نبوده بر می چشمت کسی چو من به خماری
خمار چشم تو بردست هوای رستن از اینجا
(فی البداهه)
از مکافات عمل غافل مشو
گندم از گندم بروید جو ز جو
خواجه عبدالله انصاری
نبوده بر می چشمت کسی چو من به خماری
خمار چشم تو بردست هوای رستن از اینجا
(فی البداهه)
و اِن یکاد بخوان تا که چشم زخم براند ..................... به روی آینه گونت اثر ز چشم نمانداز مکافات عمل غافل مشو
گندم از گندم بروید جو ز جو
خواجه عبدالله انصاری
و اِن یکاد بخوان تا که چشم زخم براند ..................... به روی آینه گونت اثر ز چشم نماند
فی البداهه از خودم
یار اگر با ما گهی صلح و گهی پیکار داشت ................. ما حریف عشق او بودیم و با ما کار داشتدانی که چرا سر نهان باتو نگویم؟
طوطی صفتی طاقت اسرار نداری
یار اگر با ما گهی صلح و گهی پیکار داشت ................. ما حریف عشق او بودیم و با ما کار داشت
تا دو چشم خود را به هم زدم من عمر من چه طی شد .................. ابر نوبهاری ندیده باران وقت برف دی شدتقصیر دلم چیست ؟اگر روی تو زیباست
حاجت به بیان نیست که از روی تو پیداست
تا دو چشم خود را به هم زدم من عمر من چه طی شد .................. ابر نوبهاری ندیده باران وقت برف دی شد
مست عشقم، مست شوقم، مست دوستدم بی نفس تو بر نیارم
در خدمت تو نفس شمارم
نه مِی مونده نه مستی شبامو غم گرفته ................. مثله اینه که ساقی برام ماتم گرفتهتکیه گــاهم نیســـتی ، آرام جـــانم نیستــی
مــی وزد طوفان درد ُ بادبــانم نیستـــی
نیستی هر وقت محتــاج تو ام
امشبــی که سخــت محتــاج تـو ام
امشبی که مــرگ می خندد به من
مــی رســم تا لحظه ی تنهــا شدن
نه مِی مونده نه مستی شبامو غم گرفته ................. مثله اینه که ساقی برام ماتم گرفته
همين جا بودكه آتشي سوزنده از چشمي مست برآمد و بر جانم نشست
دست مرا فشرد
و نمي دانم چه حسي مرا لرزان كرد
همين جا بود كه با من پيمان بست
همين جا بود كه پيمان شكست...
یا که از چشمان خود شام مرا روشن بکنتویی برابر تو، چشم در برابر چشم
در آن دو چشم پر از گفتگو چه می بینی؟
نصیحت گوی رندان را که با حکم قضا جنگ استیا که از چشمان خود شام مرا روشن بکن
یا بیا ای خواهشم، شامی سحر با من بکن
دل بردی از من به یغما ای ترک غارتگر من ................. دیدی چه آوردی ای دوست از دست دل بر سر مننصیحت گوی رندان را که با حکم قضا جنگ است
دلش بس تنگ می بینم ،مگر ساغر نمی گیرد؟
نیست دلداری که دلداری کنددل بردی از من به یغما ای ترک غارتگر من ................. دیدی چه آوردی ای دوست از دست دل بر سر من
دمی تو شربت وصلم نداده ای جانانیست دلداری که دلداری کند
نیست غمخواری که غمخواری کند
دارم چه شکایت ها از دست ستمکاران ................. ای کاش به پا خیزد از عدل تو غوغایینیست دلداری که دلداری کند
نیست غمخواری که غمخواری کند
یادمان باشد شاید شبی آنچنان آرام گرفتیم که دیدار صبح فردا ممکن نشد ،دارم چه شکایت ها از دست ستمکاران ................. ای کاش به پا خیزد از عدل تو غوغایی
من آن یک مشت خاکم خاک پاکم خاک پاکم ................... برای واقعیت ها هلاکم من هلاکم من هلاکمیادمان باشد شاید شبی آنچنان آرام گرفتیم که دیدار صبح فردا ممکن نشد ،
پس به امید فرداها "محبتهایمان" را ذخیره نکنیم . . .
من.... تومن آن یک مشت خاکم خاک پاکم خاک پاکم ................... برای واقعیت ها هلاکم من هلاکم من هلاکم
من.... تو
ایینه را نگاه مکن
من رشک می برم بر تو
وقتی در ایینه خود را تماشا میکنی
بیهوده است اینکه برای نبودن من
پرونده های سبز بشر دوستانه باز میکنی
هرگز حسد نبردم بر منصبی و مالی
یکی بخشش می کنه جونشو با عزت نفس ................ دیگری بهر یه لقمه نون شکایت می کنه
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم .................... دولت صحبت آن مونس جان ما را بسهرگز حسد نبردم بر منصبی و مالی
الا بر آنکه دارد با دلبری وصالی
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم .................... دولت صحبت آن مونس جان ما را بس
ساده می گویم اگر عشق چنین خون جگریستیار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم .................... دولت صحبت آن مونس جان ما را بس
یکی مرد عاشق به رسم کهنسر آن ندارد امشب که برآید آفتابی
چه خیال ها گذر کرد و گذر نکرد خوابی
دلا امشب سفر دارم ....چه سودائي به سر دارمیکی مرد عاشق به رسم کهن
بزد دل به دریا به ترک وطن
که من عاشقم، مرد راهم ببین
که این ترک منزل گواهم ببین
برفت و برفت تا به شهری رسید
دل ملتهبّش به صبری رسید
ادامه دارد...![]()
مرا گر ببیند که سویش شدمدلا امشب سفر دارم ....چه سودائي به سر دارم
حكايتهاي پر شرر دارم....چه بزمي با تو تا سحر دارم
در دفتر زندگی از خود افسانه سازممرا گر ببیند که سویش شدم
روان از وطن تا به کویش شدم
چه شادی کند گر ببیند که من
لباسی ز عشقش بکردم بتن
خدایا تو را هردمی شکر شکر
اگر کرده ام من خطا عذر عذر
به لطفت مرا بر وصالش رسان
که او هم همین نکته دارد بیان
من او را بدیدم هم او من بدید
به خوابی که من را بدادست امید
...
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |