معماری با مصالحی از جنس دل

A N A H I T A

عضو جدید
کاربر ممتاز
این مثنوی ،حدیث پریشانی من است
بشنو که سوگنامه ویرانی من است
امشب نه اینکه شام غریبان گرفته ام
بلکه به یُمن آمدنت جان گرفته ام
گفتی غزل بگو غزلم، شور و حال مُرد
بعد از تو حس شعر ، فنا شد خیال مُرد
گفتم مرو که تیره شود زندگانیم
با رفتنت به خاک سیه می نشانیم
گفتی زمین مجال رسیدن نمی دهد
برچشم باز ، فرصت دیدن نمی دهد
وقتی نقاب ، محور یکرنگ بودن است
معیار مهر ورزیمان ، سنگ بودن است
دیگر چه جای دلخوشی و عشق بازی است
اصلاًَ کدام احمق از این عشق راضی است
این عشق نیست ، فاجعه قرن آهن است
من بودنی که عاقبتش نیست بودن است
 

A N A H I T A

عضو جدید
کاربر ممتاز
حالا به حرفهای غریبت رسیده ام
فهمیده ام که خوبِ تو را بد شنیده ام
حق با تو بود ، از غم غربت شکسته ام
بگذار صادقانه بگویم ، که خسته ام
بیزارم از تمام رفیقان نا رفیق
اینها چقدر فاصله دارند با رفیق
من را به ابتذال نبودن کشانده اند
روح مرا به مسند پوچی نشانده اند
تا این برادران ریاکار زنده اند
این گرگ سیرتانِ جفاکار زنده اند
یعقوب درد می کشد و کور می شود
یوسف همیشه وصله ناجور می شود
اینجا نقاب شیر به کفتار می زنند
منصور را هرآینه بر دار می زنند
 

A N A H I T A

عضو جدید
کاربر ممتاز
اینجا کسی برای کسی ، کس نمی شود
حتی عقاب در خور کرکس نمی شود
جایی که سهم مرگ بجز تازیانه نیست
حق با تو بود ، ماندنمان عاقلانه نیست
ما می رویم چون دلمان جای دیگر است
ما می رویم ، هر که بماند ، مخیّر است
ما می رویم ، گرچه زِ الطاف دوستان
بر جای جای پیکرمان زخم خنجر است
دلخوش نمی کنیم به عثمان و مذهبش
در دین ما ملاکِ مسلمان ابوذر است
ما می رویم ، مقصدمان نامشخص است
هر جا رویم بی شک ازاین شهر بهتر است
 

A N A H I T A

عضو جدید
کاربر ممتاز
اینجا که گرگ ، با سگ گله برادر است
ما می رویم ، ماندنِ با درد فاجعه است
در عرف ما نشستن یک مرد فاجعه است
دیریست رفته اند امیران قافله
ما مانده ایم ، قافله پیرانِ قافله
اینجا دگر چه باب من و پای لنگ نیست
باید شتاب کرد ، مجالِ درنگ نیست
بر درب آفتاب پی باج می رویم
ما هم بدون بال به معراج می رویم
 

حنا جون

عضو جدید
قتل این خسته به شمشیر تو تقدیر نبود
ور نه هیچ از دل بی‌رحم تو تقصیر نبود
 

ایلین1366

عضو جدید
کاربر ممتاز
تظـاهـر بـہ شـادﮮ مـﮯ ڪنم !
حرفــ مـﮯ زنمـ مثـل همـہ امـا ؛

خیلـﮯ وقتــ استــ

مـُرده امـ ...!

دلمـ مـﮯ خـواهـد ببـارمـ و ڪسـﮯ نپـرسـد چـرا ؟ !

تـو چـہ مـﮯ فهمـﮯ ... ؟!؟
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خدا می داند !!!

ولی آنروز که آخرین زنگ دنیا می خورد
دیگر نه می شود تقلب کرد و نه میشود سر کسی را کلاه گذاشت.

آنروز تازه می فهمیم دنیا با همه بزرگی اش ، از جلسه امتحان هم کوچکتر بود.

آنروز تازه می فهمیم که زندگی عجب سوال سختی بود
سوالی که بیش از یک بار نمی توان به آن پاسخ داد.

خدا کند آنروز که آخرین زنگ دنیا می خورد
روی تخته سیاه قیامت اسم ما را جز خوبها بنویسند.

خدا کند حواسمان بوده باشد
زنگهای تفریح آنقدر در حیاط نمانده باشیم که حیات یادمان رفته باشد.

خدا کند که دفتر زندگیمان را جلد کرده باشیم و بدانیم دنیا چرک نویسی بیش نیست.

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مـِهربانے ام تـا كے ؟*

بــِگذار سـَخت باشـََم و سَرد

بـاران كـه باريد ، چـَتر بگيرَم و چـَكمه

خورشيد كـه تابيد پَنچره بــِبندم و تاريك

اشـك كه آمد ، دسـتمالے بَردارم و خُشك

دل كه رفـت ، نيشخـَندے بــِزنم و سوت ...

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
وقتی دلت خسته شــد ،


دیگر خنده معنایی ندارد


فـقـط می خندی تا دیگران ، غم آشیانه کرده در چشمانت را نـبـیـنـنـد !


وقتی دلت خسته شــد ،


دیگر حتی اشکهای شبانه هـم آرامت نمی کنند


فـقـط گریه می کنی چون به گریه کردن عادت کرده ای !


وقتی دلت خسته شــد ،


دیگر هیچ چیز آرامت نمی کند به جز دل بریدن و رفتن ...




 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلـــــم یکـــــ کــوچـــه میخـــــواهــد
بـی بــــن بست . . .
و بــــارانـــی نَــــم نَــــم . . .
و یکـــــ خـــــدا ،
کـــه کَــمـــی بــــا هـم راه بــــرَویـــــم

هَـمـیـــن...........
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
همیشه به درد دل این آن گوش می دهم
ولی هیچ كس به دردهای دل من توجهی ندارد
همیشه سنگ صبور دیگران بودم
اما هیچ كس سنگ صبور من نشد
همشیه دیگران را می خندانم
ولی هیچ كس از گریه های پنهانی من خبر ندارد
هرگز نخواستم بگذارم كسی گریه كند
ولی هیچ كس حتی از من نپرسید چرا گریه می كنم
همیشه دیگران را به زندگی امیدوار كرده ام
همیشه گل امید را به این و آن هدیه كرده ام
اما كسی نفهمید كه من خود به زندگی امیدی ندارم
هرگز نگذاشتم كه دوستانم در كنار من احساس تنهایی كنند
اما هیچ كس ندانست كه من چقدر تنهایم
خدا را همیشه در ذهن این و آن زنده می كردم
ولی دست خدا از زندگی خودم همیشه دور بود
كسی از من نپرسید كه چرا در اوج جوانی
موهای سرم سفید شده
یا چرا پیچ و خم زندگی در این سن كم
در پیشانی من نمایان شده
برای صدای دل عزیزانم احترام خاصی قایل بودم
اما كسی صدای بلند شكستن دل مرا نشنید
هرگز نخواستم از غصه هایم برایشان بگویم
اما همیشه گوش شنوای غمهای دیگران بودم
دل پر درد من دیگر به این چیزها عادت كرده
به فریادهای خاموش
به آرام آرام شكستن
به گریه های شب هنگام
در زیر نور ماه
به تنها رفتن در راه
می گویند خرافات است اینكه هر كس طالعی دارد
ولی چه خرافات قشنگی است
من خرافات را دوست دارم چون زندگی ام با آن گره خورده
طالع من همین است
كه تنها بیایم و تنها بمانم و تنها بمیرم
من این طالع را دوست دارم
چون منحصرد به فرد است
این طالع در انحصار من است
از آن من است
اگر سرنوشت هر انسانی در دستان خودش است
این من هستم كه اسیر دستان سرنوشت شوم خودم هستم
من این سرنوشت را دوست دارم
كاش دیگران بدانند كه من
این گونه هستم
این گونه می مانم
و این گونه می میرم....

 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
زندگانی بی تو یعنی مرگ بد...

مــثل یک دیوانه حــالــم دیدنست
گریــه هــای بی مثــالم دیدنیست
بی حضورت با "توهّم" زندگی...
عشـــق بازی در خــیالم دیدنیست
در درون،دل تـنـــگ؛اما ظــاهراً
از خوشی ها قیل و قالم دیدنیست
سال و ما هم می رود،ای ماه من
بی تو هر تــحویل ســالم دیدنیست
امتـحانم می کند چشـمت به ناز...
تو جــوابی، من ســوالم!دیدنیست!
باز می خــندد به حالم قهوه که...
...گریه در فــنجان فالم دیدنیست
زنــدگانی بی تـو یعــنی مـــرگ بد
عمـرِ تــلخِ در زوالم دیــدنـیست
خـــلوتـم را حــجم عقــلم پر نکرد
مثل یــک دیــوانه حــالم دیدنیست...
 
بالا