دادیم ز کف نقد جوانی و دریغا
چیزی به جز از حیرت و حسرت نستاندیم ...
چیزی به جز از حیرت و حسرت نستاندیم ...
دلا اگر همه بیداد دیدی از مردم
غمین مباش که دادار دادخواهت بس
نصیب کوردلان است نعمت دنیا
تو چشم رشد و تمیزی همین گناهت بس
در رفتن جان از بدن گويند هر نوعي سخن
من خود به چشم خويشتن ديدم كه جانم مي رود
تو را با غیر می بینم، صدایم در نمی اید
دلم می سوزد و کاری ز دستم بر نمی آید ...
می مخور با همه کس تا ندهی بر بادم
سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم ...
تو را برای وفای تو دوست می دارممن گوشه نشین بوده ام، امروز دلم را
سرگشتگی از نرگس جادوی کسی هست
در سجده دلم حاجت محراب ندارد
محراب نمازم خم ابروی کسی هست
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت
بازآید و برهاندم از بند ملامت
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |