من با تو تنها نیستم.

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
تو می رسی و غمی پنهان همیشه پشت سرت جاری
همیشه طرح قدم هایت شبیه روز عزاداری
تو می نشینی و بین ما نشسته پیکر مغمومی
غریب وخسته و خاک آلود؛ به فکر چاره ناچاری
شبیه جنگل انبوهی که گر گرفته از اندوهِ -
هجوم لشکر چنگیزی... گواهت این غم تاتاری
بیا و گریه نکن در خود که شانه های زمین خیسند
مرا تحمل باران نیست؛ تو را شهامت خودداری
همین که چشم خدا باز است به روی هرچه که پیش آید
ببین چه مرهم شیرینیست برای سختی و دشواری!!
کمی پرنده اگر باشی در آسمان دلم هستی
رفیق ماهی و مهتابی؛عزیز سرو وسپیداری...
چقدر منتظرت بودم !ببینمت کمی آسوده...
دوباره آمده ای اما؛ همان همیشه عزاداری!
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
دل من دنبال تو اما دلت میلِ به دیگری داره
خودمونیم مث این که تو چشات اَجِنه و پری داری
چطوری دلت اومد گفتی برو پیشم نمون
می دونم اسیر شدی اسیر از ما بهترون
تو که تو شهر چشات یه عالمه عسل داری
تو دلت قَد یه دنیا قصه و غزل داری
تو که زنبور نگات بد جوری نیشم می زنه
تو که لحن خنده هات تیشه به ریشهَ‌م می زنه
تو بگو چرا آخه هیشگی مث تو نمی شه؟
چرا تو ذهن منی؟ چرا می مونی همیشه؟
چرا فکر خنده هات نمی شه از دلم جدا؟
واس چی جِنِ نگات نمی ره با اسم خدا؟
ماهِ هر شبم! خودت منو رها نمی کنی
بالای سری ولی سایتو وا نمی کنی
آتیشِ عشق منی چطوری خاموشت کنم؟
چی می شه بِهِم نگی برم فراموشت کنم؟
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
ما نگوییم بد و میل به ناحـق نکنیم
جامه کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم
عیب درویش و توانگر به کم و بیش بد است
کار بد مصلحت آن اسـت که مطلق نکنیم
رقم مغلطه بر دفتـر دانـش نزنیم
سر حق بر ورق شـعبده ملحق نکنیم
شاه اگر جرعه رندان نه به حرمت نوشد
التفاتـش به می صـاف مروق نکنیم
خوش برانیم جهان در نظر راهروان
فکر اسـب سیه و زین مغرق نکنیم
آسمان کشـتی ارباب هنر می‌شکند
تکیه آن به که بر این بحر معلق نکنیم
گر بدی گفت حسـودی و رفیقی رنجید
گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نکنیم
حافظ ار خصـم خطا گفت نگیریم بر او
ور به حق گفت جدل با سخن حق نکنیم.
 

arashpak

عضو جدید
کاربر ممتاز
آغاز من ، تو بودی و پایان من تویی
آرامش پس از شب توفان من تویی
حتی عجیب نیست، که در اوج شک و شطح
زیباترین بهانه ایمان تویی
احساسهایی از متفاوت میان ماست
آباد از توام من و ، ویران من تویی
آسان نبود گرد همه شهر گشتنم
آنک ، چه سخت یافتم :" انسان " من تویی
پیداست من به شعله تو زنده ام هنوز
در سینه من ، آتش پنهان من تویی
هر صبح ، با طلوع تو بیدار می شوم
رمز طلسم بسته چشمان من تویی
هر چند سرنوشت من و تو ، دوگانگی است
تنهای من ! نهایت عرفان من تویی

سهیل محمودی
 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مرا
تو
بی سببی نیستی
به راستی
صلت كدام قصیده ای
ای غزل؟
ستاره باران جواب كدام سلامی
به آفتاب
از دریچه تاریك؟
كلام از نگاه تو شكل می بندد.
خوشا نظر بازیا كه تو آغاز می كنی..

پس پشت مردمكانت
فریاد كدام زندانی است
كه آزادی را
به لبان بر آماسیده
گل سرخی پرتاب می كند؟
ورنه
این ستاره بازی
حاشا
چیزی بدهكار آفتاب نیست.

نگاه از صدای تو ایمن می شود.
چه مؤمنانه نام مرا آواز می كنی
و دلت
كبوتر آشتی ست،
در خون تپیده
به بام تلخ

با این همه
چه بالا
چه بلند
پرواز می كنی..


احمد شاملو
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو باز خواهی گشت
به خاطر همان دستان گرم
و به خاطر حرفهایی که پنهان ماند
در پس کوچه نجابت
تو باز خواهی گشت
حتی اگر من در آغاز آن خیابان
به انتظارت نمانده باشم
و بدان !
یک گل ،
یک نسیم ،
و بارش بیشرمانه باران
و یا شاید
زمزمه عاشقی در گوش معشوق
مرا با تو همراه سازد
باورکن تو باز خواهی گشت
درست در زمانی که برگی زرد
مرا به تو پیوندی تازه دهد !
و دستانت
برای همیشه مهمان دستانم خواهد شد
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
چه فرق می کند از کدام خیابان

کدام کوچه

عبور میکنی

وقتی قرار نیست بدانم کجایی

حالا تمام شهر، و اصلا تمام دنیا را دوست دارم

حتی این کوچه ی بن بست را

شاید تو از آن گذشته باشی

و تمام شعرها را دوست دارم

شاید تو خوانده باشی شان

و تمام عطرها و کتاب ها و آوازها را

می بینی؟

دنیایم بدون تو انگار دوست داشتنی تر شده
 

@spacechild@

عضو جدید
این حوالی ضریب آن هایی که دوستشان دارند ونمی دانند،
زیادتر شده است!
عالمی می گفت:"...واین دلیل طناب های آویزان زیادیست
که کنج هرخانه ودفتری می توان یافتشان!..."
ولی تو...همیشه حرف های تازه تری داشتی؛
آن روز هم گفتی:
"پشت هرنگاهم سایه ای آویخته بودم از احساس
ونوری که آن سایه رامیساخت تو بودی!"
...وبعد...پاهایت آخرین تکان هایشان راخوردند!
...
ومن فریاد زدم!
کاش نمی دانستم!کاش نگفته بودی!
...
..
آخر عالمان راچه به عشق!
آنها چه می فهمند که دانستن،طناب می بافد ونخواستن،مرگ را!
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
من محتاج توام!
محتاج نگاه تو،
محتاج لبخند تو،
محتاج احساس تو،
همین!
از این ساده تر و بی تکلف تر در کلام من نمی گنجد!
من محتاج توام که بیایی و مرورم کنی!
با یک هوا هق هق!
با یک جفت نگاه خیس!
من محتاج یک دنیا آسمان ابریم!
که ببارد،....که برای من بشود،
بهانه ای از جنس معجزه!
تا بگویم تو را به حرمت این ابرها که می گریند قسم!....​
 

Sinai

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
شب در چشمان من است

به سیاهی چشمهایم نگاه کن

روز در چشمان من است

به سفیدی چشمهایم نگاه کنش

شب و روز در چشمان من است

به چشمهای من نگاه کن

چشم اگر فرو بندم

جهانی در ظلمات فرو خواهد رفت

حسین پناهی
 

Sinai

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
محکم با دو دست فشار می‌دهم مامان با بغض می‌گوید: چه‌کارمی‌‌کنی با خودت؟ آخر‌خودت را از بین می‌بری
امان از زخم‌های کهنه‌ای که سر باز کنند
عباس معروفي
 

@spacechild@

عضو جدید
این همه آدم !
این همه قصه!
این همه عجیب!
این همه ساز،
این همه رقاص!
این همه ...
ولی...
نمی دانم چرا احساس می کنم تنها تویی..
تنها تویی که بااو،
می توانم تنهاییم را خط بزنم!
تنهایی تویی که با او تنها نیستم!
 

Sinai

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
تا تو با منی زمانه با من است
بخت و کام جاودانه با من است
تو بهار دلکشی و من چو باغ
شور و شوق صد جوانه با من است
یاد دلنشینت ای امید جان
هر کجا روم روانه با من است
ناز نوشخند صبح اگر توراست
شور گریه ی شبانه با من است
برگ عیش و جام و چنگ اگرچه نیست
رقص و مستی و ترانه با من است
گفتمش مراد من به خنده گفت
لابه از تو و بهانه با من است
گفتمش من آن سمند سرکشم
خنده زد که تازیانه با من است
هر کَسَش گرفته دامن نیاز
ناز چشمش این میانه با من است
خواب نازت ای پری ز سر پرید
شب خوشت که شب فسانه با من است

هوشنگ ابتهاج
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیدم در آن کویر درختی غریب را
محروم از نوازش یک سنگ رهگذر
تنها نشسته ای
بی برگ و بار زیر نفسهای آفتاب
در التهاب
در انتظار قطره باران
در آرزوی آب
ابری رسید
چهر درخت از شعف شکفت
دلشاد گشت و گفت
ای ابر ای بشارت باران
ایا دل سیاه تو از آه من بسوخت؟
غرید تیره ابر
برقی جهید و چوب درخت کهن بسوخت
چون آن درخت سوخته ام در کویر عمر
ای کاش
خاکستر وجود مرا با خویش
می برد باد
باد بیابانگرد
ای داد
دیدم که گرد باد
حتی
خاکستر وجود مرا با خود نمی برد
 

Sinai

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
نغمه درد

در منی و این همه ز من جدا
با منی ور دیده ات بسوی غیر
بهر من نمانده راه گفتگو
تو نشسته گرم گفتگوی غیر
غرق غم دلم به سینه می تپد
با تو بی قرار و بی تو بی قرار
وای از آن دمی که بی خبر زمن
بر کشی تو رخت خویش از این دیار
سایه تو ام بهر کجا روی
سر نهاده ام به زیر پای تو
چون تو در جهان نجسته ام هنوز
تا که برگزینمش به جای تو
شادی و غم منی به حیرتم
خواهم از تو ، در تو آورم پناه
موج وحشیم که بی خبر ز خویش
گشته ام اسیر جذبه های ماه
گفتی از تو بگسلم ، دریغ و درد
رشته وفا مگر گسستنی است ؟
بگسلم ز خویش و از تو نگسلم
عهد عاشقان مگر شکستنی است ؟
دیدمت شبی بخواب و سرخوشم
وه ، مگر به خوابها ببینمت
غنچه نیستی که مست اشتیاق
خیزم و ز شاخه ها بچینمت
شعله میکشد به ظلمت شبم
آتش کبود دیدگان تو
ره مبند، بلکه ره برم شوق
در سراچه غم نهان تو
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو ظریفی
مثل گلدوزی یک دختر عاشق
که دل انگیزترین گلها را
روی روبالشی خود میدوزد
با تو بودن خوبست
تو چراغی من شب
که به نور تو
کتاب دل تو
وکتاب دل خود را که خطوط تن توست
خوش خوشک میخوانم
تو درختی من اب
من کنار تو اواز بهاران را
میخندم و میخوانم
میگریم و میخوانم
با تو بودن خوبست
تو قشنگی مثل تو مثل خودت
مثل وقتی که سخن میگویی
مثل هر وقت که برمیگردی از کوچه به خانه
..مثل تصویر درختی در اب
روی کاشانه
در چشمان منتظرم میرویی ...
 

?Ardalan

عضو جدید
هر زمان که به تو می اندیشم متوجه دلایلی میشوم که تو را از اعماق قلب و روحم دوست دارم و به این می اندیشم که چه کنم بدون حضور تو،لبخند شفا بخشت،جملات روحیه بخشت،ملایمت و لطافتی که در برخورد با من داشتی،در آغوش گرفتن هایت درست در زمانی که بیشترین نیاز را بدان داشتم ؛ بدون تو من چه دارم؟ از من چه چیزی باقی می ماند؟ حتی نمیتوانم تصور زندگی کردن در جهانی را بکنم که کسی مرا آنگونه که تو دوست میداری،دوست ندارد.تو تنها کسی هستی که مرا همیشه درک کرد و مرا آنگونه که هستم قبول داشت و من فکر میکنم که تو یک پدیده ی تمام و کمالی. عشق تو همیشه بزرگ ترین هدیه ی زندگی به من بوده و خواهد بود.
 

Sinai

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
این کیست گشوده خوشتر از صبح
پیشانی بی کرانه در من
وین چیست که می زند پر و بال
همراه غم شبانه در من
از شوق کدام گل شکفته ست
این باغ پر از جوانه در من
وز شور کدام باده افتد
این گریه بی بهانه در من
جادوی کدام نغمه ساز است
افروخته این ترانه در من
فریاد هزار بلبل مست
پیوسته کشد زبانه در من
ای همره جاودانه بیدار
چون جوش شرابخانه در من
تنها تو بخواه تا بماند
این آتش جاودانه در من
 

@spacechild@

عضو جدید
ساده آمدی...
جارویی به دستم دادی و گفتی بروب هرچه که هست،
از دلم!
و من...
تلاطم امواجی شدم
که هم پاک کرد
و هم نمک گیر!
ولی تو...
خوب شکستی آن چه را که نباید!
و...
خیالت
هنوز سایه بی برگ و بار قلبم است!
 

Sinai

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
لحظه لحظه لحظه ی من
از گذشته پر و خالی شدن ِ
تکه تکه تکه ی من
پیله ی عقیم ِ زاری شدن ِ
لحظه لحظه لحظه ی من
چهره ی عبوس ِ تنها بودن ِ
ذره ذره ذره ی من
وحشت دوباره عاشق شدن ِ
عاشقونه عاشقونه
دل بریدم از حضورت
بی نشونه ، بی نشونه
گریه کردم از غرورت
بی شکایت ، بی شکایت
سرسپردم به وداعت
بی نهایت ،بی نهایت
خالی موندم از نگاهت
قطره قطره قطره ی اشک
قصه ی کوه غم رو سینه من
قفل بی کلید ماتم
مزد ناقص دل ِ بی کینه ی من
تو شکسته ، خسته بودی
از من ُ تکرار ِ چشمام
نه به من دل بسته بودی
نه به گرمی نفسهام
عاشقونه عاشقونه
دل بریدم از حضورت
بی نشونه ، بی نشونه
گریه کردم از غرورت
بی شکایت ، بی شکایت
سرسپردم به وداعت
تا قیامت ، تا قیامت
جا می مونم تو نگاهت
 

@spacechild@

عضو جدید
من با تو دریا...
یا اقیانوس...
آسمان...
یا کاهکشان...
من با تو موج...
یا صدف...
ستاره...
یا عمق سیاهی شب...
نه!
من با تو
قلمی نابالغم
که مدام بهانه این همه احساس را می گیرد!
قلمی نابالغم
که وقتی شعرش می گیرد
پاهایش را آن قدر براین کره خاکی می کوبد
که گرد...وغبار...تمام تو را پنهان می کند!
قلمی نابالغ
که حجم سنگین نگاه تو را
حتی از پشت آن همه تیره خوب می بیند!
و...
می نشیند به پاک کردن تو!
حتی اگر پاک کردنی نباشی!
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
هر کاری کردم که تو رو گم کنم از خاطرهام
به در بسته خوردمو باز از تو گم شد لحظه هام
خاطرهای بودنت چه جور فراموشش کنم؟
دلی که تو آتیش زدی چه جوری خاموشش کنم؟
جای نگات رو پر نکرد هیچ کسی با هر چی که بود
انگاری تو خون منی تو پوست و گوشت و تار و پود
دروغ نمیگم بعد تو خیلی ها رفتن و اومدن
اما توی نگاه من هیچ کدومش تو نشدن
فکر نکنی ازت میخوام بیای و با من بمونی
اینا رو گفتم که فقط صداقتم رو بدونی
من نمیخوام که مثل تو هرزی باشم توی دمن
من عاشق عشق میمونم ، تو دیگه مردی واسه من

هنوزم کوچه ی دیدار ما بوی تو داره
نگاه و بوسه های شب رو یاده من میاره
شب میلاد من بود و تو هم بودی دوباره
شبی تاریک اما چشم های تو تک ستاره
تموم دنیا و بزرگی هاش فقط یک کوچه
تموم کوچه و پنجره هاش شاهد ما بود
گرفتم دستاتو تو گفتی با چشم هات عاشق هستی
آخه چشم های ناز تو فقط قاصد ما بود
تن و روح و دل و جونم کلید قفل زندونم
دلت یک عمره که خسته است تو چشات اینو میخونم
مثل ابری مثل بارون واسه کویر خشکیدم
یک دنیا عشق یک دنیا نور توی برق چشات دیدم
نه امروزی نه دیروزی مثل نفس تو هر روزی
مثل شمعی واسه خوبی که میسازی که میسوزی
غمش با من خوشیش با تو تمام دلخوشیش با تو
هنوز هم رو تنم مونده بوی عطر نفس هاتو
 

@spacechild@

عضو جدید
این همه رویا را رها کردم...
که گنجشک کوچک خانه تو باشم!
و بردارم ببرمت آن سوتر از هرچه که هست!
آن سو تر از هر چه که تو بخواهی!
...
افسوس!
قاصدک دیر خبر از طوفان آورد...
و من...
گنجشک کوچکی بودم
که پرواز نمی دانست!
غرق شدم درطوفان...
و دست های تو حتی فکر رها ساختنم را نکرد!
حق داری...
آدم که دست در چشمان خودش فرو نمی کند!
 
بالا