A R M A N
عضو جدید
شهریار را گوییم چوب در آستینت کند به جرم تحریف!!
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا //بى وفا حالا که من افتادهام از پا چرا
امشب یکم نمیدونم چرا اینجوری شدم
شهریار را گوییم چوب در آستینت کند به جرم تحریف!!
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا //بى وفا حالا که من افتادهام از پا چرا
نیمه شب بود و تو در خاطر من چون هر شب
ره خواب بر چشم ترم می بستی
یکی دوتا پک و ... بعد هم برو تو جات بتمرگ !
زنت تو من من حرفاش.... " آخه جدا "... بتمرگ
"تو که دوسش نداری...... عاشقش شدی ؟ .... نشدی"
دوباره پاشده عقلم .... تو رو خدا بتمرگ
امشب...توخوبي؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
گوشم به راه تا که خبر میدهد ز دوست
صاحب خبر بیامد و من بیخبر شدم
می شود برای من کمی دعا کنی...؟
می شود کمی سفارشی به آن رفیق با وفا-خدا-کنی...
یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش, میسپارم به تو از چشم حسود چمنش
شعر خون بار من ای باد بدان یار رسان
که ز مژگان سیه بر رگ جان زد نیشم
ترسم این قوم که بر درد کشان می خندندمن اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت
آن کس است اهل اشارت که بشارت دارد.....نکته ها هست بسی محرم اسرار کجاستترسم این قوم که بر درد کشان می خندند
در سر کار خرابات کنند ایمان را
تا نگرید طفلک حلوا فروشآن کس است اهل اشارت که بشارت دارد.....نکته ها هست بسی محرم اسرار کجاست
تا نگرید طفلک حلوا فروش
دیگه بخشایش کجا آید به جوش
شب تار است و ره وادی ایمن در پیش......آتش طور کجا موعد دیدار کجاستتا نگرید طفلک حلوا فروش
دیگه بخشایش کجا آید به جوش
تومپندار که خاموشی منتا تو نگاه میکنی کارمن آه کردنست
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردنست
ناصحم گفت كه جز غم چه هنر دارد عشق....... گفتم اى خواجه عاقل هنرى بهتر ازينتومپندار که خاموشی من
هست برهان فراموشی من
نمیدانم چه میخواهم بگویمناصحم گفت كه جز غم چه هنر دارد عشق....... گفتم اى خواجه عاقل هنرى بهتر ازين
تو كافر دل نمى بندى نقاب زلف و مى ترسم...........كه محرابم بگرداند خم آن دلستان ابرونمیدانم چه میخواهم بگویم
زبانم در دهان بازبسه ست
تا گنج غمت در دل ديوانه مقيم است...همواره مرا كوي خرابات مقام استوفا مجوی ز دشمن که پرتوی ندهد
که شمع ِصومعه افروزی از چراغ کِنشت
تا گنج غمت در دل ديوانه مقيم است...همواره مرا كوي خرابات مقام است
روزگاریست که دل چهره مقصود ندید......ساقیا آن قدح آینه کردار بیارتا معطر کنم از لطف نسیم تو مشام
شمه ای از نفحات نفس یار بیار
روزگاریست که دل چهره مقصود ندید......ساقیا آن قدح آینه کردار بیار
تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهم راند...عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نیستروزها گر رفت گو رو باک نیست
تو بمان ای آن که چون تو پاک نیست
تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهم راند...عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نیست
یوسف گمگشته باز اید به کنعان غم مخور....کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخورتا غنچه خندانت دولت به که خواهد داد
ای شاخ گل رعنا،از بهر که می رویی؟
رواق منظر چشم من اشيانه توست.....كرم نما و فرود ا كه خانه خانه توستیوسف گمگشته باز اید به کنعان غم مخور....کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
رواق منظر چشم من اشيانه توست.....كرم نما و فرود ا كه خانه خانه توست
تا تو نگاه میکنی کار من اه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است...
تنها نشسته در غم امشب نبودنت
مردی که عادتش شده هر شب نبودنت
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |