دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند وبه پیمانه زدند
داني كه چرا سر نهان با تو نگويم
طوطي صفتي طاقت اسرار نداري
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند وبه پیمانه زدند
یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد.......دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شدداني كه چرا سر نهان با تو نگويم
طوطي صفتي طاقت اسرار نداري
یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد.......دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
سلام سلامسلاااام
دوش امد و رخساره برافروخته بود
تا كجا باز دل غم زده اي سوخته بود
سلام سلام
تشکر ندارم
دل از من برد و روی از من نهان کرد......خدارا با که این بازی توان کرد
اي بابا اين چه حرفيه شما لطف داري
دلا تا كي در اين زندان فريب اين و ان بيني
دمي زين چاه ظلماني برون شو تا جهان بيني
مرسی جبران میکنم
یاد باد آنکه ز ما وقت سفر یاد نکرد......به وداعی دل غمدیده ی ما شاد نکرد
چيو جبران ميكني مگه كاري كردي كه بخاي جبرانش كني!!!!!!
دي ميشد و گفتم صمنا عهد به جاي ار
گفتا غلطي خواجه در اين عهد وفا نيست
تشبیه دهانت نتوان کرد به غنچه.......هرگز نبود غنچه بدین تنگ دهانی
سلاااااااااااااااااااام
یارم چو قدح به دست گیرد بازار بتان شکست گیرد
هر کس که بدید چشم او گفت کو محتسبی که مست گیرد![]()
سلاااااااااااااااام!
دلبرم عزم سفر کرد خدارا یاران.....چه کنم با دل غمدیده که مرهم با اوست
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوستا توانی دلی به دست آور
دل شکستن هنر نمی باشد
امدنم به قلبت رادلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس
كجاست دير مغان و شراب ناب كجا
نوبت نمی دهی که به خوابت سفر کنم ........ کابوسهای نوبتی ام را بهم بریز..امدنم به قلبت را به فال نیک میگیرم... تو نیز عاشقانه به نظاره بنشین
زلف در دست صبا گوش به فرمان رقيبنوبت نمی دهی که به خوابت سفر کنم ........ کابوسهای نوبتی ام را بهم بریز..
هیچ فکرش را نمی کردم که بعد رفتنت ... بگذرند این لحظه ها آنی به آنی سخت ترزلف در دست صبا گوش به فرمان رقيب اين چنين با همه درساخته اي يعني چه؟! هركس از مهره ي مهر تو به نقشي مشغول عاقبت با همه كج باخته اي يعني چه؟!
تا بدين منزل نهادم پاي راهیچ فکرش را نمی کردم که بعد رفتنت ... بگذرند این لحظه ها آنی به آنی سخت تر
من که می دانم خدا بی آنکه مبعوثم کند .... دائما می گیرد از من امتحانی سخت ترتا بدين منزل نهادم پاي را از دراي كاروان بگسسته ام . گرچه مي سوزم از اين آتش به جان ، ليك بر اين سوختن دل بسته ام .
روزای بی تو پر..من که می دانم خدا بی آنکه مبعوثم کند .... دائما می گیرد از من امتحانی سخت تر
روز میلاد، همان روز که عاشق شده بود ... مرگ با لحظه ی میلاد برابر شد و رفتروزای بی تو پر.. دلتنگیام پر.. شکستن دل پر.. جز تو همه چیز پر.. نازنینم: فقط تو نپر...!!
تيرگي پا مي كشد از بام ها ،روز میلاد، همان روز که عاشق شده بود ... مرگ با لحظه ی میلاد برابر شد و رفت
نشد یک لحظه از یادت جدا دل ... زهی دل، مرحبا دل، آفرین دل/ زدستش یک دم آسایش ندارم ... نمی دانم چه باید کرد با دلتيرگي پا مي كشد از بام ها ، صبح مي خندد به راه شهر من . دود ميخيزد از خلوتم . با درون سوخته ام دارم سخن .
لطیفهای به میان آر و خوش بخندانشنشد یک لحظه از یادت جدا دل ... زهی دل، مرحبا دل، آفرین دل/ زدستش یک دم آسایش ندارم ... نمی دانم چه باید کرد با دل
لطیفهای به میان آر و خوش بخندانش
به نکتهای که دلش را بدان رضا باشد
پس آنگهش ز کرم این قدر به لطف بپرس
که گر وظیفه تقاضا کنم روا باشد
من مرده ام چقدر حواست نيستموسي من عصاي عزيزت كو ...!
وفای عاشق و معشوق بین و گریه شمع
که بهر مردن پروانه ماتمی دارد
سلام
دل در اين پيره زن عشوه گر دهر مبند
كاين عروسي است كه در عقد بسي داماد است
تو رفته ای
و من از تنهایی
کَکَم هم نمیگزد دیگر!
حالا باز هم بگو دروغ گفتن بلد نیستی!
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |