تو ای تنها تر از تنها به دنبال تو می گردم
توای پیدا و ناپیدا به دنبال تو می گردم
من به هر جمعیتی نالان شدم/جفت بد حالان و خوش حالان شدم...........
تو ای تنها تر از تنها به دنبال تو می گردم
توای پیدا و ناپیدا به دنبال تو می گردم
من به هر جمعیتی نالان شدم/جفت بد حالان و خوش حالان شدم...........
روی ار به روی ما نکنی حکم از آن توست ..................... در حلقه ایم با تو و چون حلقه بر دریم
ماشبی دست براریم و دعایی بکنیم غم هجران اورا چاره زجایی بکنیم
دوست عزیز شعرتون اینجوری درسته: ما شبی دست بداریم و دعایی بکنیم .................. غم هجران ورا چاره ز جایی بکنیمماشبی دست براریم و دعایی بکنیم غم هجران اورا چاره زجایی بکنیم
ماشبی دست براریم و دعایی بکنیم غم هجران اورا چاره زجایی بکنیم
دوست عزیز شعرتون اینجوری درسته: ما شبی دست بداریم و دعایی بکنیم .................. غم هجران ورا چاره ز جایی بکنیم
ما را سری است با تو که گر اهل روزگار ..................... دشمن شوند و سر برود هم بر آن سریم
تو آمدی و ندانی مرا کجا بردیمگیر پرده از این راز با کرشمه گل...........................که غنچه پرده نشین و صبا سخن چین است.
دوست عزیز شعرتون اینجوری درسته: ما شبی دست بداریم و دعایی بکنیم .................. غم هجران ورا چاره ز جایی بکنیم
ما را سری است با تو که گر اهل روزگار ..................... دشمن شوند و سر برود هم بر آن سریم
مگیر پرده از این راز با کرشمه گل...........................که غنچه پرده نشین و صبا سخن چین است.
تو آمدی و ندانی مرا کجا بردی
به بند عشق کشیدی و تا خدا بردی
مبادا چنین هرگز آیین من....سزا نیست این کار در دین من................
نه عشقش را توان از سر به در کرد .......................... نه با خویش توان یک لحظه سر کرد
دستم نداد قوت رفتن به پیش دوست.........ا ز کف خاکم غباری بیش نیستمبادا چنین هرگز آیین من....سزا نیست این کار در دین من................
نه عشقش را توان از سر به در کرد .......................... نه با خویش توان یک لحظه سر کرد
مبادا چنین هرگز آیین من....سزا نیست این کار در دین من................
نه عشقش را توان از سر به در کرد .......................... نه با خویش توان یک لحظه سر کرد
دریای لطف بودی و من مانده با سراب.....................دل آنگهت شناخت که آب از سرم گذشت
مبادا چنین هرگز آیین من....سزا نیست این کار در دین من................
تن ز جان وجان ز تن مستور نیست.........لیک کس را دید جان دستور نیست..................
تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین کار ..................... که توسنی چو فلک رام تازیانه ی توستدریای لطف بودی و من مانده با سراب.....................دل آنگهت شناخت که آب از سرم گذشت
توسنی کردم ندانستم همی........کز کشیدن تنگ تر گردد کمند....................دریای لطف بودی و من مانده با سراب.....................دل آنگهت شناخت که آب از سرم گذشت
دستم نداد قوت رفتن به پیش دوست.........ا ز کف خاکم غباری بیش نیست
تو غنچه بودی و من عندلیب باغ تو بودم ......................کنون به خواری ام ای گلبن شکفته چه رانی
رفتم رفتم تا شویم دست از رسوایی ........................ نفرین نفرین بر مستی داد از تنهاییتوسنی کردم ندانستم همی........کز کشیدن تنگ تر گردد کمر....................
تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین کار ..................... که توسنی چو فلک رام تازیانه ی توست
تو دانی که بیدا کوشی همی.....................همی جنگ و مردی فروشی همی................
مبادا چنین هرگز آیین من....سزا نیست این کار در دین من................
تن ز جان وجان ز تن مستور نیست.........لیک کس را دید جان دستور نیست..................
یار اگر با ما گهی صلح و گهی پیکار داشت ....................... ما حریف عشق او بودیم و با ما کار داشتتو دانی که بیدا کوشی همی.....................همی جنگ و مردی فروشی همی................
[
یکی بی زیان مرد آهنگرم.......................ز شاه آتش آید همی بر سرم..............رفتم رفتم تا شویم دست از رسوایی ........................ نفرین نفرین بر مستی داد از تنهایی
تو با من به بیداد کوشی همی.............دو چشم خرد را بپوشی همی....................یار اگر با ما گهی صلح و گهی پیکار داشت ....................... ما حریف عشق او بودیم و با ما کار داشت
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم ...................... دولت صحبت آن مونس جان ما را بستو با من به بیداد کوشی همی.............دو چشم خرد را بپوشی همی....................
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم ...................... دولت صحبت آن مونس جان ما را بس
سفر دراز نباشد به پای طالب دوست............که خار دشت محبت گل است و ریحان است..........
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم ...................... دولت صحبت آن مونس جان ما را بس
سعی دل باطل گردید و عیان سر نهان........................که نشان خود دهد این زردی رخ از دردم
تو را چه غم که یکی از غمت به جان آید ..................... که دوستان تو چندان که می کُشی بیش اندسفر دراز نباشد به پای طالب دوست............که خار دشت محبت گل است و ریحان است..........
سفر دراز نباشد به پای طالب دوست............که خار دشت محبت گل است و ریحان است..........
تا شدم مرحله پیمای ره وادی عشق..........................غیر آه سحرینم نبود حاصل خویش
تو را چه غم که یکی از غمت به جان آید ..................... که دوستان تو چندان که می کُشی بیش اند
دل میفریبدم که بنه پای در حریم .....................آنجا که باد نیست مجال وزیدنش
شیر شیر است اگر چه پیر بوَد .......................... پیر پیر است اگر چه شیر بوَددل میفریبدم که بنه پای در حریم .....................آنجا که باد نیست مجال وزیدنش
سعی دل باطل گردید و عیان سر نهان........................که نشان خود دهد این زردی رخ از دردم
مرا به کار جهان هرگز التفات نبود...........رخ تو در ظر من چنین خوش آراست.........
در خرابات ز اسرار حقیقت صائب..........تا خبر یافتم ازبی خبرانم کردند.........تو را چه غم که یکی از غمت به جان آید ..................... که دوستان تو چندان که می کُشی بیش اند
شیر شیر است اگر چه پیر بوَد .......................... پیر پیر است اگر چه شیر بوَد
دیر آمدی ای نگار سر مست.............زودت ندهیم دامن ز دست...........
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |