مشاعرۀ سنّتی
- شروع کننده موضوع Matrix
- تاریخ شروع
راهی به خدا دارد خلوتگه تنهایی
آنجا که روی از خود ، آنجا که به خود آیی
آنجا که روی از خود ، آنجا که به خود آیی
دردا که اسیر ننگ و نامیم هنوز
در گفت و شنید خاص و عامیم هنوز
شد عمر تمام و ناتمامیم هنوز
صد بار بسوختیم و خامیم هنوز
در گفت و شنید خاص و عامیم هنوز
شد عمر تمام و ناتمامیم هنوز
صد بار بسوختیم و خامیم هنوز
ز دریچه های چشمم نظری به ماه داری
چه بلندبختی ای دل که به دوست راه داری
چه بلندبختی ای دل که به دوست راه داری
مرا از یاد برد آخر، ولی من
بجز او، عالمی را بردم از یاد!
بجز او، عالمی را بردم از یاد!
دمیده گر چه خدا در تو روح انسان را
از ان طرف به تو داده رخ پریان را
چنان برایم عزیزی که شک نکن حتی
جواب می کند این تن، به خاطرت جان را
از ان طرف به تو داده رخ پریان را
چنان برایم عزیزی که شک نکن حتی
جواب می کند این تن، به خاطرت جان را
آه از عشق که یک مرتبه تصمیم گرفت:
یوسف از چاه درآورده به زندان ببرد
وای بر تلخی فرجام رعیت پسری
که بخواهد دلی از دختر یک خان ببرد
یوسف از چاه درآورده به زندان ببرد
وای بر تلخی فرجام رعیت پسری
که بخواهد دلی از دختر یک خان ببرد
در چشم ترم باغ بهشتی تو و در خواب
از سیب لبت چیده لبم وسوسه ها را
کارم شده اینکه همه شب بعد نمازم
من شکر کنم بابت عشق تو خدا را
از سیب لبت چیده لبم وسوسه ها را
کارم شده اینکه همه شب بعد نمازم
من شکر کنم بابت عشق تو خدا را
ای نفس خرم باد صبا
از بر یار آمده‌ای مرحبا
قافله ی شب چه شنیدی ز صبح
مرغ سلیمان چه خبر از صبا
آتش است این بانگ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد نیست باد.
toghrol1
کاربر بیش فعال
در نیابد حال پخته هیچ خام
پس سخن کوتاه باید، والسلام
یارب، تو مرا مژده‌ی وصلی برسان
برهانم از این نوع و به اصلی برسان
تا چند از این فصل مکرر دیدن
بیرون ز چهار فصل، فصلی برسان!
برهانم از این نوع و به اصلی برسان
تا چند از این فصل مکرر دیدن
بیرون ز چهار فصل، فصلی برسان!
یا رب ز کمال لطف خاصم گردان
واقف بحقایق خواصم گردان
از عقل جفا کار دل افگار شدم
دیوانهٔ خود کن و خلاصم گردان
واقف بحقایق خواصم گردان
از عقل جفا کار دل افگار شدم
دیوانهٔ خود کن و خلاصم گردان
تو مثل قوم صهیونی که با آن چشم زیتونی
به اشغالت درآوردی دلِ من،این فلسطین را
به اشغالت درآوردی دلِ من،این فلسطین را
تو "آنلاینی" و من بی تاب نازِ چشم جادویت
چرا هر گز نمی آید جوابم هم از آن سویت
به قرآن عاشقت هستم نمی دانی که بی تابم
که تا آید جوابی هم مگر یک شب از آن کویت
تو گیری با یکی دیگر،ولی من بی تو دلگیرم
نمی دانم کجا رفت است آن شور و هیاهویت
دلم خوش بود یاری باوفا دارم در این دنیا
بیا جانم جوابم ده تمامِ دل خوشی هایم
بیا امشب که جان بخشد مرا آن رنگ و آن بویت
دوش خواندم غزلی از تو و دلگیر شدم
لیک از بخت بد خویش ز تو سیر شدم!
هر بار که گفتی ب خدا عاشقم هستی
من مست ز عشق تو کمی شیر شدم
بیتی غزلت را به سرم کوفت حسابی
با خواندن ان بیت کنون پیر شدم
هرچند که در اخر شعرت خبری بود
با "گیر کسی بودن تو" تیر شدم
دریاب مرا و لحظه ای خشم مران
با حسرت تو ناله ی شبگیر شدم
لیک از بخت بد خویش ز تو سیر شدم!
هر بار که گفتی ب خدا عاشقم هستی
من مست ز عشق تو کمی شیر شدم
بیتی غزلت را به سرم کوفت حسابی
با خواندن ان بیت کنون پیر شدم
هرچند که در اخر شعرت خبری بود
با "گیر کسی بودن تو" تیر شدم
دریاب مرا و لحظه ای خشم مران
با حسرت تو ناله ی شبگیر شدم
Similar threads
| Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
|---|---|---|---|---|
|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
|
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |