معماری با مصالحی از جنس دل

natanaeal

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلکم آروم باش...
روزهای خوشی در انتظار توست!
.
.
.
.
.
.
.
و این بزرگترین دروغ به خود است!
:|
افق روشن

روزي ما دوباره كبوترهايمان را پيدا خواهيم كرد و مهرباني دست زيبائي را خواهد گرفت.
روزي كه كمترين سرود
بوسه است
و هر انسان
براي هر انسان
برادري ست.
روزي كه معناي هر سخن دوست داشتن است
تا تو به خاطر آخرين حرف، دنبال سخن نگردي.
روزي كه آهنگ هر حرف، زندگي ست
تا من به خاطر آخرين شعر ، رنج جست و جوي قافيه نبرم.
روزي كه هر لب ترانه ئيست
تا كمترين سرود، بوسه باشد.
روزي كه تو(آنکه میخواهی) بيائي، براي هميشه بيائي
و مهرباني با زيبائي يكسان شود.
روزي كه ما دوباره براي كبوترهايمان دانه بريزيم . . .
روزي كه ديگر درهاي خانه شان را نمي بندند
قفل
افسانه ئيست
و قلب
براي زندگي بس است.
و من آن روز را انتظار مي كشم
حتي روزي
كه ديگر
نباشم.
 

"khodam"

عضو جدید
تو صدای پایت را نمیشنوی،چون همیشه همراهت است،ولی من ان را به خاطر دارم،چون تو همراه من نیستی،وصدای پایت بر دلم نشسته است....
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گاهے دلمـ از ـهر چه آدمـ است مے گیرد
گاهے دلمـ دو کلمه حرف مهربانانه مےخواهد
نه به شکل ِ دوستت دارم و یا نه بــ ِ شکل ِ بے تو مے میرمـــ
ساده شاید ، مثل دلتنگ نباش… فردا روز دیگر ے ست

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ميـگنـ ... تا دلــــــتــــــــ پُـــر نباشـهـــــــ


از روزگــــار بـــــــــد نميگيـــ


امــــــانـ از روزيــــــ كه


دليــــــــ نداشـتهـــ باشيـــــ !

 

"khodam"

عضو جدید
 

"khodam"

عضو جدید
این پست را ســــــکوت می کنم تو بنویس !

تــــــــو بنویس ...


از دلتنگی هایت از دردهایت، از حــــرف هایت ...


از هرچه دلت می گوید

بنویس برایم ............

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چگونه میشود خندید وقتی نمیتوانی اشک بریزی
تنها بغضی داری که هرگز راه گلویت را ول نمیکند
میخواهی فریاد بزنی تا شاید ارام شوی اما تنها صدای سکوت را میشنوی
گاهی بهتره ارام ارزوی نبودنت را کنی
شاید انوقت کسی دستت را بگیرد و بگوید کجا مگه من نیستم که اینقدر غنگینی
اما افسوس که نیست

*نقل از یک نفر*
 

"khodam"

عضو جدید
باید بازیگر شوم ،
آرامش را بازی کنم …
باز باید خنده را به زور بر لبهایم بنشانم …
باز باید مواظب اشک هایم باشم …
باز همان تظاهر همیشگی : ” خوبم …
 

"khodam"

عضو جدید
تو مقصری اگر من دیگر ” من سابق ” نیستم !
من را به من نبودن محکوم نکن !
من همانم که درگیر عشقش بودی !
یادت نمی آید ؟!
من همانم !
حتی اگر این روز ها هر دویمان بوی بی تفاوتی بدهیم !
 

"khodam"

عضو جدید
عجبــــ وفـــایـــی دآرد این دلتنگــــی…!
تنهـــــاش که میـــذآریـــی میــری تو جمـــع و کلّی میگـــی و میخنــــدی…
بعد کـــه از همه جـــدآ شدی از کـُنـــج تآریکـــی میآد بیرون
می ایستـــه بغـــل دستــتــــ …
دســتـــ گرمشـــو میذاره رو شونتــــ
بر میگـــرده در گوشــتـــ میگـــه:
خـــوبــی رفیـــق؟؟!!
بـــآزم خودمـــم و خـــودتــــ …
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سکوت میکنم تا کسی را به خلوتم راه ندهم
تا همیشه به یاد داشته باشم
کسی هست در این دنیا که هیچ کس برای سخن گفتن با او نیست
انقدر تنهاست
که حتی کلاغها نیز روی طاقچه پنجره اش نمیروند
و او با اندوهی در دلش به تاریکی مینگرد
کاش میشد دستش را بگیرم
و ارام بگویم
سلام به نور و روشنی بیا
*نقل از یه نفر*
 

"khodam"

عضو جدید
یـــکی از همیـــــــن روزهــــــــــا
بایـــد خدا را صدا بــــــــــزنم
یک میــــــــز دو نفــــــــره
دو صنـــــــــدلــی
یــــــــکی مـــــــن
یـــــــــکی خــــــدا
حــــــرف نمـــــــیزنم
نـــــــگاهم کافیــــــست
میـــــــــدانم
برایـــــــــم اشــــــــک می ریــــــــزد!!
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
می دانی
یک وقت هایی باید
روی یک تکه کاغذ بنویسی
تـعطیــل است
و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت
باید به خودت استراحت بدهی
دراز بکشی
دست هایت را زیر سرت بگذاری
به آسمان خیره شوی
و بی خیال ســوت بزنی
در دلـت بخنــدی به تمام افـکاری که
پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند
آن وقت با خودت بگویـی
بگذار منتـظـر بمانند ....







 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

اندوه که از حد بگذرد،

جایش را میدهد به یک بی اعتنایی مزمن،

دیگر مـهـم نیست

بودن یا نبودن،

دوست داشتن یا نداشتن،

آنـچه اهمیت دارد

کشداری رخوتناک حسی است،

که دیگر تو را به واکنش نمیکشاند،

در آن لحظه فقط در سکوت غرق می شوی،

و نگاه میکنی و نگاه ....!!!!!

 

"khodam"

عضو جدید
نگـــــــران نباش،
" حــــال مـــن خـــــوب اســت " بــزرگ شـــده ام ...
دیگر آنقــدر کــوچک نیستـم که در دلـــتنگی هـــایم گم شــوم!
آمـوختــه ام،
که این فـــاصــله ی کوتـــاه، بین لبخند و اشک نامش" زندگیست "
آمــوختــه ام که دیگــر دلم برای " نبــودنـت " تنگ نشـــود . . .
راســــــتی، دروغ گـــــفتن را نیــــــــز، خــــــــوب یاد گـــرفتــه ام ...
" حــــال مـــن خـــــــوب اســت " ...خــــــوبِ خــــوب!!
 
  • Like
واکنش ها: A.8

"khodam"

عضو جدید
همیشه که نه !ولی گاهـــــــی ..
میان بودن و خواستن فاصله ایست ...
وقت هایی هست که کسی را با تمام وجود می خواهی.....
حتی به خاطرش نفس میکشی...
زندگی میکنی...
دنیا برایت زیبا می شوداما....
بودنت در کنارش جایز نیست .....
و این خواستن همان آرزو و یا رویایی اشتباه است...
آنجایی که او حتی ذره ای از حس تو نمی داند....
 

"khodam"

عضو جدید
امان از این بوی ِ پاییز و آسمان ابری !که آدم نه خودش میداند دردش چیستو نه هیچکس ِ دیگری …فقط میدانی که هر چه هوا سردتر میشوددلت آغوش ِ گرمتری میخواهد ...
 
  • Like
واکنش ها: A.8

"khodam"

عضو جدید
نـﮧ تـو نمیـבانــے

هـچڪـس نمـے בانـد پشت ایـטּ چهره ے آرام

בر בلـم چـه میـگذرב...

نمـے בانـے

ڪسـے نمـے בانـב

ایـن آرامش ظـآهـرے و ایـטּ בل نـآ آرام
چـقـבر פֿسـتـﮧ ام ڪرבه اسـت
 

"khodam"

عضو جدید
هر روز و هر لحظه نگرانت میشوم...که چه میکنی؟پنجره ی اتاقم را باز میکنم و فریاد میزنمتنهاییت برای من...غصه هایت برای من...همه ی بغض ها و اشکهایت برای من...بخند برایم بخندتا من هم بشنوم صدای خنده هایت را ...صدای همیشه خوب بودنت رادلم برایت تنگ شده...
 
  • Like
واکنش ها: A.8

"khodam"

عضو جدید
می خواهم نباشمکاش سرم را بردارم و برای یک هفتهدر گنجه ای بگذارم و قفل کنم!در تاریکی یک گنجه خالیو روی شانه هایم در جای خالی سرم چناری بکارمو برای یک هفته در سایه اش آرام بگیرم
 

"khodam"

عضو جدید
دل استــ دیگر خسته میشود …بی حوصله میشــود …از روزگار از آدمـــــــها از خــودشـــــاز این قابــها , از اثباتــ , از تـــــوضیــحاز کلماتــــی که رابـــطه ها را به گند میکشـــد
 

دختر بهاری

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
این روزها ، تلخمدست برداشته‌ام از توجهِ بی‌ وقفه به حضور آدم هاپرهیز می‌‌کنم از ثبتِوجود‌هایی‌ که ماندگاری ندارند…این روزها ، تلخ تر از همیشهاز همه ی آدم‌ها بریده ام !
[h=3]•[/h]
 

دختر بهاری

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
روزچون تیر و کمان اگرچه نزدیکولی پیوستن ما نهایتش فاصله بود !من کاناپه ای پوسیده در بارانتو سربازی دورافتاده با گلوله ای در پهلوچقدر دیر همدیگر را پیدا کردیم !
 
بالا