دور یا نزدیک راهش می توانی خواند
هرچه را آغاز و پایانی ست
حتی هر چه را آغاز و پایان نیست!
زدو دیده خون فشانم ز غمت شب جدایی
چه کنم که هست اینها گل باغ آشنایی
دور یا نزدیک راهش می توانی خواندهرچه را آغاز و پایانی ستحتی هر چه را آغاز و پایان نیست!
زطول روز محشر گفت زاهد
حدیثی از شب کوتاه من بود
زدو دیده خون فشانم ز غمت شب جدایی
چه کنم که هست اینها گل باغ آشنایی[/quote
یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم
وقتِ پرپر شدنش سوز و نوایی نکنیم
زدو دیده خون فشانم ز غمت شب جدایی
چه کنم که هست اینها گل باغ آشنایی[/quote
یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم
وقتِ پرپر شدنش سوز و نوایی نکنیم
من گدایی دیدم در به در میرفت آواز چکاوک میخواست
ما دل به غمِ تو بسته داریم ای دوستدست در جذبه یک برگ بشوییم و سر خوان برویم
سهراب
ما دل به غمِ تو بسته داریم ای دوست
دردِ تو به جانِ خسته داریم ای دوست
تا شمع تو افروخت پروانه شدم
با صبر ز دیدن تو بیگانه شدم
در روی تو بیقرار شد مردم چشم
یعنی که پری دیدم و دیوانه شدم
در دلی نیست نشانی ز وفا منهم نیزمن زنی را دیدم نور در هاون میکوبید.
سهراب
تا چراغ لذت ..
تا سکوت خواهش ..
تا صدای پر تنهایی .
چیزهایی دیدم روی زمین
در دلی نیست نشانی ز وفا منهم نیز
گر کند عمر وفا ،ترکِ وفا خواهم کرد
در دلی نیست نشانی ز وفا منهم نیز
گر کند عمر وفا ،ترکِ وفا خواهم کرد
نکته ها رفت و شکایت کس نکرددلم از غربت سنجاقک پره
بار خود را بستم رفتم از شهر خیالات سبک بیرون
نکته ها رفت و شکایت کس نکرد
جانبِ حرمت فرو نگذاشتیم
نسبتی با آفتاب طلعتت می داشتی
داشتی بر چهره گر زلف معنبر آفتاب
وفایِ دهر چو دانیدتا به چند جفامیخواهم از خدا به دعا صد هزار جان
تا صد هزار بار بمیرم برای تو
وفایِ دهر چو دانیدتا به چند جفا
وفا کنید و جهان پر ز عدل و داد کنید
دل مي رود ز دستم صاحبدلان خدارا
دردا كه راز پنهان خواهد شد آشكارا
این همه جور و جفادل مي رود ز دستم صاحبدلان خدارا
دردا كه راز پنهان خواهد شد آشكارا
تو مرد باش و مينديش از گراني درداین همه جور و جفا
این همه تیر و خدنگ
از تو ای سینه فلز
وز تو ای معدن سنگ
به کدامین جرم است؟!
دل را مجال نیست که از ذوق دم زنداینجا که من هستم
آسمان خوشه کهکشان می آویزد
این همه جور و جفا
این همه تیر و خدنگ
از تو ای سینه فلز
وز تو ای معدن سنگ
به کدامین جرم است؟!
دلم صد بار میگوید که چشم از فتنه بر هم نهتو را بین تمام نور چشمی های این خورشید مغرور و سرکش یکی یکدانه خواهم کرد.
این همه جور و جفا
این همه تیر و خدنگ
از تو ای سینه فلز
وز تو ای معدن سنگ
به کدامین جرم است؟!
دلم صد بار میگوید که چشم از فتنه بر هم نه
دگر ره دیده میافتد بر آن بالای فتانم
اینجا که من هستم
آسمان خوشه کهکشان می آویزد
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |