تو دوري از برم دل در برم نيستتا سر زلف تو در دست نسیم افتاده است.
دل سودازده از غصه دو نیم افتاده است
هواي ديگري اندر سرم نيست
به جان دلبرم كز هر دو عالم
تمناي دگر جز دلبرم نيست
تو دوري از برم دل در برم نيستتا سر زلف تو در دست نسیم افتاده است.
دل سودازده از غصه دو نیم افتاده است
تو دوري از برم دل در برم نيست
هواي ديگري اندر سرم نيست
به جان دلبرم كز هر دو عالم
تمناي دگر جز دلبرم نيست
نه اميدي در دل من كه گشايد مشكل منتو دوري از برم دل در برم نيست
هواي ديگري اندر سرم نيست
به جان دلبرم كز هر دو عالم
تمناي دگر جز دلبرم نيست
نه فروغ روي مهي كه فروزد محفل من
نه اميدي در دل من كه گشايد مشكل من
نه فروغ روي مهي كه فروزد محفل منناگهان پرده بر انداخته ای یعنی چه؟
مست از خانه برون تاخته ای یعنی چه؟
زلف در دست صبا گوش بفرمان رقیب
این چنین با همه کس ساخته ای یعنی چه؟
من ز شرم شکوفه لبریزم
یار من کیست ای بهار سپید؟
گر نبوسد در این بهار مرا
یار من نیست ای بهار سپید
همچو فرهاد بود كو كني پيشه ماناگهان پرده بر انداخته ای یعنی چه؟
مست از خانه برون تاخته ای یعنی چه؟
زلف در دست صبا گوش بفرمان رقیب
این چنین با همه کس ساخته ای یعنی چه؟
[quonag811653]
همچو فرهاد بود كو كني پيشه ما
كوه ما سينه ما ناخن ما تيشه ما
به هوش بودم از اول كه دل به كس نسپارميادباد آن که چوچشمت به عتابم می کشت
معجزعيسويت درلب شکّرخاب
يادباد آن که چوچشمت به عتابم می کشت
معجزعيسويت درلب شکّرخاب
يادباد آن که چوچشمت به عتابم می کشت
معجزعيسويت درلب شکّرخاب
همون امضا خودمبس کن ای دیوانه دل ،زین جانگداز افسانه امشب
ورنه بیرون آرمت از سینه ،ای دیوانه امشب
به هوش بودم از اول كه دل به كس نسپارم
شمايل تو بديم نه عقل ماند و نه هوشم
مقصود من از كعبه و بتخانه تويي توما را سری است با تو که گر خلقِ روزگار
دشمن شوند و سر برود هم بر آن سریم
مقصود من از كعبه و بتخانه تويي تو
مقصود تويي كعبه بتخانه بهانه
رسم دلداري نميداني سخن هم نشنويهمه شب خواب بینم خوابِ دیدار
دلی دارم دلی بی تابِ دیدار
تو خورشیدی و من شبنم چه سازم؟
نه تابِ دوری و نه تابِ دیدار
"قیصر امین پور"
رسم دلداري نميداني سخن هم نشنوي
از كسي نشنيدهاي پندي زمن هم نشنوي
ز بامداد وصالم مگو كه شام فراقیا بردنِ دل از گل و از شمع فراگیر
یا عاشقی از بلبل و پروانه بیاموز
ز بامداد وصالم مگو كه شام فراق
به آه و اشك و به بيداريش نمي ارزد
نوازش دل رنجيده ام مكن اي عشق
كه خشم يار به دلداريش نمي ارزد
مو مكن آشفته آخر بسته جان من به موييدر عشق و مستی داده ام بود و نبودِ خویش را
ای ساقیِ مستان بگو، دیوانه ام یا عاقلم
مو مكن آشفته آخر بسته جان من به مويي
مگسلان پيوند بسته كوه صبرم من به كاهي
يا سخن با من بگو تا خوش كنم دل را به حرفي
يا نوازش كن دلم را با نگاه گاه گاهي
ترا يكدم اگر تنها ببينمیادِ آن شب که صبا در رۀ ما گل میریخت
بر سرِ ما ز در و بام و هوا گل می ریخت
من آن نیم که دهم نقد دل به هر شوخی در خزانه به مهر تو و نشانه توستترا يكدم اگر تنها ببينم
تمام لذت دنيا ببينم
چه خواهد شد ترا اي آفت جان
بكام اين دل شيدا ببينم
دوش در حلقه ی ما قصه ی گیسوی تو بود
تا دل شب سخن از سلسله ی موی تو بود
خداوندا تقدیرم را زیبا بنویس
کمک کن آنچه تو زود می خواهی من دیر نخواهم و آنچه تو دیر می خواهی من زود نخواهم.(دکتر شریعتی)
تو مشغول خود و من با تو در بيداري و خوابممن آن نیم که دهم نقد دل به هر شوخی در خزانه به مهر تو و نشانه توست
تو مشغول خود و من با تو در بيداري و خوابم
تو رويا نيستي من فكر رويا آفرين دارم
اشك گرم و خلوت سرد مرا نا ديده ايماییم مست و سرگران،فارغ ز کارِ دیگران
عالم اگر بر هم رود،عشقِ تو را بادا بقا
اشك گرم و خلوت سرد مرا نا ديده اي
تا بداني اينقدر ها هم شكيبا نيستم
تو اي نا شناس كه در گوش منما به آن گل از وفایِ خویشتن دل بسته ایم
ورنه این صحرا ، تهی از لالۀ سیراب نیست
تو اي نا شناس كه در گوش من
طنين صدايت چنين آشناست
زمن جان بگير و عيان چهره كن
روا گر مرادت به اين رو نماست
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |