می بیاور که ننازد به گل باغ جهان
هر که غارتگری باد خزانی دانست
هر که غارتگری باد خزانی دانست
انگار منم تشکرام ته کشیدمی نویسم می نویسم از تو تا تن کاغذ من جا داری
یار توام، یار وفادار تو
سوخت مرا شعله رخسار تو
نخست موعظه پیر صحبت این حرف است[FONT="]تو که مرا به پرده هاکشیده ائی[/FONT][FONT="]
[/FONT][FONT="]چگونه ره نبرده ائیبه راز من؟[/FONT][FONT="]
[/FONT][FONT="]گذشتم از تن تو زانکه در این جهان[/FONT][FONT="]
[/FONT][FONT="]تنی نبود مقصد نیاز من[/FONT]
مجال صبر تنگ آمد به یک بار[FONT="]دیر گاهیست که تنها شده ام [/FONT][FONT="]
قصه غربت صحرا شده ام
وسعت درد فقط سهم من است
بازهم قسمت غم ها شده ام
[/FONT]
مجال صبر تنگ آمد به یک بار
حدیث عشق بر صحرا فکندم
نه مجنونم که دل بردارم از دوست
مده گر عاقلی ای خواجه پندم
سعدی
مرو به خانه ارباب بیمروت دهر
که گنج عافیتت در سرای خویشتن است
تا گل غربت نرویاند بهار از خاک جانم
با خزانت نیز خواهم ساخت خاک بی خزانم
میخواره و سرگشته و رندیم و نظربازتا گل غربت نرویاند بهار از خاک جانم
با خزانت نیز خواهم ساخت خاک بی خزانم
ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه می پنداشتیم
یا رب امان ده تا بازبیندبازم ت
[FONT="]ترا افسون چشمانم ز ره برده است و مي دانم[/FONT][FONT="]
[/FONT][FONT="]كه سرتاپا بسوز خواهشي بيمار مي سوزي[/FONT][FONT="]
[/FONT][FONT="]دروغ است اين اگر، پس آن دو چشم رازگويت را[/FONT][FONT="]
[/FONT][FONT="]چرا هر لحظه بر چشم من ديوانه مي دوزي[/FONT][FONT="][/FONT]
مرسی از همتون[FONT="]نثار روی تو هر برگ گل که در چمن است[/FONT][FONT="]
[/FONT][FONT="]فدای قد تو هر سرو بن که بر لب جوست[/FONT][FONT="][/FONT]
تا به گریبان نرسد دست مرگ[FONT="]نثار روی تو هر برگ گل که در چمن است[/FONT]
[FONT="]فدای قد تو هر سرو بن که بر لب جوست[/FONT]
الا اي يوسف مصري که کردت سلطنت مغرورتا به گریبان نرسد دست مرگ
دست ز دامن نکنیمت رها
من بودم و دوش آن بــت بنــــده نواز[FONT="]يادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد
طلب عشق زهر بي سر و پايي نکنيم[/FONT][FONT="]
يادمان باشد اگراين دلمان بي کس شد
طلب مهر ز هر چشم خماري نکنيم
[/FONT]
[FONT="]يادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد[/FONT]
[FONT="]طلب عشق زهر بي سر و پايي نکنيم[/FONT]
[FONT="]يادمان باشد اگراين دلمان بي کس شد [/FONT]
[FONT="]طلب مهر ز هر چشم خماري نکنيم[/FONT]
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدممن نگويم ، كه بدرد دل من گوش كنيد
بهتر آنست كه اين قصه فراموش كنيد
تا دست بر اتفاق،بر هم نزنیم،
پایی ز نشاط،بر سر غم نزنیم.
خیزیم و دمی زنیم پیش از دم صبح
کاین صبح بسی دمد که ما دم نزنیم!
دلت به وصل گل ای بلبل صبا خوش بادتا بر گذشته مي نگرم ، عشقخويش را
چون آفتاب گمشده مي آورم بهياد
مي نالم از دلي كه به خون غرقه گشتهاست
اي شعر ، غير رنجش يارم به من چهداد
__________________
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |