مشاعرۀ سنّتی

[karo7]

در فراسوي مرزها تنت تو را دوست مي دارم
آينه ها و شب پره هاي مشتاق را به من بده​

 

[کافر خداپرست]

هر که را با خط سبزت سر سودا باشد
پاي از اين دايره بيرون ننهد تا باشد
"حافظ"

 

[sheida244]

در باغ دهر بهر تماشاي غنچه‌اي
بر پاي من به هر قدمي خارها خليد

 

[karo7]

دی کوزه‌گری بدیدم اندر بازار
بر پاره گلی لگد همی زد بسیار

 

[sheida244]

روزها فكر من اين است و همه شب سخنم
كه چرا غافل از احوال دل خويشتنم

 

[paras2]

مرا
تو
بي سببي
نيستي
به راستي
صلت کدام قصيده اي
اي غزل؟
«شاملو»

 

[karo7]

من ر ا روشن تر می خواهی
از اشتیاق به من در برابر من پر شعله تر بسوز
ور نه مرا در این ظلمات باز نتوانی یافت

 

[cute]

تلخ است این ترانه و تلخ است کام من
بنویس فصل های جنون را به نام من


چرا همه قاطی میشه؟؟؟

 

[paras2]

نفس خشم آگين مرا
تند و بريده
در آغوش مي فشاري
و من احساس ميکنم که رها ميشوم
و عشق
مرگ رهايي بخش مرا
از مامي تلخي ها
مي آکند.
بهشت من جنگل شوکران هاست
و شهادت مرا پاياني نيست

شاملو

(تنکس من غيرفعاله چرا؟)

 

[karo7]

تو گلجوئي اي مرد و ره پر خس است
شکر خواه را حرف تلخي بس است​

 

[cute]

نفس خشم آگين مرا
تند و بريده
در آغوش مي فشاري
و من احساس ميکنم که رها ميشوم
و عشق
مرگ رهايي بخش مرا
از مامي تلخي ها
مي آکند.
بهشت من جنگل شوکران هاست
و شهادت مرا پاياني نيست

شاملو

(تنکس من غيرفعاله چرا؟)

گاهی اوقات اینجوری میشه
کاریشم نمیشه کرد

 

[کافر خداپرست]

تو کافر دل نمي‌بندي نقاب زلف و مي‌ترسم
که محرابم بگرداند خم آن دلستان ابرو
"حافظ"

(سلام cute)

 

[cute]

ولی من خسته ام از حس تنهایی
مرا باغم حسابی نیست
مرا با غصه کاری نیست
من از فردا خودم را دوست خواهم داشت{تکراریه فکرکنم}

سلام خداپرست...

 

[کافر خداپرست]

تا مرا عشق تو تعليم سخن گفتن کرد
خلق را ورد زبان مدحت و تحسين نيست

دولت فقر خدايا به من ارزاني دار
کاين کرامت سبب حشمت و تمکين نيست

 

[karo7]

تو گل جوئي اي نفس و ره پر خس است ؛
شکر خواه را , حرف تلخي بس است ​

 

[cute]

تا لشکر غمت نکند ملک دل خراب جان عزیز خود بنوا می فرستمت


شب همگی خوش

 

[zarnaz_a]

تابش جان یافت دلم وا شد و بشکافت دلم
اطلس نو بافت دلم دشمن این ژنده شدم

 

[tebyan]

مرد هنرمند هنرپيشه را / عمر دو بايست در اين روزگار /
تا به يكى تجربه اندوختن / در دگرى، تجربه بردن به كار
- سعدی
</B>

 

[کافر خداپرست]

روزگاري است که سوداي بتان دين منست
غم اين کار نشاط دل غمگين منست

ديدن روي تو را ديده جان‌بين بايد
وين کجا مرتبه چشم جهان‌بين منست

(سلام بر محمد طاهاي عزيز! سلام zarnaz-a!)

 

[sheida244]

تا نظر ميكني از پيش نظر خواهم رفت
گر نرفتم ز درت شام، سحر خواهم رفت

 

[کافر خداپرست]

تا که عشقت مطربي آغاز کرد
گاه چنگم، گاه تارم روز و شب

 

[ققنوس تنها]

از مسجد ومیخانه تا کعبه و بت خانه مقصود خدا عشق است باقی همه افسانه

 

[sheida244]

هشيار آنكه انده نيك و بدش نبود
بيدار آنكه ديده به ملك جهان نداشت

 

[karo7]

تا سحر از پشت ديوار شب،
اين ديوار ظلمت‌پوش
دم ‌به دم پيغام سرخ مرگ
مي‌رسد برگوش.

فریدون مشیری

 

[ie student]

شاهد عهد شباب آمده بودش به خوابباز به پیرانه سر،عاشق و دیوانه شد...

 

[fereshteye nejat]

در غریبی و فراق و غم دل پیر شدم ساغر می ز کف تازه جوانی به من آر

 

[باران بهاری]

روز وصل است بکش تیغ و بکش زار مرا
به شب هجر مکن باز گرفتار مرا

 

[باران بهاری]

آخر نه دل به دل رود انصاف من بده
چون است من به وصل تو مشتاق و تو ملول؟

 

[کافر خداپرست]

لب سرچشمه‌اي و طرف جويي
نم اشکي و با خود گفت‌وگويي

به ياد رفتگان و دوست‌داران
موافق گرد با ابر بهاران

 

[fereshteye nejat]

نصیب ماست بهشت ای خدا شناس برو
که مستحق کرامت گنهکارانند