در تیره شبِ هجر تو جانم به لب آمد
تو کز سرای طبیعت نمی روی بیرون ... کجا به کوی طریقت سفر توانی کرد
وقت است که همچو مه تابان به در آیی
در تیره شبِ هجر تو جانم به لب آمد
تو کز سرای طبیعت نمی روی بیرون ... کجا به کوی طریقت سفر توانی کرد
در تیره شبِ هجر تو جانم به لب آمد
وقت است که همچو مه تابان به در آیی
من همان روز بگفتم که طریق تو گرفتم![]()
یک عمر همچو غنچه در این بوستان سرا
خون خورده ایم تا گرهِ دل گشاده ایم
![]()
من همان روز بگفتم که طریق تو گرفتم
که به جانان نرسم تا نرسد کار به جانم
وداع جان و تنم استماع رفتن تستمرهم زخم سينه ام ، بوي تو و هواي توديدن تو به نيمه شب، دست بدست و پاي توايکه دلم براي تو گشته اسير روزو شبکي شود اين دلم رها، تا نشوم فداي تو ؟
![]()
وداع جان و تنم استماع رفتن تست
مرو که گر بروی خون من به گردن تست
تمام از گر دش چشم تو شد کار من اي ساقي
زدست من بگير اين جام را کز خويشتن ر فتم
![]()
تو را در بوستان باید که پیش سرو بنشینی
و گر نه باغبان گوید که دیگر سرو ننشانم
رفیقانم سفر کردند هر یاری به اقصایی
خلاف من که بگرفته است دامن در مغیلانم
من به رسمي که ظريفان همه عشقش نامندبا تو مي مانم و با جور تو سر خواهم کرد..............……....`’• ,,•’`Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒi
…..............…,•’``’•,•’``’• ,Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒi
...........…...…’•,,عشق` ,•’Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒi
![]()
![]()
![]()
در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاستمن به رسمي که ظريفان همه عشقش نامندبا تو مي مانم و با جور تو سر خواهم کرد..............……....`’• ,,•’`Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒi
…..............…,•’``’•,•’``’• ,Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒi
...........…...…’•,,عشق` ,•’Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒi
![]()
![]()
![]()
مرا خود با تو سرّی در میان هست ... وگرنه روی زیبا در جهان هست
تو شمـع انجمـني يک زبان و يک دل شو
خيال و کوشش پروانه بين و خندان باش
![]()
شعله تا مشغول کار خویش شد ... هر نِیی شمع مزار خویش شد
در اين ديار نداند کسي زبان مرا
کجاست آنکه شناسد غم نهان مرا
به شکر نعمت ديدار جان برافشانم
اگـر به من برســانند همزبان مرا
![]()
![]()
اندازه نگهدار که اندازه نکوست ... هم لایق دشمن است و هم لایق دوست
تنم از واسطه دوري دلبر بگداخت
جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت
* * * * ** * * * ** * * * ** * * *![]()
از این آتش که در عالم فتادهستیاد باد آنکه ز نظارهی رویت همه شب
در مه چارده تا روز نظر بود مرا
خواجوی کرمانی
از این آتش که در عالم فتادهست
ز دود لشکر تاتار چونی
در این دریا و تاریکی و صد موج
تو اندر کشتی پربار چونی
منم بیمار و تو ما را طبیبی
بپرس آخر که ای بیمار چونی
مولوی
یاری اندر کس نمیبینم
یاران را چه شد
تا بر دلش از غصه غباری ننشیند ... ای سیل سرشک از عقب نامه روان باشدانی که نوشداروی سهراب کی رسید
آنگه که او ز کالبدی بیشتر نداشت
تا بر دلش از غصه غباری ننشیند ... ای سیل سرشک از عقب نامه روان باش
در وفای عشق تو مشهور خوبانم چوشمعشهر پرهنگامه از دیوانه ای دیدم رهی
از تو و دیوانگی های توام آمد بیاد
در وفای عشق تو مشهور خوبانم چوشمع
شب نشین کوی مشتاقان و رندانم چو شمع
در این گلشن بود خاکم، نه آن مرغ هوسناکم
عاشق اگر بيند ستم، کي شکوه از يارش کند
بلبل نمي رنجد ز گل، هر چند آزارش کنند
![]()
در این گلشن بود خاکم، نه آن مرغ هوسناکم
که هر ساعت به گلزاری کشاند آشیانش را
دیشب به سیل اشک ره خواب میزدماز سحر تا به سحر مژده ديدار تو بود
چه کند اين دل من هر شبه بيدار تو بود
گوشه چشمي به دل غمزده ام کافي بود
که بگويم دل من يکسره بيمار تو بود
* * * * ** * * * ** * * * ** * * *![]()
دیشب به سیل اشک ره خواب میزدم
نقشی به یاد خط تو بر اب میزدم
میدود هرسو گریبان چاک از بی طاقتی
تا کجا آرام گیرد جان بی آرام صبح؟
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |