در این سرای بی کسی ، کسی به در نمی زند !
به دشت پر ملال غم پرنده پر نمی زند
دیگر مکن نصیحت حافظ که ره نیافت
گمگشته ای که باده ی نابش به کام رفت
در این سرای بی کسی ، کسی به در نمی زند !
به دشت پر ملال غم پرنده پر نمی زند
تا خراش دل نبینی ، کی بصیقل ها رسیدیگر مکن نصیحت حافظ که ره نیافت
گمگشته ای که باده ی نابش به کام رفت
تا خراش دل نبینی ، کی بصیقل ها رسی
هر که شد وارسته جان ، دندانه سوهان گزید
من با کمر تو در میان کردم دست
در سایه ی این سقف ترک خورده نشستیم
بی حوصله و خسته و افسرده نشستیم
خاموش چو فانوس که در خویش خمیده است
پیچیده به خود با تن تا خورده نشستیم
من با کمر تو در میان کردم دست
پنداشتمش که در میان چیزی هست
پیداست از آن میان چو بربست کمر
تا من ز کمذ چه طرف خواهم بربست
دلم از وحشت زندان سکندر بگرفتتورا ان به که روی خود زمشتاقان بپوشانی
که شادی جهانگیری غم لشکر نمی ارزد
دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت
رخت بر بندم و ا ملک سلیمان بروم
ما گر زدری پای کشیدیم کشیدیم
مایه خوشدلی انجاست که دلدار انجاست
میکنم جهد که خود را مگر انجا فکنم
ما گر زدری پای کشیدیم کشیدیم
امید زهرکس که بریدیم بریدیم
دل نیست کبوتر که چو برخاست باز نشیند
از گوشه ی هر بام که پریدیم پریدیم
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدارامی خور که صد گناه زاغیار در حجاب
بهتر زطاعتی که بروی ریا کنند
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدارا
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا...
دوش می آمد و رخساره برافروخته بودانکه رخسار ترا رنگ گل و نسرین داد
صبر و ارام تواند به من مسکین داد
دوش می آمد و رخساره برافروخته بود
تا کجا باز دل غم زده ای سوخته بود
هر کس بد ما به خلق گوید ما دیده به بد نمی خراشیمدلیل راه شو ای طایر خجسته لقا
که دیده اب شد از شوق خاک ان درگاه
هر کس بد ما به خلق گوید ما دیده به بد نمی خراشیم
ما نیکی او به خلق گوییم تا هر دو دروغ گفته باشیم
هر چی فک کردم یادم نیومدمن بگوش خود از دهانش دوش
سخنانی شنیده ام که مپرس
هر چی فک کردم یادم نیومد
از اهالی خونه کمک گرفتم
سبک باران به شور آیند از هر حرف بی مغزی
به فریاد آورد اندک نسیمی هر نیستان را
ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم
وین یک دم عمر را غنیمت شمریم
فردا که از این دیر کهن در گذریم
با هفت هزار سالگان سر به سریم
![]()
هر چی فک کردم یادم نیومد
از اهالی خونه کمک گرفتم
سبک باران به شور آیند از هر حرف بی مغزی
به فریاد آورد اندک نسیمی هر نیستان را
سلام....
میروم اما نمی پرسم ز خویش
ره کجا منزل کجا مقصود چیست
بوسه میبخشم ولی خود غافلم
کاین دل دیوانه را معبود کیست؟!
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
![]()
ترميم دلشکسته را مهر و وفائي
بر تشنه لبي جرعه اي از آب صفائي
باشد که شود زنده دوباره دل غافل
اينبار نه دوري و نه جور و نه جفائي
<--------------------![]()
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان ما را بس
گـــر جـــانـــب حـــق نــداری نــگــاهساقي به نور باده برافروز جام ما
مطر ب بگو که کار جهان شد به کام ما
![]()
گـــر جـــانـــب حـــق نــداری نــگــاه
گـــزنـــدت رســانــد هــم از پــادشــاه
ما رخ زشکر افروخته با موج و بحر اموخته
زان سان که ماهی را بود دریا وطوفان جان پناه
همزباني نيست تا برگويمش
راز پنهان دل بيمار خويش
اين من و اين خلوت خاموش خود
اين من و اين كنج محنت بار خويش
ƹ̵̡ӝ̵̨̄ʒ** * * **** * *ƹ̵̡ӝ̵̨̄ʒ![]()
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد
به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
![]()
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |