elahe n
عضو جدید
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوسازبیم خلق نکردم در تونگاه ولی
مرانگاه تودرپیش خلق رسواکرد
کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوسازبیم خلق نکردم در تونگاه ولی
مرانگاه تودرپیش خلق رسواکرد
اگرازبهردل زاهدخودبین بستنددلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس
کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا
ازبیم خلق نکردم در تونگاه ولی
مرانگاه تودرپیش خلق رسواکرد
دگر نصیحت مردم حکایتست به گوشمازبیم خلق نکردم در تونگاه ولی
مرانگاه تودرپیش خلق رسواکرد
دولت فقر خدایا به من ارزانی داراگرازبهردل زاهدخودبین بستند
دل قوی دارکه ازبهرخدابگشایند
ای به شکل سایه بامن همسفراین روزهادر جلسه امتحانِ عشق
من ماندهام و یک برگۀ سفید!
یک دنیا حرف ناگفتنی و یک بغل تنهایی و دلتنگی..
درد دل من در این کاغذ کوچک جا نمیشود!
در این سکوت بغضآلود
قطره کوچکی هوس سرسره بازی میکند!
و برگۀ سفیدم عاشقانه قطره را در آغوش میکشد!
عشق تو نوشتنی نیست..
در برگهام، کنار آن قطره، یک قلب میکشم!
وقت تمام است.
برگهها بالا..
مگرچقدرفاصله میان ماست که این چنیندگر نصیحت مردم حکایتست به گوشم
مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی
که من قرار ندارم که دیده از تو بپوش
من رمیده دل آن به که در سماع نیایم
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف استای به شکل سایه بامن همسفراین روزها
خسته ام غیرازتو ازهرچه دگراین روزها
پشت پلکت دل خوشی های مراپنهان مکن
مهربان باش ازهمیشه بیشترازاین روزها
تویادت روزوشب درخاطر ماستدولت فقر خدایا به من ارزانی دار
کین کرامت سبب حشمت و تمکین منست
اخرین ترانه من حس خوب باتوبودن استآسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
اخرین ترانه من حس خوب باتوبودن است
اخرین بهانه من همیشه برای باتوبودن است
توازماه خورشید زیباتریتا عاشقان به بوی نسیمش دهند جان
بگشود نافهای و در آرزو ببست
شیدا از آن شدم که نگارم چو ماه نو
ابرو نمود و جلوه گری کرد و رو ببست
ساقی به چند رنگ می اندر پیاله ریخت
این نقشها نگر که چه خوش در کدو ببست
یا رب چه غمزه کرد صراحی که خون خم
با نعرههای قلقلش اندر گلو ببست
یک پنجره برای دیدنتوازماه خورشید زیباتری
توازخوبرویان فریباتری
توعشق منی وسروروشعر
توبالاترازشعرگویاتری
تولحظه های اخروقتی که گریه کردییک پنجره برای دیدن
یک پنجره برای شنیـــــــــدن
یک پنجره که مثل حلقه ی چاهــــــــــــــــی
در انتهای خود به قلب زمین می رســــــــــــــــد
و باز می شود به سوی وسعت این مهربانی مکرر آبی رنــــــــــگ
یک پنجره که دست های کوچک تنهایــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــی را
از بخشش شبانه ی عطر ستاره های کریــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــم
سرشار می کنـــــــــــــــــــــــ ـد
و می شود از آنجــــــــــــــــــــــ ــــــا
خورشید را به غربت گل های شمعدانی مهمان کــــــــــــــرد
یک پنجره برای من کافیســــــــــــــــــــ ت
تاچه بازی رخ نمایدبیدقی خواهیم راندتیمار غریبان سبب ذکر جمیل است/ جانا مگر این قاعده در شهر شما نیست
دردلم جاودانه ای ودراوج ماندگارتنت به ناز طبیبان نیازمند مباد .................. وجود نازکت ازرده گزند مباد
وای رفتنت خانه خرابم میکنددردلم جاودانه ای ودراوج ماندگار
درخاطرم زنده ای و................................
وای رفتنت خانه خرابم میکند
ماندنت از غصه ابم میکند
در انتظار تو چشمم سپید گشت و غمی نیست......اگر قبول تو افتد فدای چشم سیاهت
تو گر بیای بسراغم دگر چه غم باشد
غمم نبودنت با من کنار بودنهاست
تحمل گفتی من هم که کردم سالها اما......چقدر آخر تحمل بلکه یادت رفته پیمانت
تا صبح نشستم زیر باران چشمهایت اما
شسته نشد تمام دردهای قدیمی دلم
من ملک بودم فردوس برین جایم بود.......آدم آورد بدین دیر خراب آبادم
مگو که زبیراهه به باغ دلم قدم زدی
گفتم که چرا چند گل و پروانه لگد شدند
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند.......گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
یاد باد آنکه ز ما وقت سحر یاد نکرد.......به وداعی دل غمدیده ی ما شاد نکرددرب را بروی خود بستمو بر روی دلم بنوشتم
تو اگر پر پرواز بخواهی باید از پنجره وارد بشوی
درخالصانه ترین گوشه قلبم انجاکه خبرازتاریکیستیاد باد آنکه ز ما وقت سحر یاد نکرد.......به وداعی دل غمدیده ی ما شاد نکرد
درخالصانه ترین گوشه قلبم انجاکه خبرازتاریکیست
یادتومی درخشد نازنینم
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |