همه بر آستان مرگ راحت سر فرود آريد
چرا آغوش گرم مرگ را افسانه مي دانيد
چرا زين خواب جان آرام شيرين روي گردانيد
چرا از مرگ مي ترسيد
در صید عارفان و زهستی رمیدگــــــــــــان
زلفت چو دام و خال لبت همچو دانه است
تا دل به تو پیوستم راه همه در بستم
جایی که تو بنشینی بس فتنه که برخیزد
تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق توزهره گو تا دم صبح ابد افسون بدهد --- چشمک نرگس مخمور به افسانه ی توست
دستی درون سینه من میریخت.سرب سکوت و دانه خاموشی.من خسته زین کشاکش دردآلود.رفتم به سوی شهر فراموشی...من ز شرم شکوفه لبریزم
یار من کیست ای بهار سپید؟
گر نبوسد در این بهار مرا
یار من نیست ای بهار سپید
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |