اگر دشنام فرمایی وگر نفرین دعا گویمالا ای همنشین دل که یارانت برفت ازیاد
مرا روزی مباد آندم که بی یاد تو بنشینم
جهان پیراست و بی بنیاد از این فرهاد کش فریاد
که کرد افسون نیرنگش ملول از جان شیرینم
بر چهره گل نسیم نوروز خوش است
در صحن چمن روی دلفروز خوش است
از دی که گذشت هر چه گویی خوش نیست
خوش باش و ز دی مگو که امروز خوش است
خیام
یه کم بی ربطه ولی خودتون به عید ربط بدید
مژده ای دل که دگر باره بهار آمده استعیدی بدهید فصل عید است
این عید ز بهر ما سعید است
شیرینی وهفت سین بیارید
از هموطنان مرا امید است
جمشید جم این بساط را چید
از جم به عجم مهین نوید است
طفلی که قبای تازه دارد
در موسم عید روسفید است...
*نوروز 89 بر همگان مبارک*
عید بر عاشقان مبارك باد **عاشقان عیدتان مبارك باد
عید ار بوی جان ما دارد **در جهان همچو جان مبارك باد
بر تو ای ماه آسمان و زمین **تا به هفت آسمان مبارك باد
عید آمد به كف نشان وصال **عاشقان این نشان مبارك باد
.........
روز هجران و غم فرغت یار آخر شدزبان خامه ندارد سر بیان فراق
وگرنه شرح دهم با تو داستان فراق
دریغ مدت عمرم که بر امید وصال
به سر رسید و نیامد به سر زمان فراق
سری که بر سر گردون به فخر میسودم
به راستان که نهادم بر آستان فراق
چگونه باز کنم بال در هوای وصال
که ریخت مرغ دلم پر در آشیان فراق
کنون چه چاره که در بحر غم به گردابی
فتاد زورق صبرم ز بادبان فراق
بسی نماند که کشتی عمر غرقه شود
ز موج شوق تو در بحر بیکران فراق
اگر به دست من افتد فراق را بکشم
که روز هجر سیه باد و خان و مان فراق
رفیق خیل خیالیم و همنشین شکیب
قرین آتش هجران و هم قران فراق
چگونه دعوی وصلت کنم به جان که شدهست
تنم وکیل قضا و دلم ضمان فراق
ز سوز شوق دلم شد کباب دور از یار
مدام خون جگر میخورم ز خوان فراق
فلک چو دید سرم را اسیر چنبر عشق
ببست گردن صبرم به ریسمان فراق
به پای شوق گر این ره به سر شدی حافظ
به دست هجر ندادی کسی عنان فراق
توسنی کردم ندانستم همیآمد و آتش به جانم کرد و رفت
با محبت امتحانم کرد و رفت
آمد و بنشست و آشوبی به پا
در میان دودمانم کرد و رفت
آمد و رویی گشودو شد نهان
نام خود ورد زبانم کرد و رفت
چند روزیست که حالم دیدنیستیاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
گوی توفیق کرامت در میان افکندند
کس به میدان در نمی آید سواران را چه شد
چند روزیست که حالم دیدنیست
حال من از دوستان پرسیدنیست
گاه بر روی زمین زل می زنم
گاه بر حافظ تفال می زنم
حافظ دیوانه فالم را گرفت
یک غزل آمد که حالم را گرفت
ما زیاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه می پنداشتیم
(یاران = ادماین و پیرجو :دی )
وفا مجوی ز کس ور سخن نمی شنویهمای اوج سعادت به دام ما افتد
اگر تو را گذری بر مقام ما افتد
به بارگاه تو چون باد را نباشد بار
کی اتفاق مجال سلام ما افتد
به ناامیدی از این در مرو بزن فالی
بود که قرعه دولت به نام ما افتد
چو عنقا را بلند است آشیانهوفا مجوی ز کس ور سخن نمی شنوی
به هرزه طالب سیمرغ و کیمیا می باش
خون خور و خامش نشين كه آن دل نازكمن چه گویم که به راز دل من پی ببرید
ره به سر منزل شوریده دلان کی ببرید
ساز آن سوز ندارد که بنالد با ما
بهر تسکین دل سوختگان نی ببرید
شرح این آتش جان سوز نگفتن تا کیخون خور و خامش نشين كه آن دل نازك
طاقت فرياد دادخواه ندارد
گو برو و آستين بخون جگر شوي
هركه درين آستانه راه ندارد
ني من تنها كشم تطاول زلفت
كيست كه او داغ آن سياه ندارد
حافظ اگر سجده تو كرد مكن عيب
كافر عشق اي صنم گناه ندارد
هر چه گویم عشق را شرح و بیان
چون به عشق آیم خجل گردم از آن
گر چه تفسیر زبان روشنگر است
لیك عشق بی زبان روشن تر است
چون قلم اندر نوشتن می شتافت
چون به عشق آمد، قلم بر خود شكافت
چون سخن در وصف این حالت رسید
هم قلم بشکست و هم کاغذ درید
عقل در شرحش چو خر در گِل بخفت
شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت
آفتاب آمد دلیل آفتاب
گر دلیلت باید، از وی رو متاب
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
مناظره عاشقانه گفتم ............. گفت......... | اشعار و صنايع شعری | 129 | |
![]() |
اشعار سعید پلیمر | اشعار و صنايع شعری | 4 | |
![]() |
جشن نامه (اشعار و نوشته هاي سرور و شادماني جهت عروسي ) | اشعار و صنايع شعری | 3 | |
![]() |
دفتر تالار اشعار و صنایع شعری | اشعار و صنايع شعری | 49 | |
![]() |
اشعار دفاع مقدس | اشعار و صنايع شعری | 27 |