شب و صحرا و گل و سنگیا رب این نوگل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از چشم حسود چمنش
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید تو بمن گفتی :
از این عشق حذر کن !
شب و صحرا و گل و سنگیا رب این نوگل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از چشم حسود چمنش
یا رب آن نوگل خندان که سپردی به منش
میسپارم به تو از چشم حسود چمنش
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید تو بمن گفتی :
از این عشق حذر کن !
یادم آید که شبی با هم از آن کوچه گذشتیمچه جالب :دی
شیرین تر از آنی به شکر خنده که گویم
ای خسرو خوبان که تو شیرین زمانی
یادم آید که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
من اکنون در غروب انتظار راه می پویم
تو را همچون حریقی در کران این شب تاریک می جویم
من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد
همه اندیشه ام اندیشه فرداست
تا تو نگاه می کنی کار من آه کردن است// ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است
ای کلک!تــن مپرور زانـک قربانیسـت تـن//دل بپـرور دل به بـالا مـیرود
ای کلک!
در کوی نیک نامان مارا گذر ندادند// گر تو نمی پسندی تغییر کن قضا را
یا رب دل پاک و جان آگاهم ده/اه شب و گریه ی سحرگاهم دهاگر ماه بودی - بصد ناز - شاید
شبی بر لب بام من می نشستی
وگر سنگ بودی ، بهر جا که بودم
مرا می شکستی ، مرا می شکستی !
یا رب دل پاک و جان آگاهم ده/اه شب و گریه ی سحرگاهم ده
اول مرا ز خود بی خود کن/وانگه مرا به سوی خود راهم ده
هر کو شراب فرقت روزی چشیده باشد
داند که سخت باشد قطع امیدواران
مردی مردی نبود فتاده را پای زدننه آدمم نه گنجشک
اتفاقی کوچکم
هر بار می افتم
دو تکه می شوم
نیمی را باد می برد
نیمی را مردی که نمی شناسم .
مردی مردی نبود فتاده را پای زدن
گر دست فتاده ای بگیری، مردی
یک شب آتش در نیستانی فتاد//سوخت چون عشقی که برجانی فتادیک شب آتش در نیستانی فتاد
سوخت چون اشکی که برجانی فتاد
یک شب آتش در نیستانی فتاد//سوخت چون عشقی که برجانی فتاد
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم// لطف آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمایی
سراپا اگر زرد و پژمرده ايم ، ولي دل به پاييز نسپرده ايمیار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان ما را بس
تشکر جهت ویرایشتون
سراپا اگر زرد و پژمرده ايم ، ولي دل به پاييز نسپرده ايم
یا رب سببی ساز که یارم به سلامتمن از شیرینی شور و نوا بیداد خواهم کرد
چنان کز شیوهی شوخی و شیدایی تو بیدادی
تو خود شعری و چون سحر و پری افسانه را مانی
به افسون کدامین شعر در دام من افتادی
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت
بازآید و برهاندم از بند ملامت
تا تو را دیدم ندادم دل به کس
عاشقم کردی به فریادم برس
سودای تو را بهانه ای بس باشد
مدهوش تو را ترانه ای بس باشد
هر كجا هستم ،در هوای لب شیرین دهنان چند کنی
جوهر روح به یاقوت مذاب آلوده
هر كجا هستم ،
باشم آسمان مال من است پنجره، فكر ،
هوا ،
عشق ،
زمین مال من است.
تو ستونی از نمک و شبنم بودی
پیوسته در آب شدن و
عاشقانه
فرو ریختن
بر دست هایم .
مرا چشمیست خون افشان ز دست آن کمان ابرو,
جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابرو
وصال او ز عمر جاودان به
خداوندا مرا آن ده که آن به
هر شب چو ماهتاب به بالین من بتاب
ای آفتاب دلکش و ماه پریوشم
لب بر لبم بنه بنوازش دمی چو نی
تا بشنوی نوای غزلهای دلکشم
بوی جوی مولیان آید همیموجی آشفته فرا می رسد
از راه که گوید با ما
قصه یک شب طوفانی را
رفته بود آن شب ماهی گیر
تا بگیرد از آب
آنچه پیوندی داشت
با خیالی درخواب
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |