تو شمع انجمنی یک زبان و یک دل شواستخوانم مغز گردیده است و مغزم استخوان
بس که غم های گرانجان تکیه گاهم کرده است
تو شمع انجمنی یک زبان و یک دل شو
خیال و کوشش پروانه بین و خندان باش
از دل تنگ گنهکار برآرم آهیشد ماه در گدازش سوداش همچو ما
شد آفتاب از رخ او یادگار ما
باده درده چند از این باد غرورشب با غم تو ابهتی داشت عجیب
در پیش تو سرو قامتی داشت عجیب
رویای نبودنت مرا ازرده است
دیشب دل من چه حالتی داشت عجیب
یا وفا ، یا خبر وصل تو یا مرگ رقیبشب در سکوتی غم اجین دیوارها داد میزد
مردم ازین بی صدایی اخر کجایی کجایی
هنگام وداع تو ز بس گریه که کردمدر حنجره فریاد گمانم مرده
همسایه بیداد گمانم مرده
شب دشنه بدست میدوید از پی باد
برگشت شب وباد گمانم مرده
هنگام وداع تو ز بس گریه که کردم
دور از رخ تو چشم مرا نور نماندست
مخدومم شمس حق و دین را
کوهست پناه انس و جان را
شب خوش عمو
تا بدانم که تو غمخوار منی
کدخدای ملکت و کار منی
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
روم برآورد دست زنگی شب را شکست
عالم بالا و پست پرلمعان و صفاست
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |