درد عشقی کشیده ام که مپرسای دوست شکر بهتر یا انکه شکر سازد
خوبی قمر بهتر یا انکه قمرسازد
زهر هجری چشیده ام که نپرس
درد عشقی کشیده ام که مپرسای دوست شکر بهتر یا انکه شکر سازد
خوبی قمر بهتر یا انکه قمرسازد
درد عشقی کشیده ام که مپرس
زهر هجری چشیده ام که نپرس
سازدلم باکسی یار نیست
مشک دلم برای کسی غم خوار نیست!!
ولی دلم برای همه جادارد
حتی یک نیمکت،یک خاطره یک اشک...
کمتر از ذره نه ای پست مشو مهر بورز
تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان
نازنینا ما بهناز تو جوانی داده ایم
با جوانان نازکن با ماچرا؟؟
آفاق را گردیده ام مهر بتان ورزیده ام
خوبان فراوان دیده ام اما تو چیز دیگری
دوستت دارم را,با من بسیار بگویک شب از دست کسی
باده ای خواهم خورد
که مرا با خود تا آن سوی اسرار جهان خواهد برد
با من از هست به بود
با من از نور به تاریکی
از
شعله به دود
با من از آوا تا خاموشی
دورتر شاید تا عمق فراموشی
راه خواهد پیمود
فریدون مشیری
سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی/ چه خیالها گذر کرد و گذر نکرد خوابیدوستت دارم را,با من بسیار بگو
دوستم داری را,از من بسیار بپرس....
یک چشم من اندر غم دلدار گریست / چشم دگرم حسود بود و نگریست
چون روز وصال آمد او را بستم / گفتم نگریستی، نباید نگریست
تا بود آیین عاشق بر بتان دل باختن
تا بود آداب مه رویان عتاب و دلبری
یکی درد و یکی درمان پسندد /یکی وصل و یکی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران/ پسندم آنچه را جانان پسندد
در عشق تو پروای بد اندیشم نیست
سرمستم و اندیشه و تشویشم نیست
تکیه برجای بزرگان نتوان زد به گزاف/ مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی
یاد باد آنکه نهانت نظری با ما بود
رقم مهر تو از چهره ی ما پیدا بود
دانی که چرا راز نهان با تو نگفتمدرود بر دل من باد کز ستم کیشان
ستم کشیده ولی بار منتی نکشید
دانی که چرا راز نهان با تو نگفتم
طوطی صفتی طاقت اسرار نداری
یکسان گذشت در سیهی صبح و شام ما
لبخند آفتاب ندیده است بام ما
ای دوست شکر بهتر یا انکه شکر سازد
خوبی قمر بهتر یا انکه قمر سازد
دیشب که یار انجمن افروز غیر بود
ای شمع تا سپیده به جای تو سوختیم
مائیم و نوای بی نوایی
بسم اله اگرحریف مایی!!!
یاد باد آنکه نهانت نظری با ما بود
رقم مهر تو از چهره ی ما پیدا بود
در این درگه که گه گه که که و که که شود
ناگه از امروزت مشو غره که از فردا نه ای اگه
هر كو شراب فرقت روزي چشيده باشد
داند كه سخت باشد قطع اميدواران
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم / هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم.نمی خواهم که با سردی چو گل خندم ز بی دردی
دلی چون لاله با داغ محبت آشنا خواهم
ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیممرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم / هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم.
ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیممرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم / هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم.
من مست و تو دیوانه ما را که برد خانهما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم
جامه ی کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم
من مست و تو دیوانه ما را که برد خانه
صدبار تو را گفتم کم خور دو سه پیمانه
هر کجا هستم باشم
اسمان مال من است
پنجره فکر هوا عشق زمین مال من است.
چه اهمیت دارد
گاه اگر می رویند
قارچ های غربت؟
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |