من با تو تنها نیستم.

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
احساس

من اکنون احساس می کنم ،

بر تل خاکستری از همه آتش ها و امیدها و خواستن هایم ،

تنها مانده ام .

و گرداگرد زمین خلوت را می نگرم.

و اعماق آسمان ساکت را می نگرم.

و خود را می نگرم

و در این نگریستن های همه دردناک و همه تلخ ،

این سوال همواره در پیش نظرم پدیدار است .

و هر لحظه صریح تر و کوبنده تر

که تو این جا چه می کنی ؟

امروز به خودم گفتم :

من احساس می کنم ،

که نشسته ام زمان را می نگرم که می گذرد.

همین و همین .
 

@spacechild@

عضو جدید
تنها...
خالی...
و بی دغدغه...
چه روزهای خوبیست کودکی!


تو به من می گفتی...
هنوز پیله سپید کودکیت را رها نکرده ای!
یک هفته ای می شود!
پرم از دغدغه...
اضطراب...
هنوز هم همان حرف را می زنی؟؟
یا می خواهی...

با این همه تیرگی و ابهام
که ازتو به ارث برده ام..
سپید ترین لبخند خدا را تارکنی؟!

نه...من...چند روزیست که کودک نیستم!
ولی قول می دهم
که فقط چند روز طول بکشد!
 

@spacechild@

عضو جدید
شعر را بی حادثه می سرایم...
و حتی خالی از هرآن چه قافیه!
و تو را شبیه ادراکی نامفهوم می پراکنم
که صدایش را تنها مورچه های باغچه ام می شنوند!
با تو...
بی تو...
چه فرقی می کند
وقتی همدم من گل سرخیست همزاد عاطفه های جهان
ولانه اش باغچه ایست از خاندان شوره زارها!
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
دلم تنگ است برای خانه ات
دلم تنگ است برای دیدارت
دلم تنگ است برای حس حضورت
دلم تنگ است برای مهربانی هایت
دلم تنگ است برای بخشش هایت
دلم تنگ است برای بودن در بهترین سرزمینت
دلم تنگ است برای خودم … برای خود خودم
دلم تنگ است برای… برای تنها بودن با تو…
 

@spacechild@

عضو جدید
با تو...
نمی توانم از این معرکه بی سرو پای حیات بگریزم!
اما...
دلیل خوبی هستی برای نفس های تکه تکه ام!
کاش..

کاش شانه هایت را برای دیگری تکیه گاه کرده بودی!
نه...
آن وقت شاید نفرینت می کردم!
می بینی...

بی حوصله شده ام...شکسته...و کمی هم بی احساس!
 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
جه کسی خواهد دید
مردنم را بی تو
گاه می اندیشم خبر مرگ مرا
با تو چه کس می گوید
آن زمان که خبر مرگ مرا می شنوی
روی خندان تو را کاش می دیدم
شانه بالا زدنت را (بی قید) و تکان دادن دستت
که مهم نیست زیاد و تکان دادن سر
چه کسی باور کرد
جنگل جان مرا آتش عشق تو خاکستر کرد
می توانی تو به من زندگانی بخشی
یا بگیری از من آنچه را می بخشی...

حمید مصدق
 

Dandalion

عضو جدید
بی تو
نه بوی خاک نجاتم داد
نه شمارش ستاره ها تسکینم
چرا صدایم کردی
چرا ؟
سراسیمه و مشتاق
سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی
نشان به آن نشان
که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت
و عصر
عصر والیوم بود
و فلسفه بود
و ساندویچ دل وجگر
 

bahareh s

عضو جدید
کاربر ممتاز
تلخ تلخ شور شور
غم عشق گور به گور
سرد سرد و داغ داغ
حسرت و آه فراغ
با همه سوز و گداز
با یه دنیا رمزو راز
گاهی به تلخی زهر
گاهی چون قند و شکر
تند و تیز و آتشین
آره عشق یعنی همیییین...!
 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آغاز من ، تو بودی و پایان من تویی
آرامش پس از شب توفان من تویی
حتی عجیب نیست، که در اوج شک و شطح
زیباترین بهانه ایمان تویی
احساسهایی از متفاوت میان ماست
آباد از توام من و ، ویران من تویی
آسان نبود گرد همه شهر گشتنم
آنک ، چه سخت یافتم :" انسان " من تویی
پیداست من به شعله تو زنده ام هنوز
در سینه من ، آتش پنهان من تویی
هر صبح ، با طلوع تو بیدار می شوم
رمز طلسم بسته چشمان من تویی
هر چند سرنوشت من و تو ، دوگانگی است
تنهای من ! نهایت عرفان من تویی

سهيل محمودي
 

گلابتون

مدیر بازنشسته

باد می آید
موهایت
روی پیشانی افشان می شود
نگاهت رنگ می گیرد
مهربان می شوی
و من در نگاه تو
گیج می شوم
انگشتانم گم می شود
لابه لای موهایت
و شانه می زند
یک طرفه
باد می آید و
تو گرمای انگشتانم را
می خواهی
و گم می شوی بین
نوازشهای دست من و باد
 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو نیستی

اما من برایت چای می ریزم

دیروز هم

نبودی که برایت بلیط سینما گرفتم

دوست داری بخند

دوست داری گریه کن

و یا دوست داری

مثل آینه مبهوت باش

مبهوت من و دنیای کوچکم

دیگر چه فرق می کند

باشی یا نباشی

من با تو زندگی می کنم ...



رسول یونان
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
رهروان خسته را احساس خواهم داد
ماه های دیگری در آسمان کهنه خواهم کاشت
نورهای تازه ای در چشم های مات خواهم ریخت
لحظه ها را در دو دستم جای خواهم داد
سهره ها را از قفس پرواز خواهم داد
چشم ها را باز خواهم کرد
خواب ها را در حقیقت روح خواهم داد
دیده ها را از پس ظلمت به سوی ماه خواهم خواند
نغمه ها را در زبان چشم خواهم کاشت
گوش ها را باز خواهم کرد
آفتاب دیگری در آسمان لحظه خواهم کاشت
لحظه ها را در دو دستم جای خواهم داد
سوی خورشیدی دگر پرواز خواهم کرد
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
زنده ، این گونه به غم
خفته ام در تابوت
حرف ها دارم در دل
می گزم لب به سکوت
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
كلاغ فاصله ها پر نشد نشست اينجا
درست بين من و تو شبيه يك منها

و حاصل منو تو ما نشد جدائي شد
و حاصل من و تو شد همين من تنها

دوباره خاطره ها... نم نمك دو چشمم خيس
كه سنگ قبر زمين خرد سنگ قبر شما

و باز اول كابوس...بوس...بوسه تو
به طعم سيب و هلو! طعم... گريه و حالا

تو لمس سردي سنگي به روي اندامت
و گرمي نفست روي گونه ام حتا

گرفت آتش و دنياي من جهنم شد
طلوع سرد مصيبت غروب روياها


مهتاب يغما


 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
«ادعا نمي‌كنم ستاره‌ام
يك شهاب تكه‌پاره‌ام
ادعا نمي‌كنم كه دست نور
روي شانۀ من است
روز در مسير روشنش
ميهمان خانۀ من است
ادعا نمي‌كنم ولي
تا تو مي‌رسي
ناگهان شهاب مي‌شوم!
مي‌جهم به سمت آسمان
بي‌دليل آفتاب مي‌شوم!»
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
عطش ببازيم به نسيم دريا
غزل برقصيم تا طلوع فردا
بيا کنارم ساقه ي بهاره
رو فرش برگ و پولک ستاره
خمار شعرم مي شکنه پيش تو
عجب شرابي نفس تو داره
گل بهارم در انتظارم ،حريق سبزي بياد کنارم
تن حريرت جوي عطر جاري
صداي گرمت غيرت قناري
بذار بگيرم مثل تور دريا
تو رو در آغوش ، ماهي فراري

بيا کنارم سرو ناز بي تاب
بيا کنارم زير طاق مهتاب
عطش ببازيم به نسيم دريا
غزل برقصيم تا طلوع فردا
گل بهارم در انتظارم ،حريق سبزي بياد کنارم
اگه بدونن ابر و باد و بارون
چه دلنوازه اين شب مهربون
هجوم مي آرن روي چرت کوچه
صداي شهر رو مي برن آسمون
غروب گذشت و شب رسيد به نيمه
تب تو مي خواد گل سرخ هيمه
بگو بخوابن همه اهل دنيا
هنوز يک نيمه مونده از شب ما

گل بهارم در انتظارم ،حريق سبزي بياد کنارم

گل بهارم در انتظارم ،حريق سبزي بياد کنارم...
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
میان تاریکی
تو را صدا کردم
سکوت بود و نسیم
که پرده را می برد
 

@spacechild@

عضو جدید
ناآگاهی...
طرح میزنی روی بوم چشم هام...
نگاهت می کنم...
و تو میروی!
آهای شازده کوچولو،
این جا بوی خون داد و بیداد می کند
نمی خواهی بروی
و خیال مرا هم راحت کنی؟!
 

@spacechild@

عضو جدید
سبز می کشی مرا!
و می دانی که دوست ندارمش...
حالا بیا سیاه وسفید یک عکس بگیریم...من و...خاطرات تو!
...
کمی لبخند بزنید!
...
و حالا قاب گرفته ام من وتو را!
و تو تمام روزها می خندی...
درست بالای سبزینه رویاهام...
و ناراحت نیستم که سبز شده ایم،
تو می خندی!
 

ehsantomcat

عضو جدید
و هنگامی که موسیقی تموم میشه، چیزی در چشمانت هست که مثل پرده سینما در ذهنم نجوا می کنه و تو اون خداحافظی غمناک پایانی هستی
 

nazila65

عضو جدید
کاربر ممتاز
هیچکس با هیچکس تنها نیست ..من با تو تنها نیستم ...شب از ستاره ها تنهاتر است ..
 

@spacechild@

عضو جدید
شب شده...
قصه ی شب مرا بخوان!
های دست های مهربان...قصه ی مرا بخوان.
قصه سبز.
قصه خوب.
قصه مهربانیست.
قصه ماهتاب و چشم این ستاره های آسمانیست.
قصه سبز...
قصه شب مرا بخوان!
شوم نه!
شوم نانبشته است.
شوم توی زندگی این بزرگ هاست!
کودکم...
حرف هام بوی شیر می دهد.
غصه هام بوی بادبادکی که گم شده،
یا لواشکی که گربه برد.
حسرتم غروب ماهی گلیِ توی حوض،
حسرتم نبود موریانه های گوشه اتاقم است.

دست های مهربان!
قصه شب مرا بخوان
قصه سبز...سبز...سبز...
 
بالا