مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو...........یادم از کشته خویش آمد و هنگام درودیشب به سیل اشک ره خواب می زدم
نقشی به یاد خط تو بر اب می زدم
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو...........یادم از کشته خویش آمد و هنگام درودیشب به سیل اشک ره خواب می زدم
نقشی به یاد خط تو بر اب می زدم
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو...........یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سز به مهر به عالم سمر شود....
در من ريا نبود صفا بود هر چه بود من روستاييم، نفسم پاك و راستين
باور نمي كنم كه تو باور نمي كني
اين سرگذشت ليلي و مجنون نبود - آه
شرم آيدم ز چهره ي معصوم دخترم
حتي نبود قصه ي يعقوب ديگري
.
يا رب روا مدار كه گدا معتبر شود
گر معتبر شود ز خدا بي خبر شود.
من با امید مهر تو پیوسته زیستمدر میانم با غم عشقش چو شمع
گر چه چون اشک از کناری مانده ام
ما چون زدری پای کشیدیم کشیدیمدر میانم با غم عشقش چو شمع
گر چه چون اشک از کناری مانده ام
[FONT=tahoma, sans-serif]یا رب این کعبه مقصود تماشاگه کیستمن با امید مهر تو پیوسته زیستم
بعد از تو ؟ این مباد كه بعد از تو نیستم
بعد از تو آفتاب سیاه است
دیگر مرا به خلوت خاص تو راه نیست
بعد از تو
در آسمان زندگیم مهر و ماه نیست
بعد از من آسمان آبی است
آبی مثل همیشه
آبی
ماييم که ازباده بی جام خوشيمما چون زدری پای کشیدیم کشیدیم
امید ز هرکس بریدیم بریدیم
دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند
از گوشه بامی که پریدیم پریدیم
رم دادن صید خود از اغاز غلط بود
حالا که رماندی و رمیدیم رمیدیم
ماييم که ازباده بی جام خوشيم
هرصبح منوريم وهرشام خوشيم
گويند سرانجام نداريد شما
ماييم که بی هيچ سرانجام خوشيم
[FONT=tahoma, sans-serif]مسافر چون بود رهرو کدام است [/FONT]ماييم که ازباده بی جام خوشيم
هرصبح منوريم وهرشام خوشيم
گويند سرانجام نداريد شما
ماييم که بی هيچ سرانجام خوشيم
مسافر چون بود رهرو کدام است
که را گویم که او مرد تمام است
که شد بر سر وحدت واقف آخر
شناسای چه آمد عارف آخر
من و حس لطيف دستهايت ...
دو گلبرگ ظريف دستهايت ...
جسارت كردهام گاهي سرودم ...
دوبيتي با رديف دستهايت
[FONT=tahoma, sans-serif]نشد از یاد برم خاطره ی دوری را[/FONT][FONT=tahoma, sans-serif]روزي كه افريد خداوند صورت افرين
بر افرينش خود زين صورت گفت افرين
صورت نيافريده چنين ؛صورت افرين
بر صورت افرين و بر اين صورت افرين
تو پای به ره نه و دگر هیچ نپرس خود راه بگویدت که چون باید رفت
تو را که هر چه مراد است در جهان داری
چه غم ز حال ضعیفان ناتوان داری
يكـــي از عقــل ميلافـد يكـــي طامـات ميبافد
بيــا كيــن داوريهــا را بــه پيـش داور انـــدازيم
ما را ز خیال تو چه پروای شراب است؟
خُم گو سر خود گیر که خُمخانه خراب است
تو بحر لطافتی و ما همچو کفیم
آنسوی که موج رفت ما آنطرفیم
آن کف که به خون عشق آلودستی
بر ما میزن که بر کفت همچو دفیم
مرا مهر سیه چشمان زسر بیرون نخواهد شد
قضای آسمانیست و دگرگون نخواهد شد
دی عاقل و هشیار شدم در کاری
برهم زدم دوش مر مرا عیاری
دیدم که دل آن اوست من اغیارش
بیرون رفتم از آن میان من باری
ما را ز خیال تو چه پروای شراب است؟
خُم گو سر خود گیر که خُمخانه خراب است
تا مرز ناشناخته ی مرگ و زندگی
تا کوچه باغ خاطره های گريز پا،
تا شهر يادها...
ديگر شراب هم
جز تا کنار بستر خوابم نمی برد!
هان ای عقاب عشق!
از اوج قله های مه آلود دوردست
پرواز کن به دشت غم انگيز عمر من
آنجا ببر مرا که شرابم نمی برد..!
آن بی ستاره ام که عقابم نمی برد!
دانی چگونه باشد از دوستان جدایی؟
چون دیده ای که ماند خالی ز روشنایی
یکدم مرا به گوشۀ راحت مرا رها مکن
با من تلاش کن که بدانم نمرده ام!
ای سرنوشت مرد نبردت منم بیا !
زخمی دگر بزن که نیافتاده ام هنوز.
ز یاران کینه هرگز در دل یاران نمی ماند
به روی آب جای قطره ی باران نمی ماند
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب اب حباتم دادند
(سلام)
در پناهت برگ و بار من شکفت
تو مرا بردي به شهر يادها
من نديدم خوشتر از جادوي تو
اي سکوت اي مادر فريادها
شب بخير..
دل عالمی بسوزی چو عذار برفروزی ... تو از این چه سود داری که نمیکنی مدارا
(سلام)
شب بخیر عزیز
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |