من با تو تنها نیستم.

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
دود می‌خیزد ز خلوتگاه من .
کس خبر کی یابد از ویرانه‌ام ؟
با درون سوخته دارم سخن.
کی به پایان می‌رسد افسانه‌ام ؟
دست از دامان شب برداشتم
تا بیاویزم به گیسوی سحر.
خویش را از ساحل افکندم در آب ،
لیک از ژرفای دریا بی خبر.
بر تن دیوارها طرح شکست.
کس دگر رنگی در این سامان ندید.
چشم می‌دوزد خیال روز و شب
از درون دل به تصویر امید.
تا بدین منزل نهادم پای را
از درای کاروان بگسسته‌ام .
گرچه می‌سوزم از این آتش به جان ،
لیک بر این سوختن دل بسته‌ام.
تیرگی پا می‌کشد از بام ها:
صبح می‌خندد به راه شهر من.
دود می‌خیزد هنوز از خلوتم.
با درون سوخته دارم سخن
 

floe

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
جرعه
جرعه جرعه جرعه میکشم ترا بکام خویش
تا که پر شود تمام جان من ز جان تو
اى همیشه خوب
اى همیشه آشنا
هر طرف که میکنم نگاه
تا همه کرانه هاى دور
عطر و خنده و ترانه میکند شنا
در میان بازوان تو
ماهى همیشه تشنه ام
اى زلال تابناک
یک نفس اگر مرا بحال خود رها کنى
ماهى تو جان سپرده روى خاک
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
کسی به من و تو دل نخواهد بست
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]رهگذر می رفت و بی خبر از چشمان منتظر کوچه بن بست ،[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif] گام بر پیکره نرم جاده می نهاد. کوچه او را فریاد می کرد و[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif] جاده بوسه بر گامهایش می زد . جاده و کوچه ، شکستن سکوتشان[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif] را جشن گرفته بودند .[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]جاده در گوش کوچه زمزمه کرد : مدتهاست جز نعره باد ، صدای پای[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif] مسافری سکوتمان را نشکسته بود ![/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]کوچه رهگذر را در آغوش فشرد و تنها بید مجنون گیسوان سبزینش را[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif] سایبان او ساخته بود . رهگذر ایستاد . کوچه غمگین به جاده گفت : [/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]خواهد رفت چرا که اینجا بن بست است ...[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]رهگذر بر گشت و رو از کوچه بر گرداند . کوچه فریاد میزد ، با زبان [/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]خاک و غبار و باد که مرو ای تنها رهگذر ، مرو که مسافری نست مرا ، جز تو . [/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]و رهگذر بی اعتنا به آشفتگی زلفان بید مجنون و فریاد جاده و کوچه و بی خبر[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif] از همه فریاد ها، رفت و در انتهای باریک جاده نا پدید شد . [/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]باز هم کوچه بود و بید مجنون و جاده و سکوت و هوی باد .[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]جاده به کوچه گفت : مسافر رفتنی است ، کسی به من و تو دل نخواهد بست ...[/FONT]
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو حضور مبهم پنجره ها
روبروم ديواراي آجريه
خورشيد روشن فردا مال تو
سهم من شباي خاكستري
توي اين دلواپسي هاي مدام
جز ترانه هاي زخمي چي دارم
وقتي حتي تو برام غريبه اي
سر رو شونه هاي بارون مي ذارم

اسم تو براي من مقدسه
تا نفس تو سينه پر پر مي زنه
باورم كن كه فقط باور تو
مي تونه قفل قفس رو بشكنه
منم مو يه اسمونه بي دريغ
منم مو يه كوره راه نا گزير
اي ستاره شباي مشرقي
پر پرواز من و ازم نگير

 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
حالا خودم برایت می نویسم
یادم نرفته است!
گفتی : از هراس ِ باز نگشتن،
پشتِ سرم خاکاب نکن!
گفتی : پیش از غروب ِ بادبادکها برخواهم گشت!
گفتی: طلسم ِ تنهای ِ تو را،
با وِردی از اُراد ِ آسمان خواهم شکست!
ولی باز نگشتی
و ابر ِ بی باران این بغضهای پیاپی با من ماند!
تکرار ِ تلخ ِ ترانه ها با من ماند!
بی مرزی ِ این همه انتظار با من ماند!
بی تو،
من ماندم و الهه ی شعری که می گویند
شعر تمام شعران را انشاء می کند!
هر شب می اید
چشمان ِ منتظرم را خیس ِ گریه می کند
و می رود!
امشب، اما
در ِ اتاق را بسته ام!
تمام پنجره ها را بسته ام!
حتا گوشهایم را به پنبه پوشانده ام،
تا صدای هیچ ساحره ای را نشنوم!
بگذار الهه ی شعر،
به سروقت ِ شاعران ِ‌دیگر ِ این دشت برود!
می می خواهم خودم برایت بنویسم!
می بینی؟ بی بی ِ دریا!
دیگر کارم به جوانب ِ جنون رسیده است!
می ترسم وقتی که - گوش ِ شیطان کر! -
از این هجرت ِ بی حدود برگردی،
دیگر نه شعری مانده باشد،
نه شاعری!
کم کم یاد گرفته ام به جای تو فکر کنم،
به جای تو دلواپس شوم،
حتا به جای تو بترسم!
چون همیشه کنار ِ منی!
کنارمی، اما...
صد داد از این «اما»!●


يغما گلرويي
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
کنار لحظه ها ي بي خيالی تو

جايي که دوباره چشمانم بي تفاوت بود

من با تو بودم !

تفسير ثانيه هايم، و سکوتم

الفبایی نا آشنا براي تو ...

اما چرا بودنت را فراموش کردي ؟!

و دلواپسی هايت را ...

نقابت را نديدم !

اما باز با تو بودم ...!
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
هنوز زود بود براي

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]تنهايي . . .[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]بي كسي . . .[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]آواره گي . . .[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]و براي سرگرداني ام . . .[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]مگر چند بهار را ديده بودم ؟ ؟ ؟ ! ! ![/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]كه سرنوشت خزان زندگي را برايم نمايان كرد . . . . . . . .[/FONT]
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
باران مي بارد
عاشقانه
و من زير باران در حال خيس شدن
عابري از كنارم گذشت
چشم ها اشاره كردند :
كاش مي شد : چند قدم نزديكتر !
باران مي بارد
او هم خيس از باران عشق
قلب در اوج طپش
كاش مي شد : چند قدم نزديكتر !
ايستادم
عابر ايستاد
زمان سكته كرد
نگاه هاي خيره شده در هم
كاش مي شد : چند قدم نزديكتر ...
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
بی زمزمه تر از خواب

به چشمهای تو مهمان شدم ...

چون پرنده ای

تا

پرواز را به من تعارف کنی !

وگرنه

روزگار

با ابرها می گذرد

.

.

.

م ی گ ذ ر د ...!

 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
به هنگام فراقت زبان کام ببستم،
زبان دل را چه کنم
کین به فرمان عقل است و کان به ساز خود رقاص
شکرا در خواب و خیالم همه نقشی است از نگارم
ورنه تا شب اشک ریزان به دنبال جرعه ای شرابم
یک بوسه از لبانت،
سرمست باد و هوشیار
نشاید آزرده خاطر، خجالت در میان است
حقا بسان خورشید، زدودن سیاهی
هر دم کنم کاری،
رضایت نگارم
چشم دل را نوری است،
در شب!
سوسو زند هی هی
به امید آن سواری کز دور دستها آید...
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو در رویای مه آلود من

آرام ... آرام ... می آمدی ...

شعر می خواندی

لبخند می زدی !

و از چشمان تو ستاره آغاز می شد !

چونان که اشک از چشمان من ...!
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
گفتم که سکوت ... ! از چه رو لالی و کور ؟
فریاد بکش ،‌که زندگی رفت به گور
گفتا که خموش ! تا که زندانی زور
بهتر شنود ، ندای تاریخ ز دور
بستم ز سخن لب ، و فرا دادم گوش
دیدم که ز بیکران ،‌دردی خاموش
فریاد زمان ،‌رمیده در قلب سروش
کای ژنده بتن ،‌ مردن کاشانه به دوش
بس بود هر آنچه زور بی مسلک پست
در دامن این تیره شب مرده پرست
با فقر سیاه.... طفل سرمایه ی مست
قلب نفس بیکستان ، کشت ... شکست
دل زنده کنید تا بمیرد نکام
این نظم سیاه و ... فقر در ظلمت شام
برسر نکشد ، خزیده از بام به بام
خون دل پا برهنگان ، جام به جام
نابود کنید . یأس را در دل خویش
کاین ظلمت دردگستر ، زار پریش
محکوم به مرگ جاودانی است ... بلی
شب خاک بسر زند ، چو روز اید پیش
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرا بخوان
مرا به نام خودت بخوان
که آوازی در آغوش تنهایی
صدای خون آلود
و پیکری خونین
را در حوالی چشمانت گم کرده
آهنگ تنهای شرقی ام..گردی ست از مهتاب
که می کشد بر این صورت تنهایی
نقابی از حیله ی پنهان را
بمان
که بر تن سیاه و خسته ی تو
گامهای سفید
مرا می خوانند
مرا بخوان
به نام خودت
به یاد خون های سرخ
که آرامش ابروهاست
وخنجری که بر من می کشید
مرا بخوان
به نام یادگاری غمگین ها
به یاد سوسن های گم شده
در این صورت خیال
که چشمی و ابرویی کور است
نشانی ندارد
اشک های من
برای یادگاری های تو
مرا بخوان
که نامم برای توست.
 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ماه من ، غصه چرا ؟!
آسمان را بنگر ، که هنوز، بعد صدها شب و روز
مثل آن روز نخست
گرم وآبي و پر از مهر ، به ما مي خندد !
يا زميني را که، دلش ازسردي شب هاي خزان
نه شکست و نه گرفت !
بلکه از عاطفه لبريز شد و
نفسي از سر اميد کشيد
ودر آغاز بهار ، دشتي از ياس سپيد
زير پاهامان ريخت ،
تا بگويد که هنوز، پر امنيت احساس خداست !
ماه من غصه چرا !؟!
تو مرا داري و من
هر شب و روز ،
آرزويم ، همه خوشبختي توست !
ماه من ! دل به غم دادن و از ياس سخن ها گفتن
کارآن هايي نيست ، که خدا را دارند ...
ماه من ! غم و اندوه ، اگر هم روزي، مثل باران باريد
يا دل شيشه اي ات ، از لب پنجره عشق ، زمين خورد و شکست،
با نگاهت به خدا ، چتر شادي وا کن
وبگو با دل خود ،که خدا هست ، خدا هست !
او هماني است که در تار ترين لحظه شب، راه نوراني اميد
نشانم مي داد ...
او هماني است که هر لحظه دلش مي خواهد ، همه زندگي ام ،
غرق شادي باشد ....
ماه من !
غصه اگر هست ! بگو تا باشد !
معني خوشبختي ،
بودن اندوه است ...!
اين همه غصه و غم ، اين همه شادي و شور
چه بخواهي و چه نه ! ميوه يک باغند
همه را با هم و با عشق بچين ...
ولي از ياد مبر،
پشت هرکوه بلند ، سبزه زاري است پر از ياد خدا
و در آن باز کسي مي خواند ،
که خدا هست ، خدا هست
و چرا غصه ؟1 چرا !؟!
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]من که به روی خودم نمی آورم٬ [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]گاهی به جای همه ی تنهایی ها
لبخند تلخی می زنم که مثلاْ‌خدا هست و...
لابد اتفاقی خواهد افتاد...
انگار نه انگار که اتفاقها
سالهاست که فریبت داده اند
انگار نه انگار که ترانه های «دوستت دارم»٬
تنها لبخندی گذرا شده است
بر دهان کسانی که می خواهند چیز های دیگری بشنوند.
همان بهتر
که خودت را
به کوچه ی روزهای نیامده بزنی
ثانیه ها را تا انتهای تنهایی بشمری
و به خواب عمیق دوست داشتن بروی...
خسته يعني صفر! نه !يعني تنهاي بي نهايت...
خسته يعني سكوت كن
خسته يعني من!
وقتي كه تو نيستي.و من در منهاي بي نهايتم....
[/FONT]
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
آمدم تا به تو آویزم
لیک دیدم که تو آن شاخه ی بی برگی
لیک دیدم که تو بر چهره ی امیدم
خنده ی مرگی
فروغ فرخزاد

 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
در وصل هم زعشق تو اي گل در آتشم
عاشق نميشوي كه ببيني چه ميكشم

با عقل آب عشق بيك جوي نميرود

بيچاره من كه ساخته از آب و آتشم
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
هنوز هم چشمانم ،
مهربانی
را مشق می کند.
با همان کور سویی که
مرا از لابلای شاخه های سپیدار،
به مهمانی نور می خواند...




 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
(( سواد وحشت کشتارگاه و سایه تیغ
وبیم رستن فواره های خون...))
(( آری
ولی
چرای بره نوباوه را نظاره کنیم
به واحه های علف .
دراین سترگ بیابان
عجیب گیتی هموارمی تواندبود،
عجیب کوچک و خوشبخت ...))

(( ولی سپیده دندان گرگ درراه است ...))

(( به آب و سبزه بیندیشیم ،
به مهربانی عصر...))
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
وقتي دستام خالي باشه
وقتي باشم عاشق تو
غير دل چيزي ندارم
كه بدونم لايق تو
دلم و از مال دنيا
به هديه داده بودم
با تموم بي پناهي
به تو تكيه داده بودم
هر بلاي سرم اومد
همه زجري كه كشيدم
همه رو به جون خريدم
ولي از تو نبريدم
هر جا بودم با تو بودم
هر جا رفتم تو رو ديدم
تو سبك شدن تو رويا
همه جا به تو رسيدم
اگه احساسم و كشتي
اگه از ياد من و بردي
اگه رفتي بي تفا وت
به غريبه سر سپردي
بدون اين و كه دل من
شده جادو به طلسمت
يكي هست اين ور دنيا
كه تو يادش مونده اسمت ...
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
http://www.www.www.iran-eng.ir/C:\Documents and Settings\NAVID\My Documents\My Pictures/Wallpaper_Handازکجا می دانید
که مذابی ازفریاد
درگلویی از آتش
خاموش
نمی جوشد
درسیه کنجی ازاین تیره شبستان فراموشی ؟
ازکجا می دانید
که نخواهد ترکید
ناگهان بغض یتیمانه این خاموشی ؟

 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
باید از عطر اقاقی،
تو رو آغاز کرد!
با صدای خیس بارون،
تو رو آواز کنم!
از تماشای قناری،
به تو پرواز کنم!
به تو می رسم من از این شب نیلوفری!
به تو می رسم من از این راه خاکستری!
به تو که خاطره هامو به همیشه می بری!
به تو پل می زنم از ترانه هامو
از همه شبانه هامو
می رسم به تو دوباره!
بوی عطر تو می دن ترانه هامو
پر اسمت می شن عاشقانه هامو
از گل و شعر و ستاره،
می رسم به تو دوباره!
نیستی اما یادت اینجاس!
وقت گل کردن رویاس!
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
خدا نگهدارم ...












امشب غریبانه کو چه را گذشتم. فردا شهر غریبی را سفر ...

امروز تاریکتر از شب ٬ فردا را نمی دانم!
دیروز را مانده ام ٬ امروزم نیامده ٬ فردا...!
تمام نوشته هایم خط خط قدم هایی است که ناتوان ٬ به سویت شتابزده می آیند.
ولی بی فایده از ندیدن تو کوچه را بر می گردند. به امید فردایی که نمی دانم...
صدای برگشتنی زمزمه ی کوچه می شود٬ دوباره٬ سه باره ٬ و چند باری شنیده
می شود ٬ ولی دیده نه...!
پژواک انتظاربود و بس! انتظاری ترسناکتر از تنهایی شبهای بی شبگردی که
کابوسم می شدند.
دیگر تمام شدم!
سکوتی ممتد ٬ انتهای کوچه فریادم میزند که بیا!!! من می روم!
ولی کوچه بی پایان است! غرق در بینهایتِ کوچه...
دیگر خودم را نمی یابم.
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
دستی می آید دست تو را می گیرد ...

تمام احساس را با آن دست تجربه می کنی ...

ناگهان آن دست می رود ...

برای گرفتن دستی دیگر

باز دستی دیگر آمد !

تو باورش نداری

اما او آنچنان امید وار به مهر توست

که تا ابد با تو می ماند ...

دستش رها می شود برای گرفتن مرگ ...

و تو آنگاه می فهمی دست چه کسی را گم نموده ای ...!
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای نگاهت خنده مهتاب ها
بر پرند رنگ رنگ خواب ها
ای صفای جاودان هر چه هست
باغ ها گل ها سحر ها آب ها
ای نگاهت جاودان افروخته
شمع ها خورشید ها مهتاب ها
ای طلوع بی زوال آرزو
در صفای روشن محراب ها
ناز نوشین تو و دیدار توست
خنده مهتاب در مرداب ها
در خرام نازنینت جلوه کرد
رقص ماهی ها و پیچ و تاب ها
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
به چرک می نشیند
خنده
به نوار ِ زخمبندیش ار
ببندبی.
رهایش کن
رهایش کن
اگر چند
قیوله دیو
آشفته می شود.
***
چمن است این
چمن است
بالکه های آتشخون ِ گل

بگو چمن است این، تیماج ِ سبز ِ میر غضب نیسب
حتی اگر
دیری است
تا بهار
بر این مسلخ
بر نگذشته باشد.
***
تا خنده مجروحت به چرک اندرر نشیند
رهایش کن
چون ما
رهایش کن

 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ما دو تن مغرور
هر دو از هم دور
واي در من تاب دوري نيتس
اي خيالت خاطر من را نوازشبار
بيش از اين در من صبوري نيست
بي تو من تنهاي تنهايم
من به ديدار تو مي آيم....
 

sepideh gh

عضو جدید
من با تو تنها نیستم...

من با تو تنها نیستم...

من با تو تنها نیستم ، هیچکس با هیچکس تنها نیست ، شب از ستاره ها تنها تر است ...!:smile:
 

spacechild

عضو جدید
عکس تو...
درقاب لحظه های ساکت
و شیرین تنهایی من!
عکس تو...
دارد خاک می خورد این جا!
ولی خودت...
چه قدر روشنی.

کاش تمام عمر رویا می دیدم.
کاش تو
و آمدنت یک رویا بودید.
آن وقت هیچ گاه تمامتان نمی کردم.
 
بالا