"در اضطراب دستهای پر
آرامش دستان خالی نیست
خاموشی ویرانه ها زیباست"
این را زنی در آبها می خواند
در آبهای سبز تابستان
گوئی که در ویرانه ها می زیست
ما یکدیگر را با نفسهامان
آلوده میسازیم
آلوده تقوای خوشبختی
ما از صدای باد میترسیم
ما از نفوذ سایه های شک
در باغهای بوسه هامان رنگ میبازیم
ما در تمام میهمانی های قصر نور
از وحشت آوار میلرزیم