معماری با مصالحی از جنس دل

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
میگوینــد: بــاران کــه میزنــد ,
بــوی ” خــاک “بلنــد می شــود…
امــا ,اینجــا بــاران کــه میزنــد ;
بــوی ” خاطــره ” بلنــد میشــود …!
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نه هستی که با بودنت طعم گس جوانی را مزه کنم
نه نیستی که نبودنت
خاطره ها را پای شمعدانی ها بریزد
من به خواب هم نمی دیدم
باد شمعدانی ها را پَرپَر کند
اما این بار
تا نیایی چشم از شمعدانی ها بر نمی دارم...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کوه پرسید ز رود
زیر این سقف کبود
راز ماندن در چیست؟
گفت : در رفتن من
کوه پرسید : ومن؟
گفت : در ماندن تو
بلبلی گفت : و من؟
خنده ای کرد و گفت : در غزل خوانی تو

آه از آن آبادی
که درآن کوه رَوَد
رود ، مرداب شود
و در آن بلبل سرگشته سرش را به گریبان ببرد
و نخواند دیگر

من و تو ، بلبل و کوه و رودیم
راز ماندن جز
در خواندن من ، ماندن تو ، رفتن یاران سفر کرده ی مان نیست
بدان !





 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
"آری!
آغاز دوست داشتن است..............."
آغاز سفری دور
در کوچه های تاریک روزگار
با وحشتی از آینده
دست هایم را بر گریبان غم گرفته
و چشمان ترا رهنمای زندگی ام
می کنم
در بیابان سرد قلبت
تنها سایه ات را پناه گاه می خواهم
آه!
که دیگر پاهایم رمق ماندن در سیلاب اشکهایت را ندارد
نه..........
دیگر نه
من تو را به عشق وا می گذارم
خود را در هوس نگاهت غرق می کنم.
به درستی
این است سفر عشق.
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
روسری تو در باد
سرگردان است
مثل شب من در خواب
در هیاهوی موهای تو
سیاهی شعر هایم گم شده است
و در چکاچک چکمه هایت
قدم های من بی تاب
و اینها جمله هایی هستند
بی مسئولیت
بی معنی
برای یک لحظه فرار از این روز ها
شعر های من
اشک های تو
به این روز ها می خندند
و این نشانه خوبیست
برای فراموشی تو...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ناگزیر از سفرم، بی سرو سامان چون «باد»
به «گرفتار رهایی» نتوان گفت آزاد
کوچ تا چند؟! مگر می‌شود از خویش گریخت
«بال» تنها غم غربت به پرستوها داد
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
و اکنون تو با مرگ رفته ای ؛

و من این جا تنها به این امید دم می زنم که با "هر نفس" ،

"گامی" به تو نزدیک تر می شوم و ...

این زندگی من است .
 

samira20*

عضو جدید
کاربر ممتاز
آدمي در آغوش خدا غمي نداشت
پيش خدا حسرت هيچ بيش و كمي نداشت
دل از خدا بريد و در زمين نشست
صدبار عاشق شد و دلش شكست
به هرطرف نگاه كرد راهش بسته بود
يادش آمد يك روز دل خدا را شكسته بود
 

حنا جون

عضو جدید
من به دنبال بره ی هستم روشن که بیاید علف خستگیم را بچرد..................................
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من بودم
تو
و یک عالمه حرف...
و ترازویی که سهم تو را از شعرهایم نشان می داد!!!
کاش بودی و
...می فهمیدی
وقت دلتنگی
یک آه
چقدر وزن دارد...


 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من به دنبال بره ی هستم روشن که بیاید علف خستگیم را بچرد..................................

چه غریب ماندی ای دل,
نه غمی نه غم گساری,
نه به انتظار یاری نه زیار انتظاری,
غم اگر به کوه بگریزد وبریزد,
که دگر بدین گرانی نتوان کشید باری,
سحرم کشیده خنجر که چرا شبت نکشته است,
تو بکش تو بکش روشن ترین ستاره ام.....
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ی مهربان تر از برگ در بوسه‌های باران
بيداری ستاره ، در چشم جويباران
آيينه ی نگاهت؛ پيوند صبح و ساحل
لبخندِ گاه گاهت ؛ صبح ِ ستاره باران

بازآ که در هوايت ، خاموشی جنونم
فريادها بر انگيخت از سنگ ِ کوهساران
اي جويبار ِ جاري ! زين سايه برگ مگريز
کاين گونه فرصت از کف ، دادند بي شماران
گفتي : "به روزگاري مهری نشسته بر دل!"
"بيرون نمی‌توان کرد، حتي به روزگاران"
بيگانگي ز حد رفت، اي آشنا مپرهيز
زين عاشق ِ پشيمان، سرخيل شرمساران
پيش از من و تو بسيار ، بودند و نقش بستند
ديوار ِ زندگي را زين گونه يادگاران
وين نغمه ی محبت، بعد از من و تو ماند
تا در زمانه باقيست آواز ِ باد و باران

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[h=2][/h]
آنقدر صدایت میکنم
تا از سر بی حوصلگی شاید یکبار بگویی :
جانم
 

حنا جون

عضو جدید
امشب شامم را خوب نخورده ام و خوب هم نخوابیده ام امشب حساب کرده ام تا صبح روز قیامت چقدر دیگر باید حساب پس بدهم کاش بود کسی که حرف مرا میفهمید.................................
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
مهرها و محبتها
همیشه
در خاطرات
جاودان میمانند
اما
ادمها
هر روز تغییر میکنند
و نمیشود
مطمئن بود
همیشه
کنارمان میمانند
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[h=2][/h]
گاهي مثل باران بايد باريد ، زندگي بخشيد ،

طراوت داد
.
.
.
.
.
.
.
و رفت ............
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
باران میبارد
و همچنان
که میبارد
به یادش میافتم
و هسته
به این فکر میکنم
ایا
او هم زیر این باران قدم میزند
اگر چتر نبرده باشد
انوقت کی
چتر را به دستش میدهد
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[h=2][/h]
من به این قلب پر از آدمک تو
به همه وسعت بی حد هوس های تو عادت دارم
نه نگاهت کردم،
نه شکایت کردم
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
وفا

وفا

به غیر از آنکه بشد دین و دانش از دستم
بیا بگو که زعشقت چه طرف بربستم
اگر چه خرمن عمرم غم تو داد برباد
به خاک پای عزیزت که عهد نشکستم
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ای جانم......................

روزی تو می آیی ...
با چشمانی که ،
عشق در پیاله های شیرین آن موج می زند ...
با دستانی ،
پر از عطوفت ...
و دامانی ،
پر از سخاوت ...
روزی که باران عشقت را ،
بر تن خستۀ من می باری ...
و من در میان مهربانی های تو گم می شوم ...
روزی می آیی تا کشتی شکسته قلبم ،
در ساحل مهر تو پهلو بگیرد ...
روزی خواهی آمد ...
میدانم ...
و آن روز من با تمام تمنای نگاهم ...
به تو خواهم گفت که به شوق آمدنت ،
تمام سال های عمرم منتظر بودم ...
تو مرا با خود می بری به وسعت بی کرانۀعشق ...
و تا آخرین سر منزل دوست داشتن ...
من و تو ما می شویم ...
و بال بالِ هم ،
تا هر چه آبی است پرواز می کنیم ...
دیگر غمی ندارم ...
با تو بودن برایم بس است ...
و این است سرود خوشبختی ...
 

حنا جون

عضو جدید
چه غریب ماندی ای دل,
نه غمی نه غم گساری,
نه به انتظار یاری نه زیار انتظاری,
غم اگر به کوه بگریزد وبریزد,
که دگر بدین گرانی نتوان کشید باری,
سحرم کشیده خنجر که چرا شبت نکشته است,
تو بکش تو بکش روشن ترین ستاره ام.....

نازنینا ........ما به ناز تو جوانی داده ایم دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا؟
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
وفایم را
چه به سادگی
نگاه میکردی
و من
چه دردی میکشیدم
تا بفهمی
به تو وفادار هستم
و تو
چه راحت از
بی وفایی که نکردم شکایت میکردی
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نازنینا ........ما به ناز تو جوانی داده ایم دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا؟

ای راحت جان یار و وفادار کیستی ؟ ما دل به تو دادیم و تودلدار کیستی ؟ صد دل به کمند تو گرفتار بلا شد ای سلسله گیسو تو گرفتار کیستی ؟
 
بالا