نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد
بختم ار یار شود رختم از اینجا ببرد
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد
بختم ار یار شود رختم از اینجا ببرد
تشکرام تممام شددر آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
تشکرام تممام شد
یه شعر از خودم
من آن دم که در این مجفل قدم برداشتم
ز ازل میدانستم که کم میارم
قافیه هم چیز بهم ریخت با پوزش از حضار
نبودرنگ دوعالم که نقش الت بوداکشال نداره ..
ولی خوشگل بوده ها.... فقط بده اساتید رو وزنش کار کنن
منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن
نبودرنگ دوعالم که نقش الت بود
زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت
hiسلام
تا بوده چشم عاشق در راه یار بوده
بی آنکه وعده باشد در انتظار بوده
درودسلام
تا بوده چشم عاشق در راه یار بوده
بی آنکه وعده باشد در انتظار بوده
hi
همیشه درشعرهایم طفره رفته ام تا توازدرونشان پیدانباشی...................................
درود
هزار بادیه سهل است با وجود تو رفتن
خلاف کنم سعدیا اگر به بوی موی تو باشم
سلام گلمهردم از آتش دل چون خم می در جوشم
سینه درد و دیده باران نفسی مغشوشم
پدرم روضه رضوان به
دو گندم بفروخت
من چرا ملک جهانی به رخت نفروشم
کار با جذبه عشق است عزیزان ورنهسلام آجی خووووووووفی ؟؟؟
می توان تنها شد
می توان زار گریست
می توان دوست نداشت و دل عاشق آدمها را٬ زیر پاها له کرد !
می توان چشمی را٬ به هیاهوی جهان خیره گذاشت
می توان صدها بار٬ علت غصهی دل را فهمید !
می توان ...
می توان بد شد و بد دید و بد اندیشه نمود !
آخرش هم تنها ٬ میتوان تنها رفت ...
یادگاری !؟
همه جا تلخی و سردی و غرور
فاتحه ؟!
خوب شد رفت ! عجب آدم بد خلقی بود !!
ولی ای کودک زیبای دلم ٬ آن ور سکه تماشا دارد:
شهری از مردم آبی سرشار ٬ آسمانش و زمین مثل آن شهر
ولی
من و تو با همه آدمهاش ٬ غرق احساس غروریم به عشق !
دل هر آدم عاشق که شکست٬ قلب ما می شکند !
همه جا لبخند است و زمین ٬ مفتخر است به تن سبزی که
ضرب گام من و تو ٬ بر دلش می پیچد !
من و تو خوشبختیم ٬ ما خدا را داریم ٬
ما غم چلچله را ٬ وقت بوسیدن دستان بهار
مثل یک شعر قشنگ ٬ از دلش میخوانیم !
می توان خوب شد و خوب دید و خوب اندیشه نمود
می توان عاشق شد
می توان با باران به سراغ دل عاشق هر یاری رفت
می توان باز گریست ٬ اما از شوق سبز شدن دور ترین بوتهی خاک
تو مپندار کز این در به ملامت بروم.......که گرم تیغ زنی بنده ی بازوی تو ام
میرسد روزی که شرط عاشقی دلدادگی ست
آن زمان هر دل فقط یک بار عاشق میشود
خلیل ذکاوت
سلاممن که ملول گشتمی از نفس فرشتگان
قال و مقال عالمی میکشم از برای تو
وفا نکردی و کردم،جفا ندیدی و دیدم
شکستی و نشکستم،بریدی و نبریدم
عزززیزوووووم باید با واو می گفتی
آمده ام که سر نهم عشق تورا به سر برم
مي توان ، از پي خود كشاند صيد خون آلوده را
مي برد هر سو نسيم گل غبار سوده را
میرود عمر عزیز ما دریغا چاره چیست
دی برفت و میرود امروز و فردا چاره چیست
تنها یکی از نامههایم
بوی غریب و مبهمی میداد
انگار
از لابلای کاغذ تاخوردهی نامه
بوی تمام یاسهای آسمانی
احساس میشد
دیشب دوباره
بیتاب در بین درختان تاب خوردم
از نردبان ابرها تا آسمان رفتم
در آسمان گشتم
و جیبهایم را
از پارههای خالی ابر پر کردم
دیشب پس از سیسال فهمیدم
که رنگ چشمهایم کمی میشی است
و بر خلاف سالهای پیش
رنگ بنفش و ارغوانی را
از رنگ آبی دوستتر دارم
میروی گریه می آید مرا
ساعتی بنشین که باران بگذرد
دانی که چنگ و عود چه تقریر می کننددوستان شرح پریشانی من گوش کنید
داستان غم پنهانی من گوش کنید
درد را مفهوم و معنا زینب است
کعبه ی غمهای دنیا زینب است
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |