روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیست.......................منت خاک درت بر بصری نیست که نیست![]()
تو ای تنها تر از تنها به دنبال تو می گردم
توای پیدا و ناپیدا به دنبال تو می گردم
روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیست.......................منت خاک درت بر بصری نیست که نیست![]()
تو ای تنها تر از تنها به دنبال تو می گردم
توای پیدا و ناپیدا به دنبال تو می گردم
مدعی خواست که آید به تماشاگه راز.................دست غیب آمد و بر سینه ی نامحرم زد
در دل از مهرت نهالی کشته ام کز آب چشم
هر زمانی برگ و شاخ و بیخ و او افزون شود
دو چشمت آبی دریای بوشهر
نگاهت گرم چون گرمای بوشهر
لبت تا می گشایی در شکرخند
به شیرینی مثل خرمای بوشهر![]()
توبه گویندم از اندیشه ی معشوق بکنراز این داغ نه در سجده ی طولانی ماست
بوسه ی اوست که چون مهر به پیشانی ماست
توبه گویندم از اندیشه ی معشوق بکن
هرگز این توبه نباشد که گناهیست عظیم
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدممن با يقين كافر، جهان با شک مسلمان........با اين حساب اهل جهنم فرق دارند
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
سرزنش ها گر کند خار مغیلان غم مخور
در دیاری که در او نیست کسی یار کسیراه دهید یار را آن مه ده چهار را ...........کز رخ نور بخش او نور نثار می رسد
در دیاری که در او نیست کسی یار کسی
کاش یارب که نیفتد به کسی کار کسی
تا تو مراد من دهی، کشته مرا فراق تویاد دار این سخن از من که پس از من گویی ........... یاد باد آن که مرا این سخن از وی یادست
تا تو مراد من دهی، کشته مرا فراق تو
تا تو به داد من رسی، من به خدا رسیده ام
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیممخمور جام عشقم ساقی بده شرابی ........... پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان مارا بس
سر آن ندارد امشب که بر آرد آفتابی .............چه خیالها گذر کرد و گذر نکرد خوابی
یار با ما بی وفایی می کند .... بی گناه از من جدایی می کند...
در پیش بیدردان چرا فریاد بی حاصل کنم ... گر شکوه ای دارم ز دل با یار صاحبدل کنم
میان باغ حرام است بی تو گردیدن ..... که خار با تو مرا به که بی تو گل چیدن.!!
نقش شیرین رو ازسنگ ولی ممکن نیست ... که خیال رخش ازخاطر فرهاد رود.
دردی ست غیر مردن کان را وا نباشددیری ست که دلدار پیامی نفرستاد .... ننوشت کلامی و سلامی نفرستاد...
دردی ست غیر مردن کان را وا نباشد
پس من چگونه گوییم کین درد را دوا کن
دل و دبنم شد و دلبر به ملامت برخواستنه کس راز او تواند شمرد...........نه اندیشه داند بدو راه برد
دل و دبنم شد و دلبر به ملامت برخواست
گفت با ما منشین کز تو سلامت بر خواست
تو کز محنت دیگران بی غمی ........... نشاید که نامت نهند آدمی
یارم چو قدح به دست گیرد ........... بازار بتان ئشکست گیردیار در خانه و تو سرگشته...........در به در می روی چه پنداری؟
یارم چو قدح به دست گیرد ........... بازار بتان ئشکست گیرد
در عشق رخت علم و خرد باخته ام..........چه علم و خرد که جان خود باخته ام
مهر تو به جان و دل خریدم حسین ................. یکباره دل از جهان بریدم حسین
نه فراوان نه اندکی باشد..........یکی اندر یکی یکی باشد
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |