وای بچه ها یه همکلاسی خیلی قدیمی دارم از یه طرف دلم براش میسوزه آخه مشکلات خونوادگی داره از یه طرفم می خوام کله شو بکوبم به دیوار.چپ میره راس میاد..میاد خونمون!!!!!!دیگه منتظر تعارف و اینجور چیزام نمیشه میاد تو(خدا رو خوش نمیاد اینطوری میگم ولی اصلا درک نمیکنه منم کار و زندگی دارم.

حالا با سه چار بارش مشکلی ندارم ولی کاش فقط سه چاربار بود!!!!)میگه نیم ساعت می خوام وقتتو بگیرم میگم باشه.این نیم ساعت تبدیل میشه به سه ساعت و نیم!نیم ساعتش گریه میکنه و اعصاب منم به هم میریزه.نیم ساعتشم وسایلم و سرکشی میکنه بقیشم حرف میزنه.خداییش این مدت برا یه کنکوری خیلی با ارزشه دیگه. هیشکی از اعضای خانوادمم تمایلی ندارن بهش دروغ بگن.میگن مشکل خودته..خودت حلش کن

منم تصمیم گرفتم دفعه بعد جلوش وایسم .....محکم

..............بهش بگم درس دارم