**setare**
عضو جدید
در عوض عبیر جان در بدن هزار سنگ
از تبریز خاک را کحل ضیای نفس ما
از تبریز خاک را کحل ضیای نفس ما
من از بالانشینی خس دیوار دانستمبودیم و کسی پاس نمیداشت که هستیم
باشد که نباشیم و بدانند که بودیم
ربــایــد هـمی این از آن آن از این
ز نـــفـــریــــن نــــدانــنـــــــد باز آفرین
در دل ساغر هستی تو بجوش
من همین یک نفس از جرعه ی جانم باقی است
آخرین جرعه ی این جام تهی را تو بنوش!!!!!!!!!!!
در آمد از در خندان لب و گشاده جبین
کنار من بنشست و غبار غم بنشاند .........
با سلام :دل میرود ز دستم /صاحب دلان خدا را/ دردا که راز پنهان /خواهد شد اشکارا
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |