من همینقدر که با حال و هوایت گه گاه ... برگی از باغچه ی شعر بچینم کافیست
تو بارون كه رفتي دلم زير و رو شد
يه بغض شكسته رفيق گلوم شد
تو بارون كه رفتي دل باغچه پژمرد
يه بغض شكسته رفيق گلوم شد
تو بارون كه رفتي دل باغچه پژمرد
من همینقدر که با حال و هوایت گه گاه ... برگی از باغچه ی شعر بچینم کافیست
یا رب این شمع دل افروز زکاشانه ی کیستداني كه چرا سر نهان با تو نگويم
طوطي صفتي طاقت اسرار نداري
یا رب این شمع دل افروز زکاشانه ی کیست
جان ما سوخت بپرسید که جانانه ی کیست؟
هر که را با خط سبزت سر سودا باشدتا كي به تمناي وصال تو يگانه
اشكم شود از هر مژه چون سيل روانه
دي ميشد و گفتم صمنا عهد به جاي ارهر که را با خط سبزت سر سودا باشد
پای از دایره بیرون ننهد تا باشد
دي ميشد و گفتم صمنا عهد به جاي ار
گفتا غلطا خواجه در اين عهد وفا نيست
وقت ضرورت چو نماند گريزتو مو می بینی و مجنون پیچش مو
تو ابرو (می بینی )و او اشارتهای ابرو
وقت ضرورت چو نماند گريز
دست بگيرد سر شمشير تيز
ز یزدان دان نه از ارکان که کوته دیدگی باشد
که خطی کز خرد خیزد تو ان را از بنان بینی
....؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!it is ur turn samira come on
لب و دندان سنايي همه توحيد تو گويند....؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!
ل..ل...
یا رب آن زاهد خود بین که بجز عیب ندیدلب و دندان سنايي همه توحيد تو گويند
مگر از اتش دوزخ بودش روي رهايي
یا رب آن زاهد خود بین که بجز عیب ندید
دود آهیش در آیینه ی ادراک انداز
یارم چو قدح به دست گیرد ............ بازار بتان شکست گیرد
زچشم شوخ تو جان كي توان برد
كه دايم با كمان اندر كمين است
تنت را دید گل گویی که در باغ
چو مستان جامه را بدرید بر تن
نازنينا ما به ناز تو جواني داده ايمتنت را دید گل گویی که در باغ
چو مستان جامه را بدرید بر تن
ای که طبیب خسته ای روی زبان من ببیننازنينا ما به ناز تو جواني داده ايم
ديگر اكنون با جوانان ناز كن با ما چرا
ای که طبیب خسته ای روی زبان من ببین
کاین دم و دود سینه ام بار دل است بر زبان
ما چو دادیم دل و دیده به طوفان بلانيست بر لوح دلم جز الف قامت يار
چه كنم حرف دگر ياد نداد استادم
ما چو دادیم دل و دیده به طوفان بلا
گو بیا سیل غم و خانه ز بنیاد ببر
تا بر دلش از غصه غباری ننشیندروزي ز سر سنگ عقابي به هوا خاست
واندر طلب طعمه پر و بال بياراست
تا بر دلش از غصه غباری ننشیند
ای سیل سرشک از عقب نامه روان باش
شب تاريك و بيم موج و گردابي چنين هايل
كجا دانند حال ما سبكباران ساحل ها
ای که از کوچه ی معشوقه ی ما می گذری
بر حذر باش که سر می شکند دیوارش
شاه شمشاد قدان خسرو شيرين دهنان
كه به مژگان شكند قلب همه صف شكنان
نصیحت گوی رندان را که با حکم قضا جنگ است
دلش بس تنگ میبینم مگر ساغر نمیگیرد
دارم از زلف سياهت گله چندان كه مپرس
كه چنان زو شده ام بي سر و سامان كه مپرس
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |