تيري كه زدي بر دلم از غمزه خطا رفت...تا باز چه انديشه كند راي صوابتدلا منال ز بیداد و جور یار که یار
ترا نصیب همین کرده است و این داد است.....
حافظ
تيري كه زدي بر دلم از غمزه خطا رفت...تا باز چه انديشه كند راي صوابتدلا منال ز بیداد و جور یار که یار
ترا نصیب همین کرده است و این داد است.....
حافظ
تيري كه زدي بر دلم از غمزه خطا رفت...تا باز چه انديشه كند راي صوابت
تا كي اندر دام وصل ارم تذروي خوش خرام...در كمينم و انتظار وقت فرصت مي كنمتا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسد
هر دلی از حلقه ای در ذکر یا رب یاربست.....
تا كي اندر دام وصل ارم تذروي خوش خرام...در كمينم و انتظار وقت فرصت مي كنم
يار ما چون گيرد اغاز سماع...قدسيان بر عرش دست افشان كنندتكيه بر جاي بزرگان نتوان زدبه گزاف
مگر اسباب بزرگي همه اماده كني
يار ما چون گيرد اغاز سماع...قدسيان بر عرش دست افشان كنند
تا آسمان زحلقه به گوشان ما شود...كو عشوه اي ز ابروي همچون هلال تودوباره من و یک دنیا پر از خاطره
دوباره دلم تنگ است
به اندازه یک گل پژمرده
به اندازه سوز و تب دشت باران خورده
به اندازه اندوه مرغ قفسی
دوباره صورتم نم اشک را حس کرد
دوباره باران را به انتظار نشسته ام
دوباره درد را به مدارا نشسته ام
دوباره دل شوره را به دل نهفته ام
دوباره می خواهم به سوی تو بیایم
دوباره دلم هوای تو را کرده است
کاش میشد همیشه از تو بنویسم
کاش میشد همیشه با تو بمانم
کاش میشد همیشه در تو طلوع کنم
تا غروبت را به انتظار ننشینم
کاش پرواز دوباره ها به اندازه ای کاش های دلم پر میگرفت
طنین یادت در طپش قلب عاشقم را به نظاره منشین
این دل از تو سخن میگوید
بشنو تمام آنچه را که فریاد میزند
در پس ثانیه های اضطراب
در پس امواج خروشان بی دوامی
سکوت من پر از صداست
شنیدنی ترین سکوت های من نثار تو باد
آن قدر پروانه وار است دلم که تنها تو را میخواند
گوش به جانم بسپار
میخوانمت به شوق جان
تمام عاشقانه هایم از برای تو باد
در این شب سرد
تنها صدایی که از درون قلب خسته ام میشنوم
سکوت عشق توست...
ور چنین زیر خم زلف نهد دانه خال
ای بسا مرغ خرد را که به دام اندازد
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس / که چنان زو شده ام بی سرو سامان که مپرسدست عشق از دامن دل دور باد!
میتوان آیا به دل دستور داد؟
میتوان آیا به دریا حکم کرد
که دلت را یادی از ساحل مباد؟
ساقیا جام می ام ده که نگارنده غیبدارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس / که چنان زو شده ام بی سرو سامان که مپرس
دعا می کنم که هیچگاه چشمهای زیبای تو راساقیا جام می ام ده که نگارنده غیب
نیست معلوم که در پرده ی اسرار چه کرد
hengame vedae to ze bas gerye k kardamسرتو بذار ور شونه هام خوابت بگیره
بذار تا آروم دل بیتابت بگیره
بهم نگو از ما گذشته دیگه دیره
حتی من از شنیدنش گریم میگیره
didi ey del k ghame eshgh degar bar che kardساقی به جام عدل بده باده تا گدا..............غیرت نیاورد که جهان پر بلا کند
دورم از توdidi ey del k ghame eshgh degar bar che kard
chon beshod delbaro ba yare vafa dar che kard
man kybordam farsi nadare bebakhshبا اینکه با حروف لاتین بود ولی عالی بود ممنون
سوختم از آتش دل در میان موج اشک
شوربختی بین که در آغوش دریا سوختم
delbar beraft o delshodegan ra khabar nakardدورم از تو
بي قرار گرماي دلت ...
مي لرزم اينجا......
احساس مي شوي ...چون سايه ي خميده بر ديوار
مي رقصي بر بي تابي من
و چه نزديک است خاطراتت
چسپيده به ذهنم
نقش بي همتاي رخسار تو ...
دلتنگي ام را مي پوشانم
با بستري از کلمات
اما باز
کسي در دلم
تو را صدا مي زند
delbar beraft o delshodegan ra khabar nakard
yade harife shahro rafighe safar nakard.........
ترك ما سوي كس نمي نگرد...اه ازاين كبريا وجاه وجلالدل خوشم با غزلی تازه، همینم کافی ست
تو مرا باز رساندی به یقینم. کافی ست!
قانعم، بیشتر از این چه بخواهم از تو
گاه گاهی که کنارت بنشینم کافی ست!
گله ای نیست، من و فاصله ها همزادیم
گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی ست
آسمانی! تو در آن گستره خورشیدی کن!
من همین قدر که گرماست زمینم کافی ست
من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه
برگی از باغچه ی شعر بچینم کافی ست
فکر کردن به تو یعنی غزلی شورانگیز
که همین شوق مرا، خوب ترینم کافی ست
ترك ما سوي كس نمي نگرد...اه ازاين كبريا وجاه وجلال
ترك ما سوي كس نمي نگرد...اه ازاين كبريا وجاه وجلال
وقتی گریبان عدم را دست خلقت می درید
وقتی ابر چشم تو را پیش از ازل می آفرید
وقتی زمین ناز تو را در آسمانها می کشید
وقتی عطش طعم تو را با اشکهایم می چشید
من عاشق چشمت شدم نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمی دانم ازین دیوانگی و عا قلی
یک آن شد این عاشق شدن
دنیا همان یک لحظه بود
آندم که چشمهایت مرا از عمق چشمانم ربود
وقتی که من عاشق شدم
شیطان به نامم سجده کرد
آدم زمینی تر شدو عالم به آدم سجده کرد...
دیدی ای دل که غم عشق دگر بار چه کرد
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد....
man kybordam farsi nadare bebakhsh
man malek budam o ferdose barin jayam bud
adam avard dar in deyne kharab abadam
ای باد از آن باده نسیمی به من آورنصیحت وش کن جانا که از جان دوست تر دارند ............... جواناو سعادتمند پند پیر دانا را
مرغ خوشخوان را بشارت باد كاندر راه عشق...دوست را با ناله شب هاي بيداران خوش استای باد از آن باده نسیمی به من آور
کان بوی شفابخش بود دفع خمارم
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |