ما بلانشینان را جز بلا نمیشاید
هر بلا که بتوانی بر دل بهایی نه
هنوز با همه بد عهدیت دعا گویم
هنوز با همه بی مهریت طلبکارم
ما بلانشینان را جز بلا نمیشاید
هر بلا که بتوانی بر دل بهایی نه
من سکوت اختران آسمان دانم که چیستهنوز با همه بد عهدیت دعا گویم
هنوز با همه بی مهریت طلبکارم
من سکوت اختران آسمان دانم که چیست
من سکوت عمق بحر بی کران دانم که چیست
من سکوت دختر محجوب پر احساس را
در حضور مرد محبوب جوان دانم که چیست
من سکوتی را که تنها با نوا ی ساز و چنگ
در میان انجمن گردد بیان دانم که چیست
تا خیال قد و بالای تو در فکر منست
گر خلایق همه سروند چو سرو آزادم
تا با غم عشق تو مرا کار افتاد
می و میخانه مست و می کشان مست ، می کشان مست
زمین مست و زمان مست آسمان مست ، آسمان مست
تا با غم عشق تو مرا کار افتاد
بیچاره دلم در غم بسیار افتاد
بسیار فتاده بود، هم در غم عشق
اما نه چنین زار که اینبار افتاد.
در این دنیا نگنجیدند و رفتند
به روی مرگ خندیدند و رفتند
در خرمی گشودی چو جمال خود نمودی
ره درد و غم ببستی ، چو شراب ناب دادی
همه کس نصیب دارد ز نشاط و شادی اما
به من فقیر مسکین ، غم بی حساب دادی
یاد باد آنکه نهانت خبری با ما بود
رقم مهر تو از چهره ی ما پیدا بود
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد
نهال دشمنی برکن که رنج بی شمار آرد
دگر من از شب تاریک هیچ غم نخورم
که هر شبی را روزی مقدرست انجام
مگو شعر تو سر تا پا گنه بود
از این ننگ و گنه پیمانه ای ده
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهرهمه خطای منست اینکه می رود بر من
ز دست خویشتنم تا بخویشتن چه رسد
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتند یافت می نشود جسته ایم ما
گفت آنچه یافت می نشود آنم آرزوست
تویی که گر بخرامد درخت قامت تو
ز رشک سرو روان را باهتزاز آرد
دوش دیدم که ملائم در میخانه زدند
گا ادم بسرشتندو به پیمانه زدند
دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم
مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم
ما چون زدری پای کشیدیم کشیدیم
امید ز هرکس بریدیم بریدیم
دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند
از گوشه بامی که پریدیم پریدیم
من نه آنم که عدو گفت تو خود دانی نیک
که ندارد دل دشمن خبر از عالم دوست
دانی خیال روی تو در چشم من چه گفت؟
درگیر رویـای تـــ ــــوام ، منو دوبـــ ــــاره خواب کن
دنیا اگه تنــــــهام گذاشت، تو منـــــــو انتخاب کن
دلت از آرزوی من ، انــــــ ـــــــگار بی خبـــــــر نبود
حتی تو تصمیمای من ، چشــــــمات بی اثــر نبود
دانی خیال روی تو در چشم من چه گفت؟
آیا چه جاست این که همه روزه با نمست؟
تاکه بودیم نبودیم کسی کشت ما را غم بی همنفسیتو دوری از برم دل در برم نیست/ هوای دیگری اندر سرم نیست
تاکه بودیم نبودیم کسی کشت ما را غم بی همنفسی
تاکه رفتیم همه یار شدند خفته ایم و همه بیدار شدند
دل میرود زدستم صاجبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
ای دوست شکر بهتر یاانکه شکر سازددل میرود زدستم صاجبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد
در دام مانده باشد صیاد رفته باشد
ای دوست شکر بهتر یاانکه شکر سازد
خوبی قمر بهتر یا انکه قمر سازد
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |