تا کور شود زاهد خود بین منافق
ما مست و خراباتی و از زهد مبرا
یا رب به فروم و همه رندان نظری کن
تا شکر گزاریم در این بزم و مصلا
تا کور شود زاهد خود بین منافق
ما مست و خراباتی و از زهد مبرا
یا رب به فروم و همه رندان نظری کن
تا شکر گزاریم در این بزم و مصلا
ای نور چشم من سخنی هست گوش کن
چون ساغرت پر است بنوشان و نوش کن
نبسته ام به کس دل
نبسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج
رها رها رها من
نشسته ام به راه تو مگر شبی بازآیی
فروغ جان خسته ام شقایق صحرایی
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد
به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران
به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
شانه هايت را براي گريه كردن دوست دارم...دوش رفتم به کوی باده فروش
ز آتش عشق دل به جوش و خروش
مجلسی نغز دیدم و روشن
میر آن بزم پیر باده فروش
چاکران ایستاده صف در صف
باده خوران نشسته دوش بدوش
من مست و تو دیوانه ما را که برد خانه
صد بار تو را گفتم کم خور تو سه پیمانه
در شهر یکی کس را هشیار نمی بینم
هر یک بدتر از دیگر شوریده و دیوانه
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو
نازنینا، ما به ناز تو جوانی داده ایمورین رنج آسان کنم بر دلم / از اندیشه شاه دل بگسلم
نه از من ژسندد جهان آفرین / نه شاه و نه گردان ایران زمین
نازنینا، ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا؟
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
راهی به خدا دارد خلوتگه تنهایی
آنجا که روی از خود ، آنجا که به خود آیی
هر جا که سری بردم در پرده تو را دیدم
تو پرده نشینی و من گمشده هر جایی
ما و مجنون همسفر بودیم در دشت جنونیا رب از ابر هدایت برسان بارانی
پیشتر زانکه چو گردی ز میان برخیزم
ما و مجنون همسفر بودیم در دشت جنون
او به مقصد ها رسید و ما هنوز آواره ایم
مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد
نقش هر نغمه که زد راه به جایی دارد
عالم از ناله عشاق مبادا خالی
که خوش آهنگ و فرح بخش هوایی دارد
دانم که باز بر سر کویش گذر کنی
گر بشنود حدیث منش در نهان بگوی:
یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم
رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجایی
یا بخت من طریق مروت فروگذاشت...یا او به شاهراه طریقت گذر نکرد
گفتم مگر به گریه دلش مهربان کنم...چون سخت بود در دل سنگش اثر نکرد
یار بیپرده از در و دیوار
در تجلی است یا اولیالابصار
شمع جویی و آفتاب بلند
روز بس روشن و تو در شب تار
رضا به داده بده وز جبین گره بگشای
که بر من و تو در اختیار نگشادست
مجو درستی عهد از جهان سست نهاد
که این عجوز عروس هزاردامادست
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |