مشاعرۀ سنّتی

[BISEI]

تا کی غم آن خورم که دارم یا نه
وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه
پر کن قدح باده که معلومم نیست
کاین دم که فرو برم برآرم یا نه​

 

[sara20012]

هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست

 

[BISEI]

تو‌مرا جان و جهانی
چه منم جان و جهان را؟​

 

[sara20012]

آن‌چنان جای گرفتی تو به چشم و دل من
که به خوبان دو عالم نظری نیست مرا

 

[MisyoMasoud]

آه… آری… این منم… اما چه سود

‏‎"او" که در من بود دیگر نیست، نیست

‏‎می خروشم زیر لب دیوانه وار

‏‎"او"که در من بود آخر کیست، کیست؟

 

[baran256016]

آه… آری… این منم… اما چه سود

‏‎"او" که در من بود دیگر نیست، نیست

‏‎می خروشم زیر لب دیوانه وار

‏‎"او"که در من بود آخر کیست، کیست؟

تحمل گفتی و من هم که کردم سالها اما
چقدر آخر تحمل بلکه یادت رفته پیمانت؟

 

[الناز تبریز]

تا ابد مست بیفتد چو من از ساغرعشق
می پرستی که بود بیخبر از جام الست

 

[sara20012]

تو و چشم سیه مستی که نتوان دید هشیارش
من و بخت گران خوابی که نتوان کرد بیدارش

 

[*M.A*]

شجر کدام باغم من خسته دل که هرگز
نه ز آب ریشه بستم نه ز شعله در گرفتم

 

[sara20012]

ما چو دادیم دل و دیده به طوفان بلا
گو بیا سیل غم و خانه ز بنیاد ببر

 

[MisyoMasoud]

راهی به خدا دارد خلوتگه تنهایی
آنجا که روی از خود ، آنجا که به خود آیی

 

[sara20012]

یک ذره وفا را به دو عالم نفروشیم
هر چند در این عهد خریدار ندارد

 

[MisyoMasoud]

دردا که اسیر ننگ و نامیم هنوز
در گفت و شنید خاص و عامیم هنوز
شد عمر تمام و ناتمامیم هنوز
صد بار بسوختیم و خامیم هنوز

 

[الناز تبریز]

ز دریچه های چشمم نظری به ماه داری
چه بلندبختی ای دل که به دوست راه داری

 

[*zahedan]

.. یک شب نزدی سری به تنهایی هام
...تا باز شود دری به تنهایی هام

...هر روز اضافه می شود با هر شعر
...تنهایی دیگری به تنهایی هام

 

[sara20012]

ما به عهد حسن تو ترک دل و جان گفته‌ایم
با رخ و زلف تو شرح کفر و ایمان گفته‌ایم

 

[الناز تبریز]

مرا از یاد برد آخر، ولی من
بجز او، عالمی را بردم از یاد!

 

[baran256016]

دمیده گر چه خدا در تو روح انسان را
از ان طرف به تو داده رخ پریان را

چنان برایم عزیزی که شک نکن حتی
جواب می کند این تن، به خاطرت جان را

 

[zahra.71]

دمیده گر چه خدا در تو روح انسان را
از ان طرف به تو داده رخ پریان را

چنان برایم عزیزی که شک نکن حتی
جواب می کند این تن، به خاطرت جان را

آمدی چشم گشودی و خزانم کردی
اولین شاعر چشمان وزانم کردی

 

[*M.A*]

یار دور است ز ما تا به نظر نزدیک است
امتیاز آینهٔ دوریِ هر نزدیک است
می‌گزد جوهر آیینه‌ کف دست تهی
باخبر باش‌که افلاس و هنر نزدیک‌است
اگر از نعمت الوان نتوان کام گرفت
مغتنم ‌گیر که دندان به جگر نزدیک است

 

[BISEI]

تو هستی من شدی از آنی همه من
من نیست شدم در تو...از آنم همه تو​

 

[*zahedan]

وه که از سوز درونم خبری نیست ترا
در غمت مُـردم و با من نظری نیست ترا

بر سر کوی تو فریــاد ، که از راه وفـا
خاک ره گشتم و با من نظری نیست ترا
...

 

[الناز تبریز]

آه از عشق که یک مرتبه تصمیم گرفت:
یوسف از چاه درآورده به زندان ببرد

وای بر تلخی فرجام رعیت پسری
که بخواهد دلی از دختر یک خان ببرد

 

[baran256016]

در چشم ترم باغ بهشتی تو و در خواب
از سیب لبت چیده لبم وسوسه ها را

کارم شده اینکه همه شب بعد نمازم
من شکر کنم بابت عشق تو خدا را

 

[*zahedan]

ای نفس خرم باد صبا
از بر یار آمده‌ای مرحبا

قافله ی شب چه شنیدی ز صبح
مرغ سلیمان چه خبر از صبا

 

[majid.rk]

ای نفس خرم باد صبا
از بر یار آمده‌ای مرحبا

قافله ی شب چه شنیدی ز صبح
مرغ سلیمان چه خبر از صبا

آتش است این بانگ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد نیست باد.

 

[toghrol1]

آتش است این بانگ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد نیست باد.

در نیابد حال پخته هیچ خام
پس سخن کوتاه باید، والسلام

 

[majid.rk]

مبر زموی سپیدم گمان به عمر دراز
جوان به حادثه ای پیر می شود گاهی....

 

[الناز تبریز]

یارب، تو مرا مژده‌ی وصلی برسان
برهانم از این نوع و به اصلی برسان

تا چند از این فصل مکرر دیدن
بیرون ز چهار فصل، فصلی برسان!

 

[*zahedan]

نگارا تا به کِی پنهان بمانی؟
به پایان آمد این عهدِ جوانی
زِ هجرت گشته ام فرتوت و بی جان
بده بر ما زِ خود رَد و نشانی