مشاعرۀ سنّتی

Shahab

مدیر تالار عکس
مدیر تالار
کاربر ممتاز
سلام سلام
تشکر ندارم

دل از من برد و روی از من نهان کرد......خدارا با که این بازی توان کرد

اي بابا اين چه حرفيه شما لطف داري

دلا تا كي در اين زندان فريب اين و ان بيني
دمي زين چاه ظلماني برون شو تا جهان بيني
 

*سهیلا*

عضو جدید
کاربر ممتاز
اي بابا اين چه حرفيه شما لطف داري

دلا تا كي در اين زندان فريب اين و ان بيني
دمي زين چاه ظلماني برون شو تا جهان بيني

مرسی جبران میکنم
یاد باد آنکه ز ما وقت سفر یاد نکرد......به وداعی دل غمدیده ی ما شاد نکرد
 

Shahab

مدیر تالار عکس
مدیر تالار
کاربر ممتاز
مرسی جبران میکنم
یاد باد آنکه ز ما وقت سفر یاد نکرد......به وداعی دل غمدیده ی ما شاد نکرد

چيو جبران ميكني مگه كاري كردي كه بخاي جبرانش كني!!!!!!

دي ميشد و گفتم صمنا عهد به جاي ار
گفتا غلطي خواجه در اين عهد وفا نيست
 

*سهیلا*

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلاااااااااااااااااااام
یارم چو قدح به دست گیرد بازار بتان شکست گیرد
هر کس که بدید چشم او گفت کو محتسبی که مست گیرد:D

سلاااااااااااااااام!
دلبرم عزم سفر کرد خدارا یاران.....چه کنم با دل غمدیده که مرهم با اوست
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نوبت نمی دهی که به خوابت سفر کنم ........ کابوسهای نوبتی ام را بهم بریز..
زلف در دست صبا گوش به فرمان رقيب
اين چنين با همه درساخته اي يعني چه؟!
هركس از مهره ي مهر تو به نقشي مشغول
عاقبت با همه كج باخته اي يعني چه؟!
 

vajiheh.kh

عضو جدید
زلف در دست صبا گوش به فرمان رقيب اين چنين با همه درساخته اي يعني چه؟! هركس از مهره ي مهر تو به نقشي مشغول عاقبت با همه كج باخته اي يعني چه؟!
هیچ فکرش را نمی کردم که بعد رفتنت ... بگذرند این لحظه ها آنی به آنی سخت تر
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هیچ فکرش را نمی کردم که بعد رفتنت ... بگذرند این لحظه ها آنی به آنی سخت تر
تا بدين منزل نهادم پاي را
از دراي كاروان بگسسته ام .
گرچه مي سوزم از اين آتش به جان ،
ليك بر اين سوختن دل بسته ام .
 

vajiheh.kh

عضو جدید
تيرگي پا مي كشد از بام ها ، صبح مي خندد به راه شهر من . دود ميخيزد از خلوتم . با درون سوخته ام دارم سخن .
نشد یک لحظه از یادت جدا دل ... زهی دل، مرحبا دل، آفرین دل/ زدستش یک دم آسایش ندارم ... نمی دانم چه باید کرد با دل
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نشد یک لحظه از یادت جدا دل ... زهی دل، مرحبا دل، آفرین دل/ زدستش یک دم آسایش ندارم ... نمی دانم چه باید کرد با دل
لطیفه‌ای به میان آر و خوش بخندانش

به نکته‌ای که دلش را بدان رضا باشد


پس آنگهش ز کرم این قدر به لطف بپرس

که گر وظیفه تقاضا کنم روا باشد


 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه مشاعره 109
Fo.Roo.GH مشاعرۀ شاعران مشاعره 11

Similar threads

بالا