من مست و تو دیوانه،ما را که برد خانه ؟درد دل خویش با که گویم
داد دل خویش از که جویم
###
چون چهره بخون دیده شستم
دست از دل خسته چون نشویم
صد بار تو را گفتم،کم خور دو، سه پیمانه
من مست و تو دیوانه،ما را که برد خانه ؟درد دل خویش با که گویم
داد دل خویش از که جویم
###
چون چهره بخون دیده شستم
دست از دل خسته چون نشویم
در کار گه کوزه گری رفتم دوشدوش در حلقه ی ما قصه ی گیسوی تو بود
تا دل شب سخن از سلسله ی موی تو بود
شب تا سحر من بودم و لالای باران
اما نمی دانم چرا خوابم نمی برد!
غوغای پندارم نمی مرد
غمگین و دلسرد،
روحم، همه رنج،
جانم همه درد،
آهنگ باران دیو اندوه مرا بیدار می کرد
چشمان تبدارم نمی خفت.
افسانه گوی ناودان افسانه می گفت...
دارد به جانم لرز می افتد رفیق؛ انگار پائیزمتوانگر دل درویش خود بدست آور
که مخزن زر و گنجدرم نخواهد ماند
من که ملول گشتمی از نفس فرشتگاندارد به جانم لرز می افتد رفیق؛ انگار پائیزم
دارم شبیه برگهای زرد و خشک از شاخه میریزم
وفا ز خلق مجوی گر سخن می شنویمن که ملول گشتمی از نفس فرشتگان
قال و مقال عالمی می کشم از برای تو
شهره شهر مشو تا ننهم سر در کوه
شور شیرین منما تا نکنی فرهادم
[FONT=times new roman, times, serif]درسکوت سینه ام دستی دانه های اندوه میکارد[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]چون نهالی سست می لرزد روحم از سرمای تنهایی[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]می خزد درظلمت قلبم وحشت دنیای تنهایی[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]دیگرم گرمی نمی بخشی عشق ای خورشید یخ بسته[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]...[/FONT][FONT=times new roman, times, serif]سینه ام صحرای نومیدیست[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]خسته ام از عشق هم خسته ...!![/FONT]
دست از طلب ندارم، تا کام من برآیدبه به !!!!
مرا دردی ست اندر دل اگر گویم زبان سوزد
وگر پنهان کنم ترسم که مغز استخوان سوزد
در این بازار مکاران مرو هر سو چو بیکاران
به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
يارم دووره مهنزله، ئهز (من) ناتوانم بچم.
غهم و دهردم فرهس، وتن ناتوانم/ ناتوانم بيژم (بليم).
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |