معماری با مصالحی از جنس دل

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلیل تنهایی

دلیل تنهایی

دروغ بگو تا باورت کنند
آب زیرکاه باش تا بهت اعتماد کنند
بی غیرت باش تا آزادی حس کنند
خیانتهایشان را نادیده بگیر تا آرام باشند
کذب بگو تا عاشقت شوند
هر چه نداری بگو دارم
هر چه داری بگو بهترینش را دارم
اگه ساده ای . . . اگه راستگویی . . .
اگه باوفایی . . اگه با غیرتی. . . اگه یکرنگی
همیشه تنهایی رفیق . . .
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زخم

زخم

کافیست جای زخمت را بلد باشند ،
آنگاه از اعلاترین نمک برایت مرحم می سازند
همان هایی که از جان برایشان مایه می گذاشتی !
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آی تویی که عاشقش شدی ، استخوان هایت را محکم ببند
همین روزها بهت میگوید دیگر نمی خواهمت و این محکم کاری اینجا به کارت می آید !
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یادت هست ؟

یادت هست ؟

یادت هست ؟
جــناق می شکستیم می گفتیم :
” یادم تــــو را فرامــــوش ”
ولی امـــــــروز ،
تمام استخوانهـــــایم شکــــــــسته ,
باز هم تو را فراموش نکردم !
 

imah

عضو جدید
کاربر ممتاز
نگاهت که می کنم
چیزی مرا از " نداشـتـن " ها جدا می کند
با تـــو که می خـندم
قفل های این روزها باز می شوند
در تـــو كه می میرم
جاودانگی ، ترانه ی مرغان خوشخوان روزگارم می شود

چه خوش اتفاقی ست
بــا تـــو بــودن
عاشقانه که صدایم می کنی
نامم دل انگیــزترین آوای دنیــا را به خود می گیرد.


 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
هرگز تمامت را برای کسی رو نکن

بگذار کمی دست نیافتنی باشی

آدم ها تمامت که کنند رهـــــایت می کنند
پیاده روهای این خیابانها خراب شده اند
مست اند
خیال برشان داشته
که تو دست در گردن من داری
نمیدانند
من با هر بارانی
اندوه فراموش شده ام را
با خود به خیابان میبرم
و تویی در کار نیست …
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
همه یهویی ها خوبن :
یهویی بغل کردن
یهویی بوسیدن
یهویی دیدن
یهویی سورپرایز کردن
یهویی بیرون رفتن
یهویی دوست داشتن
یهویی عاشق شدن
اما امان از یهویی رفتن !
 

imah

عضو جدید
کاربر ممتاز
شازده کوچولو می گفت:
گل من گاهی بداخلاق و کم حوصله و مغرور بود
اما ماندنی بود
همین بودنش بود که او را تبدیل به گل من کرده بود

 

imah

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگر "تو" را امتحان میگرفتند،

بی شک من

رتبه اول میشدم

...

بس که تکرار کردم

نامت را در مرور خاطرات!


 

MisyoMasoud

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
از یاد نبر که از یاد نبردمت!

از یاد نبر که تمام این سال‌ها،


با هر زنگِ نا به هنگام تلفن از جا پریدم،

گوشی را برداشتم

و به جا صدای تو،

صدای همسایه‌ای،

دوستی،

دشمنی را شنیدم!

 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هروقت خواستی بدونی کسی دوست داره یا نه تو چشماش زل بزن تا عشقو تو چشاش ببینی.

اگه نگاهت کرد عاشقته

اگه خجالت کشید برات میمیره

اگه سرشو انداخت پایین و یک لحظه رفت تو فکر بدون 1 لحظه بدون تو زنده نمیمونه

و اگه سرشو انداخت پایین و حرفو عوض کرد اصلا دوستت نداره
 

imah

عضو جدید
کاربر ممتاز
همیشه نمی شود خود را زد به بی خیالی و گفت

تنها آمده ام ...تنها میروم...

یک وقت هایی!!

شاید حتی برای ساعتی یا دقیقه ای

کم می آوری....

دل وا مانده ات یک نفر را می خواهد!!

که تا بی نهایت......

عاشقانه دوستش داری.........!!!

 

RIBA28

عضو جدید
مرد را به عقلش نه به ثروتش . زن را به وفايش نه به جمالش . دوست را به محبتش نه به کلامش . عاشق را به صبرش نه به ادعايش . مال را به برکتش نه به مقدارش . خانه را به آرامشش نه به اندازه اش . اتومبيل را به کاراییش نه به مدلش . غذا را به کيفيتش نه به کميتش . درس را به استادش نه به سختیش . دانشمند را به علمش نه به مدرکش . مدير را به عمل کردش نه به جایگاهش . نويسنده را به باورهايش نه به تعداد کتابهايش . شخص را به انسانيتش نه به ظاهرش . دل را به پاکیش نه به صاحبش . جسم را به سلامتش نه به لاغریش . سخنان را به عمق معنایش نه به گوینده اش...
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سراغ من

سراغ من

به سراغ من اگر می آیید
با پتک و تبر بیایید
مسابقه است
برسر شکستن چینی نازک تنهایی من

 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلامتی اون دختری ک موقع عقد به جای اینکه بگه با اجازه بزرگترا
گفت با اجازه ی عشقم که نذاشتن بهش برسم…

 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آش نخورده

آش نخورده

ساکت نیستم
لبهایم هم نسوخته است
تنها تمام من تاول زده از آشی که نخورده ام !
 

$marziyeh67$

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سکوت

سکوت

تیـــغ روزگـــار....

شاهـرَگ "کلامَــم" راچـُـنان بریــــــده......

کـه سکوتَـــم "بَنــــــد" نـــــــمی آیـد .....!
 

ESPEranza

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پدر..

همون کسیست که لرزش دستش

دیگه چیزی ازچای توی استکان باقی نگذاشته

ولی بهت میگه به من تکیه کن

وتو انگارکوه را پشتت داری
 
بالا