هر که شد محرم دل در حرم یار بماند
وان ک این کار ندانست در انکار بماند
دی شیخ باچراغی همی گشت گرد شب
کزدیو و دد ملولم وانسانم آرزوست
مولانا
هر که شد محرم دل در حرم یار بماند
وان ک این کار ندانست در انکار بماند
تا مصاف وفا شکسته شدستدی شیخ باچراغی همی گشت گرد شب
کزدیو و دد ملولم وانسانم آرزوست
مولانا
تا مصاف وفا شکسته شدست
علم عافیت نگونسارست
انوری
لطف حق با تو مداراها کند
چون که از حق بگذرد رسواکند
دوست میدارم من این نالیدن دلسوز را
تا به هر نوعی که باشد بگذرانم روز را
آن را که چون تو نگار باشد
با خویشتنش چه کار باشد؟
دردم چو نداني ، ز درمان سخني نيست
ما را ز غم تو به دل راهزني نيست
در بزم فروم آمدم و عشق سرودم
افسوس که ما را سحن هم وطني نيست
…..............…,•’``’•,•’``’• ,Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒi
...........…...…’•,,عشق` ,•’Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒi
..............……....`’• ,,•’`Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒi
![]()
![]()
![]()
تا کی به تمنای وصال تو یگانه ......اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
نماز شام غریبان چو گریه آغازم
به مویههای غریبانه قصه پردازم
من از جحیم نترسم از آنکه بار خدای
نه مطبخی است که در آتشم کباب کند
نام من رفتست روزی بر لب جانان به سهو*********اهل دل را بوی جان می آید از نامم هنوزدانی که چیست دولت؟!دیدار یار دیدن!
درکوی او گدایی؛بر خسروی گزیدن!
حافظ
نام من رفتست روزی بر لب جانان به سهو*********اهل دل را بوی جان می آید از نامم هنوز
زهی خجسته زمانی که یار باز آید!
به کام غمزدگان، غمگساربازآید!
حافظ
دل کز طواف کعبه کویت وقوف یافت
از شوق آن حریم ندارد سر حجاز
زکوی میکده دوشش به دوش می بردند
امام شهر که سجـاده می کشید به دوش
یارم چو قدح به دست گیرد // بازار بتان شکست گیردشبها که سکوت است و سکوت است و سیاهی
آوای تو میخواندم از لایتناهی...
دل میرود زدستم صاحبدلان خدارایارم چو قدح به دست گیرد // بازار بتان شکست گیرد
دل میرود زدستم صاحبدلان خدارا
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
دیشب خبرت هست که در مجلس اصحاباز غم هجر مکن ناله و فریاد که دوش
زده ام فالی و فریاد رسی می آید
دیشب خبرت هست که در مجلس اصحاب
تا روز نخفتیم من و شمع جگرتاب
از دست دل سوخته و دیده خونبار
یک لحظه نبودیم جدا ز آتش و از آب
باشد ای دل که در میکده ها بگشایند
گره از کار فرو بسته ی ما بگشایند
دیشب به سیل اشک ره خواب میزدم // نقشی به یاد خط تو بر آب میزدم
تو را که هر چه مراد است در جهان داری // چه غم ز حال ضعیفان ناتوان داریمن که در آتش سودای تو آهی نکشم
کی توان گفت که بر داغ دلم صابر نیست
یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخورتو را که هر چه مراد است در جهان داری // چه غم ز حال ضعیفان ناتوان داری
یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن
وین سر شوریده بازآید به سامان غم مخور
تو را من زهر شیرین خوانم ای عشقدر زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجاسرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |