negin.az
عضو جدید
من از تو پیش که نالم که در شریعت عشق
معاف دوست بدارند قتل عمدا را
از غم خبری نبود اگر عشق نبود
دل بود ولی چه سود اگر عشق نبود
دل بود ولی چه سود اگر عشق نبود
من از تو پیش که نالم که در شریعت عشق
معاف دوست بدارند قتل عمدا را
از غم خبری نبود اگر عشق نبود
دل بود ولی چه سود اگر عشق نبود
نمی دانم پس از مرگم چه خواهم شد
دل روشنـی دارم ای عشـق ،
صدایـم کن از هـر کجـا مـی توانـی
صدا کن مرا از صدف های سرشار باران ،
صدا کن مرا از گلوگاه سبز شکفتن .
شاه شوریده سران خوان من بیسامان را // زان که در کم خردی از همه عالم بیشمنمی دانم پس از مرگم چه خواهم شد
نمی خواهم بدانم کوزه گر
از خاک اندامم چه خواهد ساخت
ولی بسیار مشتاقم
که از خاک گلویم سوتکی سازد
گلویم سوتکی باشد
به دست کودکی گستاخ و بازیگوش....
مائیم و می و مطرب و این کنج خرابشاه شوریده سران خوان من بیسامان را // زان که در کم خردی از همه عالم بیشم
مائیم و می و مطرب و این کنج خراب
جان و دل و جان و جامه در رهن شراب
با ساربان بگویید احوال آب چشمم// تا بر شتر نبندد محمل به روز باران
دیر است که دلدار پیامی نفرستاد//ننوشت سلامی و کلامی نفرستادنصیحت گوی رندان را که با حکم قضا جنگ است.......دلش بس تنگ می بینم مگر ساغر نمی گیرد
دل می رود ز دستم صاحبدلان خدا رادیر است که دلدار پیامی نفرستاد//ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد
هر چه گویی چاره دانم کرد جز تقدیر را "سعدی" |
ای که گفتی دیده از دیدار بت رویان بدوز
هر چه گویی چاره دانم کرد جز تقدیر را
ای دیده، بدار ماتم دل
کو در خطری فتاد مشکل
خون شد ز فراق یار و از یار
جز خون جگر دگر چه حاصل؟
لب بر لبم نهاد و به من گفـت با نگاهاينـک همان لبی كه قرار تـو بـرده بود
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد // به زیر آن درختی رو که او گل های تر دارددوش می امد و رخساره برافروخته بود
تا کجا باز دل غمزده ای سوخته بود
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد // به زیر آن درختی رو که او گل های تر دارد
از وصل تو گر نیست نصیبم عجبی نیستدلا منگر به هر شاخی که در تنگی فرومانی
به اول بنگر و آخر که جمع آیند غایتها
از وصل تو گر نیست نصیبم عجبی نیست
هم ظلمت و هم نور به یک جا نتوان دید
در آسمان نه عجب گربه گفته حافظ............. سرود زهره به رقص اورد مسیحارا
ماه من نیست در این قافله، راهش ندهیدالا ای پیر فرزانه مکن عیبم ز میخانه // که من در ترک پیمانه دلی پیمان شکن دارم
ماه من نیست در این قافله، راهش ندهید
کاروان بار نبندد شب اگر ماهش نیست
ماهم از آه دل سوختگان بی خبر است
مگر آئینه ی شوق و دل آگاهش نیست
تیر آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش
رحم کن بر جان خود پرهیز کن از تیر ما
از چشمه ي چشم ما برفت اينهمه سيل
گويي كه دل تو سخت تر ميگردد
دوست می دارم من این نالیدن دلسوز را
تا به هر نوعی که باشد بگذرانم روز را
دوش در حلقه ی ما قصه ی گیسوی تو بود.....تا دل شب سخن از سلسله ی موی تو بودای آفتاب آهسته تر برام قصرش کن گذر ترسم صدای سایه ات خواب است بیدارش کند
دوش در حلقه ی ما قصه ی گیسوی تو بود.....تا دل شب سخن از سلسله ی موی تو بود
دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد
جز غم که هزار آفرین بر غم باد
از همین راه دور می بوسمدو چشم باز نهاده نشستهام همه شب
چو فرقدین و نگه میکنم ثریا را
از همین راه دور می بوسم
این که اَلابرَه دو چشمت شد
زیر پای هزار اَلفینم
هم خودم قاضیَم،خودم حکمم
من و انکار شراب این چه حکایت باشد
غالبا آنقدر عقل و درایت باشد
تاب خیل و سپه زلف و رخی نیست مرادر زلف چون کمندش ای دل مپیچ کان جا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |