شکرانه را که چشم تو روی بتان ندید
ما را بعفو و لطف خداوندگار بخش
شادی به غمت دادم و اکنون ز غمت شادم//زیرا که نشاید شد دلشاد ز دست تو
شکرانه را که چشم تو روی بتان ندید
ما را بعفو و لطف خداوندگار بخش
http://kocholo.org/forum/member.php?u=47165شادی به غمت دادم و اکنون ز غمت شادم//زیرا که نشاید شد دلشاد ز دست تو
ومن درکوچه های پرپیچ وخم زندگی
درزیرمهتاب
بدنبال ذره ای نورمیگردم
تاخودراپیداکنم
تاسایه ام را ببینم
تا بدانم
من سایه ام یا سایه دارم...؟
شادی به غمت دادم و اکنون ز غمت شادم//زیرا که نشاید شد دلشاد ز دست تو
دوباره آسمان این دل ابری شده .وین مکافات خانه کیهان
خیره و سرسری نینگارد
(شهریار)
وین مکافات خانه کیهان
خیره و سرسری نینگارد
(شهریار)
دوباره آسمان این دل ابری شده .
دوباره این چشمهای خسته بارانی شده .
دوباره دلم گرفته است و شعر دلتنگی را برای این دل میخوانم.
میخوانم و اشک میریزم ، آنقدر اشک میریزم تا این اشکها تبدیل به گریه شوند.
در گوشه ای ، تنهای تنها و خسته از این دنیا .
دوباره این دل بهانه میگیرد و درد دلتنگی را در دلم بیشتر میکند.
خیلی دلم گرفته است ، مثل همان لحظه ای که آسمان ابری می شود
در آمد باغبان خرسند و خوشنود
تکانی داد و درب باغ بگشود
(شهریار)
دارم من از فراقش در دیده صد علامتدر آمد باغبان خرسند و خوشنود
تکانی داد و درب باغ بگشود
(شهریار)
در کوی نیک نامان ما را گذر ندادند//گرتو نمی پسندی تغییر کن قضا را
آن آهوی سیه چشم از دام ما برون شد
یاران چه چاره سازم با این دل رمیده
گر خاطر شریفت رنجیده شد ز حافظهر چه نزدیکتر آییم به تنگ
پرده مات نماید پر رنگ
(شهریار)
هنوز هم وقتی باران می آید...گر خاطر شریفت رنجیده شد ز حافظ
بازآ که تو به کردیم از گفته و شنیده
درویش را نباشد برگ سرای سلطان
مائیم و کهنه دلقی کاتش در آن توان زد
در خون نشست غنچه که شد همنشین خار
گردن فراخت سرو ز برچیده دامنی
یا رب چه غمزه کرد صراحی که خون خم
با نعره های قلقلش اندر گلوببست
تا که دفع شرشان از بهر ما مشکل شود
دشمنان ما عموما دوست با یک دیگرند
در کویر قلبم از تو برای تو نوشتمتا که دفع شرشان از بهر ما مشکل شود
دشمنان ما عموما دوست با یک دیگرند
موی سپید آیت پیری است در جهاندر کویر قلبم از تو برای تو نوشتم
ای کاش در طلوع چشمان تو زندگی می کردم
تا هر صبح برایت شعری می سرودم
آن گاه زمان را در گوشه ای جا می گذاشتم و به شوق تو اشک می شدم
موی سپید آیت پیری است در جهان
گوش تو از سپیدی مو شکوه ها شنید
در تیره شب هجر تو جانم به لب آمد
وقتست که همچون مه تابان بدرآئی
یا درد و غمی که داده ای بازش گیر
یا جان و دلی که برده ای بازش ده
هش دار که گر وسوسه عقل کنی گوش
آدم صفت از روضه رضوان بدرآئی
همی رویم بشیر از با عنایت بخت
زهی رفیق که بختم بهمرهی آورد
داریم دلی صافتر از سینه صبح
در پاکی و روشنی چو آیینه صبح
حسن خلقی ز خدا می طلبم خوی ترا
تا دگر خاطر ما از تو پریشان نشود
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |