تا نسیم از شرح عشقم باخبر شد، مست شد
غنچهای در باد پرپر شد ولی کو غیرتی؟
گریه میکردم که زاهد در قنوتم خیره ماند
دورباد از خرمن ایمان عاشق آفتی
یکی را چون ببینی کشته دوست
به دیگر دوستانش ده بشارت
ندانم هیچ کس در عهد حسنت
که بادل باشد الا بی بصارت
تا نسیم از شرح عشقم باخبر شد، مست شد
غنچهای در باد پرپر شد ولی کو غیرتی؟
گریه میکردم که زاهد در قنوتم خیره ماند
دورباد از خرمن ایمان عاشق آفتی
تو آن خورشید نورانی قیاسی
که مشرق تا به مغرب روشناسی
چو تو حالی نهادی پای در پیش
به کنجی هر کسی گیرد سر خویش
وقتی دل سودایی می رفت به بستانها
بی خویشتنم کردی بوی گل و ریحانها
گه جامه دریدی گل گه ناله زدی بلبل
با یاد تو افتادم از یاد برفت آنها
آن یار کزو خانه ما جای پری بود
سرتا قدمش چون پریاز عیب بری بود
دردیست درد عشق که هیچش طبیب نیست
گر دردمند عشق بنالد غریب نیست
دانند عاقلان که مجانین عشق را
پروای قول ناصح و پند ادیب نیست
دانی خیال روی تو در چشم من چه گفت
آیا چه جاست این که همه روزه با نمست
خواهی چو روز روشن دانی تو حال من
از تیره شب بپرس که او نیز محرمست
تا سرو قباپوش تو را دیدهام امروز
در پیرهن از ذوق نگنجیدهام امروز
من دانم و دل، غیر چه داند که در این بزم
از طرز نگاه تو چه فهمیدهام امروز
ز کوی یار میآید نسیم باد نوروزی
از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی
ما را ز خیال تو چه پروای شراب است
خم گو سر خود گیر که خمخانه خراب است
....
تا کار جهان به کام کس نیست مدام
عیش تو مدام باد و کار تو تمام
در مجلس عشرت تو غم خوردن دهر
یارب که بود چو روزه در عید حرام
مردی نبود فتاده را پای زدن
گر دست فتاده ای بگیری مردی
ره به وحدت نیافتن تا کی
ننگ تثلیت بر یکی تا چند؟
نام حق یگانه چون شاید
که اب و ابن و روح قدس نهند؟
ای بـــیخبــــر بکــــوش کــــه صاحب خبـــر شوی
تــا راهــــرو نباشـــی کـــــی راهـبــــــر شــــوی
....
نـــذر کـــردم گــــر از این غـــم به درآیــم روزی
تا در میکـــده شـــادان و غــــزل خــــوان بـــــروم
...
تیغی به دست خونی آمد مرا که چونی
گفتم بیا که خیر است گفتا نه شر به رقص آ
...
اتفاقم به سر کوی کسی افتادست
که در آن کوی چو من کشته بسی افتادست
تا در نظر خلق نگردی کافر
در مذهب عاشقان مسلمان نشوی
یا رب بگیرش ارچه دل چون کبوترم
افکند و کشت وعزت صید حرم نداشت
بر من جفا ز بخت من آمد وگرنه یار
حاشا که رسم لطف و طریق کرم نداشت
تا ایمان کفر و کفر ایمان نشود
یک بنده حقیقتا مسلمان نشود
در دفتر شعر من صدا پنهان است
یک رود پر از ستاره در جریان است
من در سر خود ابر زیادی دارم
جیب کلمات من پر از باران است
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |