکنند تا نذر صاحبم ادا شود و کفاره گناهانش شود. من قربانی ميشم تا او به بهشت برود. صاحبم دمبه مرا خيلی دوست دارد. گاهی به دمبه من دست ميزند و ميگويد: ماشالله، خدا بده برکت!
من گوسفندم. خيلی هم گوسفندم
گوسفندی را می شناختم که فکر می کرد خیلی زرنگ است. می گفت کاری ندارد در دور و اطرافش چه می گذرد و فقط به کار خود مشغول است.
چندی پیش مرد و عمرش را داد به شما. انشا الله هر چه خاک است بقای عمر شما باشد. بخشی از خاطرات این گوسفند را برایتان نقل میکنم:
اسم من گوسفند است. من دوران برهگیام را تحت نظارت اساتيد بزرگ دامپروری با موفقيت سپری کرده و وارد گله دوستان و آشنايان شدم.
من از بزغالهها خوشم نمیآيد چون خيلی نابکار و بلند پروازند و همش به کارهای حاشیه ای می پردازند و اکثرا هم مشکلات اخلاقی دارند. برخلاف من که سرم را پايين میاندازم و همان علف جلوی رويم را ميخورم، بزغالهها از درخت و درختچهها بالا ميروند تا طعم برگ های ممنوعه درخت را بچشند. من خيلی قانع و صبورم.صاحبم می گوید ما بهترین و قانع ترین گوسندان جهان را داریم. کاری به کار بزرگان ندارم. اصلا نميدانم صاحب يا صاحبان من چه کسانی هستند. چرا به من غذا ميدهند يا نميدهند. کاری ندارم که آنها چرا ميخواهند مرا چاق و فربه کنند.هر موقع بخواهند ما را در علف زار جمع می کنند وهر موقع بخواهند در طویله می مانم و گوش ها و چشم هایم را می بندم.
غذای مورد علاقه من يونجه با علف تازه و آب هندوانه است.
گاهی اوقات صاحبم يک دسته يونجه در دستش ميگيرد و راه ميرود و مرا دنبال خود ميکشاند. الان سالهاست که دنبال صاحبم ميدوم تا بلکه به آن مدينه فاضله يونجهای وعده داده شده برسم.
از روزی که سياست ما عين ديانت ما شد من هم وارد عالم سياست شدم. روزهای گرم تابستان، صاحبانم زير سايه بان ايوان حياط قديمی مینشينند و در مورد سياست حرف ميزنند و خربزه ميخورند و هندوانه قاچ ميکنند. من هم که در گوشه ای از آن حياط ساکت و آروم نشسته ام، با گوسفندی هر چه تمام تر به حرفهای آنها گوش ميدهم و در جهت تاييد صحبتهای آنها گاهی ”بع بع“ هم ميکنم. صاحبان مهروزم خربزه را خودشان ميخورند و پوستش را جلو من پرت ميکنند. تا بحال زياد اتفاق افتاده که پايم روی پوست خربزه رفته و ليز خوردم و با کله به زمين افتادم ولی خب چه کنيم ما گوسفندیم ديگه. باز بلند ميشم و همان پوست خربزه رو ميخورم.و باز بلند می شویم...
دوستیها و دشمنیهای من همه به بر اساس نحوه رفتار صاحبم با ديگران است. اگر صاحبم از کسی خوشش بيايد لابد آدم خوبی است و اگر از کسی بدش بيايد لابد آدم منحرفی است.
من گوسفندم. فايده های زيادی برای صاحبم دارم. از پشمم لباس درست ميکنند تا زشتی ها و عیب های صاحبم پوشانده شود. او را از سرما و گرما حفاظت کند. از پوستم طبل و دهل درست ميکنند تا صدای تبليغات صاحبم گوش عالم را کر کند. وجودم را در قربانگاهِ مصلحت ذبح ميکنند تا نذر صاحبم ادا شود و کفاره گناهانش شود. من قربانی ميشم تا او به بهشت برود. صاحبم دمبه مرا خيلی دوست دارد. گاهی به دمبه من دست ميزند و ميگويد: ماشالله، خدا بده برکت!
من گوسفندم. خيلی هم گوسفندم