تا نگشتی کوهکن شیرینی هجران ندانی
نازپرورده ره آورد دل پر خون نداند
نازپرورده ره آورد دل پر خون نداند
دلم رميده شد و غافلم من درويش
که آن شکاری سرگشته را چه آمد پيش
لطفیست که می کند غمت با دلِ من
ورنه دلِ تنگِ من چه جایِ غمِ توست؟
دوش لعلش عشوهای میداد حافظ را ولی
من نه آنم کز وی اين افسانهها باور کنم
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |