مشاعرۀ سنّتی

bahar_jo0on

عضو جدید
موج، مي آمد، چون كوه و به ساحل مي ريخت .
با غريوي،
كه به خواموشي مي پيوست .
با غريقي كه در آن ورطه، به كف ها، به هوا
چنگ مي زد، مي آويخت ...

ما نمي دانستيم
اين كه در چنبر گرداب، گرفتار شده است ،
اين نگونبخت كه اينگونه نگونسار شده است ،
اين منم،
اين تو،
آن همسايه،
آن انسان!
اين مائيم !
ما،
همان جمع پراكنده،
همان تنها،
آن تنها هائيم !
 

won-a-pa-lei

عضو جدید
موج، مي آمد، چون كوه و به ساحل مي ريخت .
با غريوي،
كه به خواموشي مي پيوست .
با غريقي كه در آن ورطه، به كف ها، به هوا
چنگ مي زد، مي آويخت ...

ما نمي دانستيم
اين كه در چنبر گرداب، گرفتار شده است ،
اين نگونبخت كه اينگونه نگونسار شده است ،
اين منم،
اين تو،
آن همسايه،
آن انسان!
اين مائيم !
ما،
همان جمع پراكنده،
همان تنها،
آن تنها هائيم !
حیف که تشکرام تموم شده!
 

BIGHAM

عضو جدید
کاربر ممتاز

روز ازل هم گریست آن ملک مست

نامه تقدیر را که بست به بالم:cry:
می سوزم از اشتیاقت، در آتشم از فراغت
کانون من سینه من، سودای من آذر من
داغ غم عشق اورا، گردون نیارد تحمل
چون می تواند کشیدن، این پیکر لاغر من
 

bahar_jo0on

عضو جدید
نفس مي زند موج، ساحل نمي گيردش دست،
پس مي زند موج .
فغاني به فريادرس مي زند موج !
من آن رانده مانده بي شكيبم،
كه راهم به فريادرس بسته،
دست فغانم شكسته،
زمين زير پايم تهي مي كند جاي،
زمان در كنارم عبث مي زند موج !
نه درمن غزل مي زند بال،
نه در دل هوس مي زند موج !
***
 

meddler

عضو جدید
کاربر ممتاز
می سوزم از اشتیاقت، در آتشم از فراغت
کانون من سینه من، سودای من آذر من
داغ غم عشق اورا، گردون نیارد تحمل
چون می تواند کشیدن، این پیکر لاغر من



ناصح مکن حدیث که "صبر اختیار کن"
ما را به عشق یار ز خویش اختیار نیست
 

meddler

عضو جدید
کاربر ممتاز
نفس مي زند موج، ساحل نمي گيردش دست،
پس مي زند موج .
فغاني به فريادرس مي زند موج !
من آن رانده مانده بي شكيبم،
كه راهم به فريادرس بسته،
دست فغانم شكسته،
زمين زير پايم تهي مي كند جاي،
زمان در كنارم عبث مي زند موج !
نه درمن غزل مي زند بال،
نه در دل هوس مي زند موج !
***

جان سپاریم دگر ننگ چنین جان نکشیم
خانه سوزیم چو آتش سوی میخانه شویم
 

toprak

عضو جدید
من و آن بید مجنون ساده مردیم
چو مردان راحت واستاده مردیم
بگو با باده نوشان ما دریغا
به پای خم ز داغ باده مردیم

مجنون تو کوه را ز صحرا نشناخت
دیوانه ی عشق تو .سر از پا نشناخت
هرکس به تو ره یافت زخود گم گردید
آنکس که تورا شناخت خود را نشناخت
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
در عشق درد خود را هرگز کران نبینی



زیرا که عشق جانان دریای بی‌کران است
 

meddler

عضو جدید
کاربر ممتاز
مجنون تو کوه را ز صحرا نشناخت
دیوانه ی عشق تو .سر از پا نشناخت
هرکس به تو ره یافت زخود گم گردید
آنکس که تورا شناخت خود را نشناخت



تو پرده پیش گرفتی و ز اشتیاق جمالت
ز پرده‌ها به درافتاد رازهای نهانی


بر آتش تو نشستیم و دود شوق برآمد
تو ساعتی ننشستی که آتشی بنشانی
 

meddler

عضو جدید
کاربر ممتاز
دل گرفتار خواهشی جانسوز
از خدا راه چاره می جویم
پارسا وار در برابرتو
سخن از زهد و توبه می گویم


توبه کن فاصله ها افتاده پی تکرار شبی سر در گم
و من این گوشه دلگیر تو را میشناسم که نمک گیر تو ام
 

BIGHAM

عضو جدید
کاربر ممتاز

BIGHAM

عضو جدید
کاربر ممتاز
شعر دوستان عزیز شب به خیر یا نمی دونم روز به خیر. خدا رو چه دیدی شاید یک کدوم از اعضا از آمریکا باشه:biggrin::biggrin::biggrin:
 

meddler

عضو جدید
کاربر ممتاز
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید


در گوشه ای از خانه با اشعار حافظ
پر میکنی تنهایی ات را گاه گاهی
تو شاعری پس سعی کن مانند سابق
در لحظه های خستگی و بی پناهی
با غصه هایت سر کنی تو می توانی
با غصه هایت سر کنی وقتی بخواهی
 

toprak

عضو جدید
یک وجب فاصله ماندست بیا توبه کنیم
فاصله مثل حباب است بیا توبه کنیم



چشم !؟

می بخش بر آنکه جز تو یارش نبود
جز خوردن اندوه تو کارش نبود
در عشق تو حالتیش باشد که دمی
هم با تو و هم بی تو قرارش نبود ابو سعید ابوالخیر

چشمات بی بلا
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه مشاعره 109
Fo.Roo.GH مشاعرۀ شاعران مشاعره 11

Similar threads

بالا