معماری با مصالحی از جنس دل

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بگذار يک دل سير به درختها نگاه کنم

شايد شاخه ای دردلم سبز شود

آنوقت می توانی درپاييز

آن را بشکنی

وهيمه ی اجاقت کنی

برای لحظه ای که می تواند چشمهای خيس ترا گرم کند
 

mahsa.1392

عضو جدید
دوستت دارم
حتي اگر قرار باشد
شبي بي چراغ،
در حسرت يافتنت
تمام پس كوچه ها را زير باران،
قدم بزنم.
:love::love::love:
 

mahsa.1392

عضو جدید
دوباره دلم واسه غربت چشمات تنگه
دوباره اين دل ديوونه واست دلتنگه
وقت از تو خوندنه ستاره ء ترانه هام
اسم تو برای من قشنگترين آهنگه
بی تو يك پرنده اسير بی پروازم
با تو اما ميرسم به قله آوازم
اگه تا آخر اين ترانه با من باشي
واسه تو سقفی از آهنگ و صدا ميسازم
با يك چشمك دوباره منو زنده كن ستاره
نذار از نفس بيفتم،تويي تنها راه چاره
آی ستاره آی ستاره بی تو شب نوری نداره
اين ترانه تا هميشه تو رو ياد من مياره
تويی كه عشقمو از نگاه من ميخونی
تويی كه تو تپش ترانه هام مهمونی
تويی كه هم نفس هميشه آوازی
تويی كه آخر قصه ء منو ميدونی
اگه كوچه صدام يك كوچه باريكه
اگه خونم بی چراغه چشم تو تاريكه
ميدونم آخر قصه ميرسي به داد من
لحظه يكي شدن تو آينه ها نزديكه...
 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
تويي عاشقترين تنهاي دنيا ............. منم خسته ترين مغموم دنيا
تويي صادقترين حرف رو لبها ............. منم غمگين ترين راز تو دلها
تويي زيبا طلوع صبح فردا ...............منم اينجا غروبي مثل شبها
تويي همچون قناري شاد و شيدا ...... منم مثل كلاغي رو درختا
تويي آشفته دل مغرور و رعنا............. منم همراز و همراه يه رويا
تويي عشق و محبت توي قلبها...........منم ديوونه مثل موج دريا
تويي تنها تويي ياد غريبها..................منم فرياد بي پايان غمها
تويي شاخه گل سرخ صدفها...............منم تنها شقايق توي صحرا
تويي آب زلال اشك چشمها................منم مرداب سرد توي دشتها
تويي عاشقترين تنهاي دنيا.................منم خسته ترين مغموم دنيا
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بی قرار !

مثل قطاری که سراسیمه سوت می کشد

در ایستگاه آینه ها خاک می خورم ...

بی دلیل

مثل کتابی که رو به چشمهای بسته، باز می شود

از مرز کسالت گذاشته ام !

اما، به هر بهانه که از یاد بردی ام ووو

حالا خیال کن که دل بی ستاره ای

یک آسمان ستاره را

به تو تقدیم می کند ...

این یعنی ...

آغاز ...

آشتی ...

خورشید من! بخند ...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یک نفر...
یک جایی...
تمام رؤیایش لبخند توست وزمانی که به تو فکر میکنه احساس میکنه که زندگی واقعا با ارزشه
پس هر گاه احساس تنهایی کردی این حقیقت رو به خاطر داشته باش.
یک نفر ...
یک جائی...
در حال فکر کردن به توست.....





 

nasim_shsh

عضو جدید
کاربر ممتاز
تلخ میگذرد،این روزها را میگویم!
که قرار است از تو...
که آرام جان لحظه هایم بودی...
برای دلم...
یک انسان معمولی بسازم...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
محبوب من!

دلتنگی ها را تنها تو بدان،

بی قراری ها را تو ببین،

دلشوره را طبیب و دردها را دوا باش.

تنها تو بخوان چیزی را که هیچکس نتوانسته بخواند
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
انگار مدتی است که احساس می کنم

خاکستری از دو سه سال گذشته ام

احساس می کنم که کمی دیر است

دیگر نمی توانم

هر وقت خواستم

در بیست سالگی متولد شوم

انگار فرصت برای حادثه

از دست رفته است

از ما گذشته است که کاری کنیم

کاری که دیگران نتوانند

فرصت برای حرف زیاد است

اما

اما اگر گریسته باشی. . .

آه . . .

مردن چه قدر حوصله می خواهد

بی آنکه در سراسر عمرت

یک روز ، یک نفس

بی حس مرگ زیسته باشی !

انگار این سالها که می گذرد

چندان که لازم است

دیوانه نیستم

احساس می کنم که پس از مرگ

عاقبت یک روز

دیوانه می شوم !

شاید برای حادثه باید

گاهی کمی عجیب تر از این باشم

با این همه تفاوت

احساس می کنم که کمی بی تفاوتی بد نیست

حس می کنم که انگار

نامم کمی کج است

و نام خانوادگی ام ، نیز

از این هوای سربی خسته است

امضای تازه ی من

دیگر امضای روزهای دبستان نیست

ای کاش

آن نام را دوباره پیدا کنم

ای کاش

آن کوچه را دوباره ببینم آنجا که ناگهان

یک روز نام کوچکم از دستم افتاد

و لابه لای خاطره ها گم شد

آنجا که یک کودک غریبه

با چشم های کودکی من نشسته است

از دور لبخند او چه قدر شبیه من است !

آه ، ای شباهت دور!

ای چشم های مغرور !

این روزها که جرأت دیوانگی کم است

بگذار باز هم به تو برگردم !

بگذار دست کم

گاهی تو را به خواب ببینم!

بگذار در خیال تو باشم!

بگذار . . .

بگذریم!

این روزها

خیلی برای گریه دلم تنگ است !



قیصر امین پور
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
وتو را به وداع آخرین که پر از ابرهای تیره و پنجره های فرو بسته بود
تو را به برگهای خزان، به دشتهای تهی و باغهای نسترن،
تو را به ساقه های شکسته وبادهای گریزان،
تو را به آه فرو خورده،
سوگند می دهم،مرا به آغازگاهم، آن ییلاق شبنم خیز نگاهت،بازگردان...

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کنارم نشسته ای
چشم در چشم من.
در ساعت شنی آب می ریزم
شاید این احساس ٬ جاودانه شود!!!




 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مهدی اخوان ثالث:
در گذرگاه زمان،
خیمه شب بازی دهر،
با همه تلخی و شیرینی خود می گذرند...
عشق ها می میرند،
رنگ ها رنگ دگر می گیرند،
و فقط خاطره هاست؛ که چه شیرین و چه تلخ،
دست ناخورده به جا می ماند... .


 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ديروز با يک دسته گل امده بود به ديدنم
با يک نگاه مهربون
همون نگاهي که سالها ارزو شو داشتم و از من دريغ ميکرد
گريه کرد و گفت دلش برام تنگ شده
ولي من فقط نگاهش کردم... ...
وقتي رفت سنگ قبرم از اشکش خيس شده بود
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
روزهاي خوشمان را امشب

تو اگر خوش بودي

از درون صفحه ي كهنه ي ذهنت بردار

منِ امروز پر از تلخي هاست

لاشه ام را امشب

از سر خاطره هايت بردار .
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پا به پای تو در این جاده زندگی می ایم
یک لحظه نیز از تو دور نمی شوم !
می ایم با همین پایهای خسته ولی عاشقتر از گذشته!!
عاشقانه با تو می ایم
همسفرم باش ای نازنینم
به پایان جاده بیندیش همین سفر خیلی زیباست

 

nasim_shsh

عضو جدید
کاربر ممتاز
نبودنت را با ساعت شنی اندازه گرفته ام،
یک صحرا گذشته است!
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در دوری‌ات...نفس نه...آه می‌کشم!!...

آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآه......................



 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلم می خواهد خوب باشم
دلم می خواهد تو باشم و برای همین راست می گویم
نگاه کن:
با من بمان
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هیچ کس را دوست ندارم

از همه بریدم

حتی از خودم

چیزهایی دیدم

حرفهایی شنیدم

آه

دیگر بس است

من پیاده می شوم

خدانگهدار....
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به سلام ها دل نمی بندم
از خداحافظی ها غمگین نمی شوم
دیگر عادت کرده ام
به تکرار یکنواخت دوری و دوستی
خورشید و ماه!!
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو را صدا کردم
در تاریکترین شبها دلم صدایت کرد
و تو با طنین صدایم به سوی من آمدی
با دستهایت برای دستهایم آواز خواندی
برای چشمهایم با چشمهایت
برای لبهایم با لبهایت
با تنت برای تنم آواز خواندی

من با چشمها و بیهایت انس گرفتم
با تنت انس گرفتم
چیزی در من فروکش کرد
چیزی در من شکفت
من دوباره در گهواره ی کودکی خویش در خواب فرو رفتم
و لبخند آن زمانیم را باز یافتم

ولی افسوس..........................
خواب بودم...........:(

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
با تو که همراه میشوم،چتر را کنار میگذارم...
با تو چیزی جز مهربانی نمیبارد...


خوب مي داني كه در چشمت گرفتارم هنوز
روز و شب خوابم ربودي باز بيدارم هنوز
گرتو تكرار مني جوياي تكرارم هنوز
نيست بر آيينه دل هيچ زنگارم هنوز
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
درازدحام کوچه های بی گفت وگو
گم شده ام
بی فانوس راه
آسمان پرستاره
بی تبسم نگاه
**
اگربرایم دعاکنی
به رویم لبخندبزنی
وبامن
حرف
حرف
حرف...
اگربامن حرف بزنی
پیدامی شوم!
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو صدای پایت را

به یاد نمی آوری

چون همیشه همراهت است

ولی من آن را به خاطر دارم

چون تو همراه من نیستی

و صدای پایت بر دلم

نشسته است .

 

nasim_shsh

عضو جدید
کاربر ممتاز
خوب مي داني كه در چشمت گرفتارم هنوز
روز و شب خوابم ربودي باز بيدارم هنوز
گرتو تكرار مني جوياي تكرارم هنوز
نيست بر آيينه دل هيچ زنگارم هنوز

گاهی حرف زدن ها وزن ندارند
ریتم ندارند
اما خوب گوش کن....
درد دارند....
 
بالا