تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که چون همی سپرم
چنین که در دل من داغ زلف سر کش توست
بنفشه زار شود تربتم چو در گذرم
...
تبسمی کن و جان بین که چون همی سپرم
چنین که در دل من داغ زلف سر کش توست
بنفشه زار شود تربتم چو در گذرم
...