تو كه اهسته ميخواني قنوت گريه هايت را
ميان ربناي سبز دستانت دعايم كن
ميان ربناي سبز دستانت دعايم كن
نیکی پیر مغان بین که چو ما بدمستانتو كه اهسته ميخواني قنوت گريه هايت را
ميان ربناي سبز دستانت دعايم كن
نیکی پیر مغان بین که چو ما بدمستان
هر چه کردیم به چشم کرمش زیبا بود
در گذر گاه زمان
خيمه شب بازي دهر
با همه تلخي و شيريني خود مي گذرد
عشق ها مي ميرند
رنگ ها رنگ دگر مي گيرند
و فقط خاطره هاست
كه چه شيرين و چه تلخ
دست ناخورده بجا مي ماند
در اين كنج قفس دور از گلستان سوختم مردم خبر كن اي صبـا از حال زارم باغبانم را
من مست می عشقم هشیار نخواهم شد وز خواب خوش مستی بیدار نخواهم شداگر این کهکشان از هم نمی پاشد;
وگر این آسمان در هم نمیریزد ;
بیا تا ما فلک را سخت بشکافیم وطرحی نو در اندازیم
به شادی گل در افشانیم و می در ساغر اندازیم!
من مست می عشقم هشیار نخواهم شد وز خواب خوش مستی بیدار نخواهم شد
تاب من از تاب تو افزون تر استدور از نگاه گرم تو ,بی تاب گشته ام
بر من نگاه کن ,که تب و تابم آرزوست
تاب من از تاب تو افزون تر است
گر چه تو سرخی به نظر من سپید
در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم
عاشق نمیشوی که ببینی چه میکشم
ماه شب چهارده چو بر میآید
او نیست ولی نیک بدو میماند
دیشب سرم به بالش ناز وصال و باز
صبحست و سیل اشک به خون شسته بالشم
مروت گر چه نامی بینشان است
نیازی عرضه کن بر نازنینی
یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم
یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم
مذهب زنده دلان خواب پریشانی نیست.......از همین خاک جهان دگری ساختن است
از من و بندگی من اگرش عاری هستتو بوسی آستین ما آستان را
تو بینی ملک تن ما ملک جان را
پروین
از من و بندگی من اگرش عاری هست
بفروشد که به هر گوشه خریداری هست
به وفاداری من نیست در این شهر کسی
بنده ای هم چو مرا هست خریدار بسی
وحشی بافقی
دانی آن خال سیه چیست که در حلقه زلف افتادستیک روز اگر بادهی صافی نخورم
ده شب ز خمار خواب نتوانم کرد
دانی آن خال سیه چیست که در حلقه زلف افتادست
نقطه دوده که در حلقه جیم افتادست
درازنای شب از چشم دردمندان پرستا ساخته شخص من و پرداختهاند
در زیر لگد کوب غم انداختهاند
درازنای شب از چشم دردمندان پرس
تو قدر آب چه دانی که بر لب جویی
من شاهد و می دارم و باغی چو بهشتیک دم ز موج حادثه ایمن نبوده ایم
چون ساحلیم و بر لب دریا نشسته ایم
من شاهد و می دارم و باغی چو بهشت
ویشان همه در حسرت این میسوزند
دلم میخواست بند از پایم باز میکردند
که من ,تا روی بام ابرها ,پرواز میکردم
روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خواستمرسوم طمع مدار و تشریف مپوش
ادرار قلم بر نه و انعام مخور
روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خواست
وندر طلب طعمه پر و بال بیاراست
یاد باد آنکه زما وقت بلا یاد نکردتشنهی خمخانه باشد جان من
کوزهگر چون از گلم سازد سبوی
یاد باد آنکه زما وقت بلا یاد نکرد
جز غم که هزار آفرین بر غم باد
من که می دانم شبی عمرم به پایان می رسددوستان در پرده میگويم سخن
گفته خواهد شد به دستان نيز هم
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |